بابا، توی امریکا که جنگ نیست


به اتوبان که رسیدیم دیدم از یکی از پلهای عابر پیاده بالای اتوبان یک پلاکارد پارچه‌ای ‏بزرگ آویزان شده بود که دو نفر دو طرف آن را گرفته بودند. در کالیفرنیا از این شیوه خیلی ‏استفاده می‌کنند. نوشته‌های بسیار بزرگ را بالای پل هایی که مشرف به اتوبانهاست ‏می‌گیرند و شعارهایی را روی آنها می‌نویسند.
در این دیار این یکی از شیوه‌های شناخته ‏شده اعتراض یا بیان خواسته‌هاست، توجه زیادی هم می‌گیره چرا که بعضی وقتها چند ‏صد هزار نفر شعار آنها را می‌بینند. البته بستگی به اتوبانش هم داره، مثلا اگر مسیری رو ‏که ما هرروز ازش عبور می‌کنیم در نظر بگیرید، جاده شماره 80 که به سانفرانسیسکو ‏منتهی میشه، حداقل روزانه چندصد هزار نفر از اون عبور می‌کنند. روی پلاکارد پارچه‌ای ‏بزرگ که امروز دو نفر، یک زن و یک مرد، دو طرف آن را گرفته بودند و از چند صد متری ‏دیده می‌شد، نوشته شده بود «جنگ نه» ‏No War‏.‏

بچه‌ها ساکت توی ماشین نشسته بودند. نگاهم به پلاکارد بالای جاده که افتاد گفتم ‏‏”چه عالی!” البرز، پسرمه و دوازده سالش بیشتر نیست، گفت “بابا، یعنی چی! هیچکار ‏نمی‌کنه!” منظورش پلاکارد و شعار ضد جنگ بود. مثل همیشه قبل از اینکه به بقیه ‏صحبتش گوش کنم یا بپرسم منظورت چیه، شروع کردم برایش توضیح دادم که “بابا جون، ‏این اعتراضات خیلی خوبه… هر چه بیشتر مردم اینها رو ببینند، بیشتر با جنگ مخالفت ‏می‌کنند … آگاهی مردم این کشور یکی از عوامل اصلی بازدارنده جنگه و این کمک ‏می‌کنه که مردم بدونن جنگ چه مصیبتی است.” کلی مثل همیشه حرف زدم. دخترم ‏ساکت نشسته بود، یک کلمه هم حرف نزد. البز با نگاهش فقط می‌گفت که قانع نشده، ‏منهم نپرسیدم چرا. فقط گفت “بابا، توی امریکا که جنگ نیست.”‏

دیگه کم‌کم رسیده بودیم جلوی مدرسه بچه‌ها، میترا و البرز که پیاده شدند، رادیو را ‏روشن کردم. برنامه صبح رادیو ملی ‏NPR‏ بود. با سلیم آمر خبرنگار ساکن محله العام ‏بغداد گفتگو می‌کرد.‏سلیم پس از هفته ها مقاومت در مقابل اصرار همسرش برای رفتن به بازار به اتفاق او از ‏خانه خارج شده بودند. هنوز چند قدمی جلو نرفته بودند که صدای رگبار گلوله آنها را ‏متوجه اتومبیلی کرده بود که به محل بازی بچه‌های محله در محوطه نزدیک آنها شلیک ‏می‌کردند. جسد هشت تا از بچه‌ها در اولین لحظات غرق در خون به زمین افتاده بود. ‏مهاجمین برای اطمینان از قتل هنوز شلیک می‌کردند.‏

صدای رگبار باعث شد که مردم محله به خیابان بریزند و با مشاهده اجساد بچه‌های ‏غرق در خون به خانه‌ها بازگشته و با سلاح‌های خود به خیابان بازگردند، خانه‌های ‏همدیگر را به رگبار بستند. محله العالم محله‌ایست که در آن شیعه و سنی در کنار هم ‏زندگی می‌کنند. بچه‌ها متعلق به هر دو گروه شیعه و سنی بودند. ساعتها درگیری ادامه ‏داشت. مهاجمین و جنایتکاران اصلی گریخته بودند ولی مردم محله که سالها در آرامش ‏در کنار هم زندگی می‌کردند، حالا خانه‌های همدیگر را به آتش گلوله بسته بودند و ‏اجساد بچه‌های شیعه و سنی که چند ساعت پیش از آن با همدیگر مشغول بازی فوتبال ‏بودند حالا غرق در خون در میانه میدان تا بعد از ظهر باقی مانده بود.‏

حواسم رفت پیش حرف البرز که گفت “بابا، توی امریکا که جنگ نیست” و اینکه این ‏پلاکاردها “هیچکار نمی‌کنه!”‏

بعد یادم افتاد به تظاهرات هفته پیش ما در سانفرانسیسکو، که چند هزار نفر با پلاکاردها ‏و شعارهای رنگارنگ، دایره و تنبک به دست و با شعارهای مخالفت با جنگ و ‏No War ‎‏ و ‏مخالفت با حکومت دینی و حمایت از دمکراسی و حمایت از حقوق بشر در ایران و برای ‏مخالفت با جنگ به خیابانهای سانفرانسیسکو آمده بودیم. مطمئنم همه آنهایی که آخر ‏هفته خودشان را به جای خوشگذرونی، استراحت یا کمی اضافه‌کاری و درآمد بیشتر در ‏خیابانها با حمل پلاکاردها و تراکت‌های گوناگون و با سروصدای دف و تنکب و سرنا و سایر ‏ادوات به اینگونه میگذروندند صمیمانه مخالف جنگ بودند و آمده بودند که انزجار خودشون ‏رو از همه طرفهای درگیر جنگ احتمالی آینده بیان کنند و با استفاده از همه ادوات ‏موسیقی بیشترین توجه مردم شهر را به تجمع ضد جنگ خود جلب کنند. شاید بیشتر ما ‏بر این باور هستیم که اگر وجدان جمعی جامعه محل سکونت خودمان را کمی غلغلک ‏بدهیم و پیامدهای جنگ را در معرض دید جامعه بشری قرار دهیم، وجدان آگاه جامعه قادر ‏باشد که با فشار بر رهبران سیاسی از وقوع فاجعه جنگ جلوگیری کند.‏

‏ صدای سلیم اما هنوز داشت از رادیو پخش می‌شد. سلیم حالا داشت می‌گفت که اگر ‏یک کسی پسر او را بکشد، حاضر است اسلحه برداشته و مردم بیشتری را بکشد. ‏

سلیم می‌گفت هرگز آنچه را که امروز دیدم تا آخر عمر فراموش نخواهم کرد.‏

مسئولین رادیو وقتی از وزارت داخله عراق در اینمورد جویای خبر شدند، وزارت داخله گفته ‏بود که در یک تیراندازی تصادفی و غیرعمدی 9 بچه کشته شده‌اند.‏

اگر سلیم بطور خیلی اتفاقی و به اصرار همسرش برای رفتن به بازار از خانه خارج نشده ‏بود، امروز فقط از بخش خبری رادیو به نقل از وزارت داخله عراق شنیده بودیم که در اثر ‏حمله گروهی ناشناس، 9 عراقی کشته شدند، مثل هر روز دیگر که فقط چند عدد ‏می‌شنویم.‏

مثل آخر همین هفته که 5 امریکایی کشته شدند. در اثر چند انفجار 33 نفر عراقی هلاک ‏شدند. راستی همین 5 امریکایی یا 75 امریکایی که در ماه مارس کشته شدند چند ‏سالشان بود، مرد بودند یا زن، پدر بودند یا مادر، جوان بودند یا میانسال؟ از کجا معلوم؟ ‏شاید تازه ازدواج کرده بودند. شاید همسرشان با شکم حامله هنوز هم منتظر آنهاست و ‏شاید نوزاد تازه متولد شده آنها در انتظار دیدن آنهاست. چند تا از آنها بچه‌های همسن و ‏سال بچه‌ها ما دارند، چند تاشون بچه‌هایی دارند که مثل بچه‌های محله العالم با هم ‏محله‌ای های خودشون فوتبال بازی می‌کنند.‏

این عراقی‌ها و امریکایی‌ها که هرروز می‌شنویم دهها نفر از آنها کشته می‌شوند چه ‏کسانی هستند؟ در همین ماه مارس که در آخرین روزهای اون هستیم، تا همین امروز ‏‏75 امریکایی و بیشتر از 2000 عراقی کشته شده‌اند. به جای عدد 2075 شما تصور کن ‏‏2075 تا بچه مثل بچه‌های اطرافت، 2075 تا جوان مثل برادر و خواهرت یا پدر و مادرت یا ‏دوستانی که دلت برای آنها یک ذره شده، یا همکارت که دیروز از پیشت میز اداره رفته ‏توی صف نون که نون بخره و منفجر شده یا برای خدمت سربازی فراخوانده شده و حالا ‏خبر آورده‌اند که دیگر برنخواهد گشت. تازه اینها آنهایی هستند که مرده‌اند، حالا چه ‏جوری، دیگر معلوم نیست. شاید مثل همین بچه‌های محله العالم داشتند با هم فوتبال ‏بازی می‌کردند و شاید خودرو آنها رفته روی مین‌ و بدن‌های آنها تکه تکه شده یا …‏

البرز راست می‌گفت وقتی گفت “بابا، توی امریکا که جنگ نیست.”‏

راستی توی امریکا هیچ خبری نیست. نه صدای انفجار، نه بمب، نه موشک، نه پرواز ‏جنگنده‌ها و نه اثری از حضور نظامیان در خیابانها. مردم مثل همان روزهای قبل از 11 ‏سپتامبر یا 22 مارس چهارسال پیش یعنی قبل از حمله به عراق زندگی می‌کنند. همه ‏چیز هست، مدرسه‌ها باز هستند، آب لوله‌کشی هست، اتوبوس‌ها و قطارها همه در ‏حرکتند، هیچ صفی برای مواد غذایی نیست، یک لحظه هم برق منازل و خیابانها قطع ‏نمی‌شود. آنهایی هم که در عراق یا افغانستان کشته می‌شوند هیچ کس نمی‌داند کی ‏و کجا تحویل خانواده‌هایشان می‌شوند. نه تشییع جنازه دسته جمعی و نه صدای ‏غاری‌های مساجد که محله را به گریه و شیون وادار کنند، نه مجروحین را میبینی که ‏بدون دست و پا گوشه خیابان گدایی کنند و نه مادران و همسرانی را که بر سر می‌کوبند ‏و زار می‌زنند. فقط گاهگاهی از رئیس جمهور می‌شنوی که ما در جنگ هستیم. مردم اما ‏نه در جنگند و نه احساس جنگ دارند. تظاهرات ما هم در خیابانها، با ساز و دهل و دف و ‏تنبک و سرنا و شعارهای دفاع از حقوق بشر و دمکراسی و مخالفت با حکومت دینی در ‏ایران نه احساس جنگ را به رهگذرانی که در حاشیه خیابانها ما را می‌بینند منتقل ‏می‌کند و نه در اخبار سراسری شبکه‌های بزرگ خبری جای دارد. تازه اگر راستش را ‏بخواهید اگر کسی به شعارهای ما بدون اینکه بداند نیت ما چیست و به چه دلیلی از ‏خانه‌هایمان آنروز بیرون آمده‌ایم نگاهی کند، شاید به اشتباه تصور کند که آنچه را که ‏دستگاه تبلیغاتی دولت امریکا در رابطه با منطقه به بهانه حمایت از حقوق بشر و ‏دمکراسی می‌گوید حمایت می‌کنیم.‏

آیا هیچ از خودمان سوال کرده‌ایم که چرا هر روز از تعداد تظاهرکنندگان بر علیه جنگ که ‏زمانی در ابتدای جنگ ویا پس از وقوع آن در عراق به میلیونها نفر می‌رسید، کاسته شده ‏است، تا آنجا که امروز در شهر سانفرانسیسکو به چندهزار نفر کاهش پیدا کرده است. ‏شاید مردم در این شهرها احساس جنگ ندارند. زشتی و پلیدی حوادث روزانه جنگ را ‏احساس نمی‌کنند. بدن‌های تکه تکه شده فرزندانشان را نمیبینند و زنان حامله‌شان از ‏شدت ترس و اضطراب ناشی از انفجار بمبها فرزندانشان را سقط نمی‌کنند و کودکانشان ‏در رویاهای کودکانه خود شب را با مرور حوادث وحشتناک جنگ نمی‌گذرانند و دچار ‏افسردگی نمی‌شوند.‏

اگر مردم عراق اعم از شیعه و سنی در آرزوی بازگشت خاطره روزهای دیکتاتوری صدام ‏هستند، علتش نه اینست که حامی دیکتاتوری بوده یا می‌باشند، دلیلش این است که ‏جنایات و کشتار روزانه، فجایع شنیع جنگ، زندگی روزانه آنها را به جهنمی تبدیل نموده ‏است که روزهای دیکتاتوری صدام در مقایسه باآن تصویر رویایی روزهای امنیت و آرامش ‏است. اگر این روزها شاهد اعدام صدام و دستیاران او به جرم کشتار 160 شیعه در ‏روستای شیعه نشین دجیل و کشتار چند هزار کرد با بمباران شیمیایی در حلبچه بودیم، ‏که در تاریخ منطقه ما خود از کثیف‌ترین اشکال جنایت به شمار می‌رود، اما متاسفانه فقط ‏در ماه گذشته در عراق سه هزار عراقی کشته شدند، همین ماه تا همین الان بیش از ‏دوهزار نفر کشته شده‌اند. از زمان جنگ تا به امروز آمار رسمی سردخانه‌های عراق تعداد ‏کشته شدگان را بیش از یکصدهزار نفر و سایر منابع آن را تا 600 هزار نفر برآورد کرده‌اند. ‏پس بی‌جهت نیست که مردم عراق از بیزاری از جنگ و جنایت کنونی به هیولای ‏دیکتاتوری صدام پناه آورده‌اند.‏

این چهره کثیف و دهشتبار از جنگ در پلاکاردهای دفاع از حقوق بشر و حمایت از ‏دمکراسی و نفی حکومت دینی در خیابانهای سانفرانسیسکو و لندن و واشنگتن دیده ‏نمی‌شود. این شعارها نمی‌توانند مردم ایالات متحده و بریتانیای کبیر را مجاب کنند که ‏ادامه جنگ و احتمالا گسترش آن به سایرمناطق از جمله ایران چه ابعاد وحشت‌آوری را در ‏زندگی روزانه مردم این منطقه و چه نفرت و کینه‌ای را دردلهای آنها برای همیشه به جای ‏خواهد گذاشت.‏

مردم در این کشورها به جای شعار حمایت از حقوق بشر باید تصاویر واقعی از زندگی ‏روزانه مردم را در جنگ ببینند، بدن‌های تکه تکه شده، شهرهای ویران و سوخته و ‏محروحین بی‌دست و پا، مادران و پدران داغدار، فرزندان بی پدرومادر و بی‌سرپناه، آبهای ‏آشامیدنی آلوده و چراغ‌های خاموش خانه‌ها و خیابانها و چهره‌های وحشت‌زده مردان و ‏زنانی که در مقابل چشم آنها فرزندانشان به جای بازی فوتبال و شادی کودکانه در ‏محوطه کوچک محله العالم اجساد غرق در خون شان بر زمین افتاده است.‏

پژواک این تصاویر در آسمان غرب و در خیابانها و گذرگاههای عمومی این دیار، نیرومندترین ‏جنبش صلح، حقوق بشری و دمکراتیک را متکی بر وجدان بشردوستانه و عمیقا انسانی ‏این مردم بوجود خواهد آورد.‏

یاد حرف البرز افتادم که می‌گفت “بابا، توی امریکا که جنگ نیست.”‏

سلیم و همسرش هنوز پشت درختی با چشمان وحشت‌زده داشتند همسایه‌ها را نگاه ‏می‌کردند. سلیم می‌گفت “مثل اینکه توی باغ وحش زندگی می‌کنیم. مردم مثل حیوان‌ها ‏شده‌اند!”‏

رضا فانی یزدی
‏27 مارس 2007‏