سخني با دوست گرامي آقاي عليرضا علوي تبار:

اسلام را سياسي كنيد، ولي حکومت را اسلامی نکنيد!

رضا فاني يزدي

rezafani@yahoo.com

شما بي شک يکي از برجسته ترين شخصيت هاي جنبش اصلاح طلبانه در حوزه روشنفکران ديني کشور ما هستيد  که از احترام و توجه ويژه اي در ميان تمامي گرايشات طرفدار دموکراسی در کشور برخوردار بوده و نظراتتان توجه اين محافل را به خود جلب کرده است. شهامت و تيزبيني و قدرت تحليل از ويژگي هايي است كه شخصيت شما را از ديگران متمايز نموده و نگاه نقادانه و تحليلگر شما سالهاست که مورد توجه همه ما قرار گرفته و حضور شما و ساير دوستانتان در جنبش اصلاح طلبانه کشور مايه دلگرمي و اميدي است براي تمامي دوستداران دموکراسی در جامعه ما. 

همه مي دانيم کودتاي اقتدارگرايان و نتايج انتخابات دوره هفتم حاكي از ورود کشور ما به دوران جديدي است كه نياز همراهي و همدلي تمامي طرفداران دموکراسی در کشور را ضروري و لازم مي دارد. 

ضرورت بحث بر سر موانع اين همراهي و همدلي از نيازهاي اوليه دوران كنوني است. موارد بحث بسيارند، اما آنچه مرا بر آن داشت که با شما صحبت کنم مطلبي بود که بارها و بارها از شما شنیده و خوانده ام. شما در آخرين پرسش و پاسخ خود در کانون توحيد ذيل بحث “حکومت های غاصب و قيام مشروع” به ذکر نکاتی پرداخته ايد. دو نکته از صحبت شما که قبلا هم بارها به آن اشاره کرده ايد موضوع مطلبي است که امروز بهتر است در مورد آن بيشتر بحث شود. 

يک –  در بحث از دموكراسي مي گوييد «در دموكراسي خواهي در ايران نمي شود اسلام را دور زد. دموکراسي در ايران از دل اسلام مي گذرد يعني بدون يک تعبير دمکراتيک از اسلام نمي شود دموكراسي را در ايران تحقق داد.» 

همچنين مي گوييد «به همين دليل  دموکراسي ماندگار در ايران، مردم سالاري ديني است و تعابيري از ولايت فقيه که فاقد حق ويژه باشد، مي تواند با مردم سالاري ديني قابل جمع باشد.»

دو – در اشاره به بحث وقايع خشونت بار سال هاي اول انقلاب مي گوييد «وقايع خشني كه در سالهاي اول انقلاب اتفاق افتاده، اگر قرار است از آنها توبه کنيم، بايد توبه ملي کنيم. يعني همه ما به طريقي در آنها دخيليم، خيلي هم فايده اي از انتقام کشي از گذشته نمي بينيم.»

همچنين مي گوييد «ببخش و فراموش کن و يا فراموش نکن.» و سپس مي گوييد « من بارها به اپوزيسيون گفته ام بايد همانقدر که زندان اوين را محكوم مي كنيم، زندان دولتو را هم محکوم کنید، به همان اندازه که اعدام هاي زندان اوين را محکوم مي کنيد، ترورهاي خياباني را هم محکوم کنيد.»

دوست گرامي آقاي علوي تبار:

بگذاريد از همين دومي شروع کنيم. مي گوييد در رابطه با خشونت هاي سالهاي اول انقلاب «اگر قرار است توبه کنيم» . ابتدا بايد بگويم دوست گرامي، چرا اصطلاح توبه را بكار مي بريد؟ مگر فجايع و جنايات آن دوران گناه هايي بين افراد و خدايشان بوده که توبه کنند؟ تفاوت است بين گناه و ارتکاب جنايت، افرادي مرتکب جنایت شده اند! مي گوييد از هر دو جانب بوده است، شايد بخشي از واقعيت را مي گوييد. اما هر طرف جنايت کرده، صحبت از توبه نيست. 

دوست گرامي، در دموكراسي هاي موجود جهان و سيستم هاي شناخته شده دمکراتيک کسي که متهم به ارتکاب جنايتي است، يا مسئوليت آن را مي پذيرد، و يا خود را بي تقصير اعلام مي دارد. وظيفه دادگاه هاي صالح است که تشخیص دهند اتهام به ارتکاب جنايت وارد است يا خير. همه ما حداقل  اتفاق نظر داريم که  جنايت اتفاق افتاده است. پس بنابراين اين تنها يك اتهام واهي نيست. گورستان هاي بي نام و نشان در سراسر کشور، خاوران و دهها گورستان ديگر هزاران مرد و زن، پير و جوان، خردسال و ميانسال را در دل خود دارند. هزاران زن و مرد بي همسر شده اند، هزاران مادر و پدر بي فرزند، و هزاران کودک يتيم. آثار اين جنايت هنوز و هنوز در مقابل چشمان ما در داخل و خارج از کشور به صورت فرزندان بي پدر و مادر، زنان و مردان بدون يار و ياور و ديده هاي اشک آلود مادران و پدران عزيز از دست داده، زنده اند.

کافي است سري به خاوران يا دهها “لعنت آباد” –  به قول مقامات جمهوري اسلامي – بزنيد. هنوز هر هفته دسته هاي گل تازه را بر سر مزارهاي بي نام و نشان مي بينيد. 

در بهشت زهرا و ساير بهشت ها هم هستند مادران و پدران، فرزندان و همسراني که به ياد عزيزان ترور شده خود هنوز در ماتمند. 

کاش اين جنايات هيچگاه از هيچ طرف اتفاق نمي افتاد. ولي دوست من، اتفاقي افتاده که در تاريخ معاصر کشور ما همانند ندارد. دردي است که درمان آن با توبه، شدني نيست! نمي توان آن همه را فقط با اين که اگر قرار است توبه کنيم، بايد توبه ملي کنيم، تمامش کرد. اين نه اين است که همه ما در آن دخيل نبوده ايم، و نه آن است که فايده اي از انتقام کشي مي بريم و نه آرزوي اضافه شدن بر رقم خفتگان در گورستان ها را داريم.

بايد اين بخش از تاريخ به شکلي پايان يابد که ديگر هيچ کس و هيچگاه کسي را نه تنها جرات، که اشتهايي براي تکرار آن نباشد. 

مي گوييد به اپوزيسيون گفته ام «بايد همانقدر که زندان اوين را محكوم مي كنيم، زندان دولتو را هم محکوم کنيد، و به همان اندازه که اعدام هاي زندان اوين را محكوم مي کنيم، ترورهاي خياباني را محکوم کنيد.» مسلم است که جنايت به هر شکل که اتفاق افتاده بايد محکوم گردد. اما آيا شما و دوستان شما که ترورهاي خياباني را محکوم مي کنيد، جنايات زندان اوين را محکوم کرديد؟ 

آيا همه آنهايي که در اوين اعدام شده اند، به تلافي اعدام شدگان زندان دولتو قرباني شدند؟ و حتي اگر چنين بود، آيا اين توجيه قابل قبول است؟ در زندان دولتو چقدر اعدام و شکنجه شده اند؟ صحبت بر سر تعداد نيست! جنايت حتي اگر در مورد يک نفر اعمال شده، محکوم است. ولي آيا اين پاسخ که ديگران جنايت کرده اند، و در زندان دولتو شکنجه کرده اند، يا در خيابانها تيم هاي ترور داشته اند و به شکار پاسدار مي رفتند، توجيهي است بر آن همه جنايتي كه در اوين و در سراسر زندان هاي كشور گذشته است؟ 

آيا اعدام بيش از بيست هزار نفر در کمتر از دوسال در سراسر کشور در پاسخ به ترورهاي خياباني قابل توجيه است؟!

آيا اعدام بيش از پنج هزار نفر در سال شصت و هفت که هيچ نقشي در حوادث آن روز ها نداشتند و بيشتر آنها سالها در حبس بوده و طبق همان محاکم دادگاه هاي انقلاب حتي محکومیتشان بسر آمده بود، هنوز در پاسخ به ترورهاي خياباني و خشونت هاي سالهاي اوليه انقلاب قابل توجيه است؟ 

مگر همه اپوزيسيون آن سالها در خيابانها ترور می کردند و شکار پاسدار مي رفتند؟ مگر همه آنها زندان دولتو داشتند که جمهوري اسلامي و مقامات مسئول آن زمان به آن کشتارها دست زدند؟

دوست گرامي، در همان دوران هم بودند روحانيوني که اين اعمال را جنايت دانسته و گذشتند از مقام نيابت ولايت و اين ننگ را بر خود جايز نداشتند. 

نمي توان با گفتن اين که بياييم توبه ملي کنيم، از آن همه گذشت  و بگوييم «ببخش و فراموش کن يا فراموش نکن.» 

اين گره بايد از تاريخ کشور ما باز شود. با «توبه ملي» نمي توان بخشيد و فراموش کرد. بايد از تمام بازماندگان دلجويي کرد، بايد به آنها گفت که بر سر عزيزان آنها چه آمده است، بايد گفت که چه اتفاق افتاد، چرا اتفاق افتاد و مسئولين مستقيم آن جنايت ها چه کساني هستند. بجاي توبه ملي بايد آشتي ملي کرد، بايد با ايجاد كميته هاي كشف حقيقت، حقيقت آنچه را که در اين سالها گذشت، آشکار کرد.

مسلما شما و دوستان شما مي توانند در اين مهم ياوري کنيد!

بايد به خانه هاي تک تک قربانيان اين فجايع رفت، به درد دل آنها گوش داد، خاطرات آنها را بازنوشت و ننگ و زشتي آنچه را در آن سالها بر جامعه ما رفته است طوري ترسيم کرد که ديگر رغبتي به تکرار آن نباشد. نه کسي رغبت به انتقام کشي داشته باشد و نه کسي جرات و رغبت تکرار آنها را. شما درست مي گوييد، بايد بخشيد، اما نبايد فراموش کرد، و نمي توان فراموش کرد. 

چطور مادر بهکیش ها که 5 نفر از فرزندانش را از دست داده است، فراموش کند؟ چگونه مادر و پدر امين که 3 پسرشان را اعدام کردند، فراموش می کنند؟ چطور کودکان يتيم مي توانند نبود پدران و مادران خود را فراموش کنند وقتي که هر روز جاي پدر و مادر در زندگي آنها خالي است؟

همين گونه خانواده هاي پاسداران ترور شده نيز نمي توانند نبود عزيزانشان را فراموش کنند. پس نگوييد فراموش کنيم، که شدني نيست و نبايد کرد. نبايد کرد چرا که دوباره اتفاق مي افتد. ولي بايد بخشيد که اگر نبخشيم، باز همان فجايع پيش روي ماست.

چگونه بايد بخشيد. بايد از آنها پرسيد، از بازماندگان فاجعه و قربانيان حادثه بايد پرسيد. اين ديگر از آن مواردي است که هيچ نوع چانه زني در بالا راه حل آن نيست، مي شود با ساير رهبران سازمان هاي سياسي در نشست ها و سمينارها و گفتگو ها فراموش کرد و بخشيد، اما به گورستان که مي روي، مي بيني که فراموش نشده است و هنوز بخشيده هم نشده. چرا که اصلا تقاضاي بخشش نشده، نه تنها تقاضاي بخشش نشده که حتُي دلجويي هم نشده.

شما ودوستانتان کمک کنيد که اين گره باز شود. از آن نمي توان گذشت. آينده زندگي خوب، توام با صلح و دوستي و مودت در کشور ما، در گرو اين دلجويي ملي است. 

بياييد کمک کنيم تا مردم ببخشند، نگوييد همه مقصر بودند، پس بگذريم. بگوييم چه کسانی مقصر اصلي بودند، چگونه شروع شد، و چرا هنوز مانده است. شما و ديگر دوستانتان نبايد تاوان جناياتي را که دیگران کرده اند، بپردازيد. ولي از جنايتكاران حمايت نکنيد. همانها امروز قصد جان شما را نيز دارند. 

دوست عزيز، بگذاريد امثال رازيني، پورمحمدي، نيري، لاجوردي، و اشراقي و همانها که مي توانستند نکنند، ولي بي محابا جنايت کردند خود تاوان آن را پس دهند. و اگر در آن سوي ديگر رجوي ها بودند، خود پاسخ دهند.

ما اما مي توانيم کمک کنيم که ديگر از جامعه قرباني جديد گرفته نشود، ديگر فرزندي بي پدر و مادر نشود، و ديگر همسر و پدر و مادري عزيزشان را گرچه که جنايت کرده باشد، در گورستان ها سراغ نگيرند. 

اما مطلب ديگر:

در بحث دموكراسي خواهي مي گوييد «در دموكراسي خواهي در ايران نمي شود اسلام را دور زد، دموکراسي در ايران از دل اسلام مي گذرد، يعني بدون يک تعبير دمکراتيک از اسلام نمي شود دموكراسي را در ايران تحقق داد.» و سپس نتيجه مي گيريد كه «به همين دليل دموکراسي ماندگار در ايران مردم سالاري ديني است و تعابيري از ولايت فقيه که فاقد حق ويژه باشد، مي تواند با مردم سالاري ديني قابل جمع باشد.» 

قرار نيست کسي اسلام را دور بزند. مگر مي توان باور ميليونها انسان را دور زد؟ مگر در همسايگي ما پس از بيش از هفتاد سال تبليغ ضد ديني توانستند باورهاي مردم را دور بزنند؟ مگر در اروپاي دموکراتيک و يا امريکاي شمالي که امروز نمونه هاي دموكراسي هاي واقعا موجودند، کسي مسيحيت را دور زده است؟

 سوال اين است: آيا در اين کشورها که اکثريت مردم آن پيرو مذهب بوده و عمدتا مسيحي هستند، دموكراسي از دل مسيحيت و كليسا بيرون آمده؟ و دموكراسي ماندگار آنها مردم سالاري ديني است؟ و تعابيري از قبيل ولايت محدود اربابان كليسا مي تواند با دموكراسي هاي اين کشور ها قابل جمع باشد؟ 

نه، دوست گرامي. اگر از دموكراسي مي گوييد، دموکراسي قيد و بند ندارد، پیشوند و پسوند هم ندارد. هرگونه قيدي بر دموكراسي ضد آن عمل مي کند. 

ما نه دشمنان روحانيت هستيم، و نه دشمن اسلام، و نه دشمن هيچ کس ديگر. ما هم به روحانيت احترام مي گذاريم و هم به اسلام به عنوان باور بخش بزرگي از مردم کشورمان، همانگونه که به ساير باورهاي مذهبي نيز احترام مي گذاريم. ما معتقديم که روحانيت و علماي دين بيشترين احترام را زماني از آن خود خواهند داشت که خارج از دستگاه حکومت بوده و در حوزه هاي خود به مسائل ديني جامعه پاسخ دهند. ما نمي گوييم اسلام را سياسي نكنيد، مي گوييم حکومت را اسلامي نکنيد. 

اسلام را دموکراتیزه كنيد، ولي دموكراسي را اسلاميزه نكنيد. مردم سالاري ديني يعني اسلامیزه کردن دموکراسي. 

بحث حکومت اسلامي در واقع همان بحثي است که آيت الله خميني سالها پيش آن را فرمول بندي کردند و ولايت فقيه را به عنوان مدل اجرايي و حکومتی حکومت اسلامي ارائه دادند. ولايت فقيه محدود که فاقد حق ويژه باشد ديگر چه تعبیری است؟ که مي تواند به مردم سالاري ديني قابل جمع گردد! شما با طرح مردم سالاري ديني و قابليت اجماع آن با ولايت فقيه فاقد حق ويژه به توهماتي در جامعه ما دامن مي زنيد که مانع از وحدت و يكپارچگي جبهه نيروهاي دموكراسي خواه در کشور است. 

مسئله ولايت فقيه و جايگاه آن را در يک سيستم مردمسالار به هيچ گونه نمي توان توجيه کرد، حتي با تفسيرهاي ولايت فقيه فاقد حق ويژه. 

واقعيت جامعه ما آن است که ولايت فقيه در شکل کنوني آن و يا هرگونه ديگري مانع از تحول در جامعه بوده و تناقض ساختاري نظام موجود با يک نظام مردم سالار را بازتاب مي دهد. اگر منظور شما از ولايت فقيه فاقد حق ويژه، تنزل مقام ولي فقيه به مقام مرجعيت تقليد مي باشد، که ديگر آن را ولايت فقيه نمي گويند. مراجع ديني همانگونه که امروز تعداد قابل توجهي از آنها در خارج از حوزه حکومتی به امور خود مشغولند، در آينده نيز در همان حوزه از آنها استقبال خواهد شد. 

اگر نگران قدرت امروز ولايت فقيه هستيد، که واقعيتي است و حضور دارد، راه حل اين نگراني،  توجيه حضور تخفيف يافته آن در آينده نيست. دموكراسي و مردم سالاري با ولايت فقها هيچ تناسبي ندارد. 

براي رسيدن به دموكراسي نمي توان و نبايد ارتجاع را بزک کنيم. تحقق دموكراسي در کشور ما امري است دراز مدت، اما بايد به روشني از آنچه که واقعا دموكراسي است، دفاع کرد. مطمئن باشيد براي شما و ساير انديشمندان ديني که دل در گرو دموکراسي داريد، و تحقق آرزوها و باورهاي خود را در جامعه اي مردم سالار و فارغ از هرگونه استبداد جستجو مي کنيد، صراحت و بيان روشن در کلام در دفاع از دموكراسي بودن هيچ قيد و بندي بهترين تضمين براي تحقق آن است. تصور رسيدن به دموكراسي در فرداي نزديك، تصور خطاست. دموکراسی با زور خارجي، توطئه هاي کودتایی، بحران سازي هاي اجتماعي-سياسي و يا بزک کردن ساختارهاي غير دموکراتيک، دموكراسي نيست. 

دموکراسي و استقرار آن در يک کشور، محصول تجربه مردمي است که از همه اشکال استبداد خسته و بريده اند و نياز به يک حکومت قانون گرا و مردم سالار را احساس مي کنند. اين نياز، نيازي است فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي. 

وظیفه ما اما نشان دادن حقيقت مردم سالاري است. نبايد راه عوضي نشان داد و يا بدنبال کوتاه راه هاي رسيدن به مقصود بود. درست است که هنوز اقتدارگرايان مي توانند نيمي از آراء مردم در کشور را با ترفندهاي گوناگون از آن خود کنند و براي خود مشروعيت موقت دست و پا نمايند. ولي در آينده اي نه چندان دور، آنها نيز صداي جنبش دموكراسي خواهي و اصلاح طلبانه مردم ايران را که شما و دوستان همفکرتان سهمي جدي و بسزا در آن داريد، خواهند شنيد. همانگونه که شاه صداي انقلاب مردم را شنيد.

اما هشيار باشيد! از تجربه مرحوم دکتر شاپور بختيار و جبهه ملي درس بگيريد. نگذاريد اقتدارگرايان با شما همان کنند که شاه با جبهه ملي و مرحوم بختيار کرد. جبهه ملي زماني در بازي سياست خود را گرفتار کرد و شعار محدود کردن سلطنت مطلقه را داد که ديگر خيلي دير شده بود! دکتر شاپور بختيار شايد با بهترين آرزوها و اميد به دموكراسي و تحقق آرزوهاي دوستان خود در جبهه ملي براي ايراني آزاد و سربلند به دامي فرو غلتيد که تمامي آنچه را که جبهه ملي ايران و مرحوم دکتر محمد مصدق و ديگر ياران ايشان با سالها مبارزه و نيکنامي به آن دست یافته بودند، و سرمايه و حيثيت سياسي آنها بود، به خطا بر باد داد که جبرانش هنوز براي دوستان ما در جبهه ملي گران و رنج آور است. 

اعتبار جنبش اصلاح طلبانه و شخصيت هاي بارز آن و از جمله شما، نبايد که در چنين قماري بسوزد، که خسراني است که جبران آن براي تمامي دوستداران دموکراسي بسيار گران خواهد بود. 

صحبت از امروز نيست. چرا که هنوز زخمتان تازه است و شمشير اقتدارگرايان بر فرقتان. صحبت از تفکری است که امکان اين نامقبول را شايد در دورانهاي بحراني آتي که هيچ نمي دانيم که چگونه و چه زماني پيش خواهد آمد، شما را در دام کشد. 

شما خوب مي دانيد که دوران جديد صحبت هاي تازه اي از شما طلب مي کند. شما با شهامت هميشگي تان و روشن بيني و واقع گرايي ويژه خودتان، اعتمادي ايجاد نموده ايد که مي توان نگراني ها را بي پرده با شما در ميان گذاشت. 

با احترام و دوستي،

رضا فاني يزدي

15 اسفند 1382