چپِ محورِ مقاومتی؛ روایتی انتقادی از درونِ یک سنت شکست‌خورده

چپِ محورِ مقاومتی؛ روایتی انتقادی از درونِ یک سنت شکست‌خورده

سال‌هاست در فضای چپِ ایرانی، اصطلاحی می‌چرخد به نام «چپِ محورِ مقاومتی». این عبارت نه نام رسمیِ هیچ حزب و سازمانی است، نه کسی رسماً آن را روی خودش گذاشته؛ بیشتر یک لقب است، یک برچسب انتقادی برای توصیف بخشی از چپی که در تحلیلِ سیاست جهانی، خود را هم‌سو با چیزی می‌بیند که جمهوری اسلامی و متحدانش اسمش را گذاشته‌اند «محور مقاومت»: ایران، سوریه اسد، حزب‌الله لبنان، حوثی‌ها و…

در این نوشته سعی می‌کنم از زاویه‌ای هم انسانی و هم تحلیلی به این پدیده نگاه کنم؛ هم ریشه‌های نظری‌اش را بگویم، هم زخمی که پشتش خوابیده، هم توجیه‌هایی که از دلِ این زخم درآمده، و هم فاصله‌ای که امروز با یک چپ دموکراتیک و رهایی‌بخش دارد.

۱. «چپ محور مقاومتی» یعنی چه و از کجا آمده؟

وقتی از «چپ محور مقاومتی» حرف می‌زنیم، در عمل داریم از جریانی حرف می‌زنیم که خودش را وارث سنت مارکسیسم و سوسیالیسم و ضد‌سرمایه‌داری می‌داند، اما در سیاست منطقه‌ای و جهانی:

  • آمریکا و اسرائیل را «تضاد اصلی» می‌بیند؛
  • محور ایران–سوریه–حزب‌الله را «سنگر مقاومت» می‌فهمد؛
  • و بر این اساس، نقد استبداد داخلی و سرکوب و فساد را عقب می‌اندازد، تعلیق می‌کند یا کوچک می‌شمارد.

این گرایش معمولاً سه ویژگی را با هم جمع می‌کند:

  • زبان چپ: از طبقه و امپریالیسم و سرمایه‌داری حرف می‌زند.
  • حساسیت عاطفی نسبت به فلسطین و تحقیر تاریخی جهان سوم: که کاملاً واقعی است.
  • هم‌زبانی با گفتمان رسمی «محور مقاومت» در تحلیل جنگ‌های منطقه‌ای و نسبت با غرب.

از خود آن‌ها اگر بپرسی، اغلب می‌گویند ما «ضد‌امپریالیست» هستیم، نه «محور مقاومتی». اصطلاحی که دیگران در مورد آنها استفاده می‌کنند، در واقع تلاشی است برای نام‌گذاری نوعی از چپ که در سطح ژئوپلیتیک، عملاً در کنار جمهوری اسلامی و متحدانش قرار می‌گیرد، حتی اگر در داخل ایران منتقد و قربانی خشونت های نظام و حکومت هم باشد.

۲. پشت‌صحنهٔ نظری: جهانِ دو قطبی و نوستالژی جهان سوم

این جریان یک‌شبه به‌وجود نیامده؛ روی شانهٔ دو سنت بزرگ سوار است:

۲.۱. جهانِ دوقطبی 

در دوران جنگ سرد، بخشی از چپ جهان، دنیا را خیلی ساده دو تکه می‌دید:

  • اردوگاه امپریالیسم به رهبری آمریکا،
  • اردوگاه سوسیالیسم و ضد‌امپریالیسم به شمول کشورهای سوسیالیستی, جنبش های کارگری و جنبش های رهایی بخش و ملی به رهبری شوروی.

در این نگاه، تضاد اصلی بیرونی بود: «ما» و «آن‌ها».
نتیجه روشن بود: تا وقتی امپریالیسم هست، هر نقد جدی به «اردوگاه خودی» یا به تعویق می‌افتاد، یا به‌عنوان «آب به آسیاب دشمن ریختن» تحقیر می‌شد.

امروز، همان ذهنیت، فقط بازیگرانش عوض شده‌اند.
جای شوروی را «محور مقاومت» گرفته است؛
به جای اردوی شرق، ایران و سوریه و حزب‌الله و تا حدی روسیه و چین نشسته‌اند.
اما ساختار ذهنی همان است: امپریالیسم و غرب و یا بهتر است بگویم شمال جهان = شیطان، جنوب جهانی و غیرغرب = کمابیش خوب.

۲.۲. جهان‌سوم‌گرایی و زخم استعمار

سنت دوم، جهان‌سوم‌گرایی است؛ سنتی که با تجربهٔ استعمار، کودتا، تحقیر، غارت منابع، و مبارزات ضد‌استعماری شکل گرفته: از فانون و الجزایر تا ویتنام و ناصر و کوبا.

در این سنت، یک حس عمیق و قابل‌فهم وجود دارد:
تا وقتی «شمشیر نظام استعمار» روی سر ما ایستاده، بحث‌های ظریف دموکراسی و حقوق بشر و فردیت، لوکس به نظر می‌رسند. اول باید از دست این هیولا خلاص شد، بعد می‌شود از حقوق بشر و کیفیت هوا حرف زد.

چپ محور مقاومتی در ایران، ترکیب همین دو چیز است:

ذهنیت دوقطبی دوران شوروی + خشم و کین نسبت به تحقیر تاریخی جهان سوم به‌دست غرب.

از این منظر اگر نگاه کنیم آنوقت، کافی است علیه آمریکا و اسرائیل شعار بدهی  تا در «کمپ درست» قرار بگیری؛ هر چیزی غیر از آن، می‌افتد در طرف مقابل.

۳. چرا چنین چپی به‌وجود آمد؟ زخمی که هنوز التیام نیافته

اگر فقط از زاویهٔ نظری به قضیه نگاه کنیم، تصویر ناقص است. پشت این گرایش، یک زخم روانی–تاریخی هم هست که باید دیده شود.

۳.۱. فروپاشی شوروی؛ فرو ریختن «دنیای آرزوها»

برای نسل‌هایی از چپ، شوروی فقط یک کشور نبود؛ یک «رویای تحقق یافته بزرگِ و قدرتمند» بود که:

  • برایشان نماد عدالت جهانی بود،
  • می‌توانست جلوی آمریکا بایستد،
  • و کمک می‌کرد احساس کنند تنها نیستند.

وقتی این رویای بزرگ سوسیالیستی در ۱۹۹۱ فرو ریخت، چیزی بیشتر از یک مدل اقتصادی شکست خورد؛ یک جهان‌بینی، یک ایمان جمعی، یک حس تکیه‌گاه بود که ویران شد.

خیلی‌ها از آن پس در خلأ آویزان ماندند؛ نه آن‌قدر راحت بودند که مثل بعضی دوستان‌شان به لیبرالیسم و بازار و غرب‌گرایی کوچ کنند، نه نیرویی داشتند که با دستِ خالی، از نو پروژه‌ای سوسیالیستی بسازند.

در این خلأ، طبیعی است که ذهن دنبال جایگزین بگردد.
محور مقاومت، با همهٔ تناقض‌ها و بدقواره‌گی‌هایش، برای بخشی از این چپ، همان جای خالی را پر کرد:

  • باز هم ضد آمریکا،
  • باز هم ضد اسرائیل،
  • باز هم شعار عدالت برای مظلوم،
  • باز هم امکان رؤیای «کمپِ ما» در برابر «کمپِ آن‌ها».

۳.۲. کینهٔ انباشته نسبت به غرب

اگر بخواهیم صادق باشیم، این کینه هم از آسمان نیامده.
برای ما – به‌عنوان مردم این منطقه – «غرب» فقط فلسفه و دانشگاه و موسیقی راک نیست؛ یادآور چیزهایی است مثل:

  • کودتای ۲۸ مرداد،
  • حمایت از دیکتاتوری شاه،
  • حمایت از صدام در جنگ تجاوزگرانه،
  • اعمال تحریم‌های ظالمانه،
  • سکوت در برابر سرکوب مردم بیگناه فلسطین،
  • جنگ‌های تجاوزکارانه در عراق و افغانستان و لیبی،
  • و استاندارد دوگانه در مورد حقوق بشر.

طبیعی است که این تجربه‌ها روی هم جمع شود و تبدیل به چیزی شود که متفکران اسمش را گذاشته‌اند «کین‌توزی»؛ یعنی زخمی که با خشم و حس تحقیر تغذیه می‌شود.

چپ محور مقاومتی، این زخم را جدی می‌گیرد، اما به‌جای آن‌که سعی کند آن را تحلیل کند و تبدیلش کند به سیاستی پیچیده‌تر و متوازن‌تر، غالباً آن را به شکل خام و یک‌سویه تخلیه می‌کند:

هر که با غرب درگیر است، خوب است؛ هر که با غرب رابطه دارد، بد است.

۳.۳. نیاز به یک «قهرمان» بعد از شکست

بعد از شکست‌های پی‌درپی – از شکست انقلاب‌ها تا سرکوب جنبش‌ها – آرزوی قهرمان در ذهن جمعی زنده می‌ماند.

این آرزو امروز گاهی روی دولت‌ها و گروه‌هایی فرافکنی می‌شود که در واقعیت از هر نظر «رهایی‌بخش» نیستند، اما یک نقش را به خوبی بازی می‌کنند:
نقش کسی که جلوی آمریکا و اسرائیل می‌ایستد.

برای همین است که:

  • اسد برای عده‌ای تبدیل می‌شود به «آخرین رئیس‌جمهور عربی که تسلیم نشد»،
  • حزب‌الله به «تنها نیروی واقعی ضد اسرائیل»،
  • ایران به «تنها دولتِ حامیِ واقعی فلسطین»،
  • و روسیهٔ پوتین به «کسی که جلوی ناتو ایستاد».

این‌ها بیش از آن‌که تحلیل سیاسی باشد، پاسخ به یک نیاز عاطفی است:
نیاز به این‌که بعد از این همه شکست، هنوز «کسی» هست که به‌جای ما مشت توی صورت قدرت جهانی زورگوی امپریالیستی می کوبد.

۴. تناقض‌های درونی چپ محور مقاومتی

اگر بخواهیم این گرایش را جدی نقد کنیم، باید هم حقِ خشم‌اش را به رسمیت بشناسیم، هم بن‌بست‌هایش را نشان بدهیم.

۴.۱. ضد‌امپریالیسم بدون ضد‌استبداد

مشکل از آن‌جا شروع می‌شود که:

  • آمریکا و اسرائیل تبدیل می‌شوند به دشمن اصلی و تقریباً یگانه؛
  • و استبداد داخلی، شکنجه، فساد، تبعیض، سرکوب زنان و اقلیت‌ها، و نابودی محیط زیست، به موضوعاتی فرعی یا «بعداً» تبدیل می‌شود.

این یعنی جهان را طوری نگاه کنیم که: زندانی سیاسی در این‌جا، یا کارگر سرکوب‌شده و زن کتک‌خورده در خیابان و یا جوان معترضِ کشته‌شده، همه‌شان در بهترین حالت «حاشیهٔ متن» می‌شوند؛ متن اصلی، جنگ با امپریالیسم و همدست جنایتکار منطقه ای او اسرائیل است.

۴.۲. هم‌سویی عینی با بلوک‌های اقتدارگرا

وقتی تضاد را این‌طور می‌چینیم، عملاً سیاست‌ها و دولت‌هایی را که به اسم «مقاومت» سر کارند، از زیر نقد واقعی بیرون می‌کشیم.

اینجاست که چپ محور مقاومتی، عملاً در کنار: روسیهٔ پوتین، سوریهٔ اسد، و سیاست‌های منطقه‌ای جمهوری اسلامی می‌ایستد، حتی وقتی براستی ادعا می کند که «وابسته» نیست.

۴.۳. دوگانهٔ کاذب: یا با غرب، یا با محور مقاومت

به این ترتیب، دنیا تبدیل می‌شود به یک دوگانهٔ کاذب:

یا با غرب و ناتو و اسرائیل،
یا با ایران و اسد و حزب‌الله.

هر چیزی بیرون از این دوگانه – یعنی تلاش برای یک چپ مستقل، دموکرات، ضد‌سرمایه‌داری و در عین حال حساس به آزادی و حقوق بشر – یا نادیده گرفته می‌شود، یا تخطئه می‌شود.

۵. چپ محور مقاومتی در نقشهٔ چپِ ایران

اگر بخواهیم امروز چپ ایران را روی یک نقشه فرضی بچینیم، چند قطب عمده دیده می‌شود:

  • چپ محور مقاومتی،
  • چپ خلقی/ملی–دموکراتیک،
  • چپ لیبرال/سوسیال‌دموکرات،
  • چپ دموکرات (ترکیبی از ضد‌سرمایه‌داری و ضد‌اقتدارگرایی)،
  • و بقایای چپ شوروی‌گرا.

چپ محور مقاومتی در این نقشه، در گوشه‌ای ایستاده که:

  • ضد‌امپریالیسم را خیلی جدی می‌گیرد،
  • اما نسبت به اقتدارگرایی خودی گذشت می‌کند،
  • و از نظر روانی–سیاسی هنوز در منطق «اردوگاه» زندگی می‌کند.

در مقابلش، چپ دموکرات است که می‌گوید:

ما هم‌زمان باید با امپریالیسم و سرمایه‌داری و استبداد داخلی بجنگیم،
و بدون دموکراسی و حقوق بشر، هیچ سوسیالیسمی به معنای واقعی به‌وجود نمی‌آید.

۶. چپ محور مقاومتی فقط ایرانی نیست؛ بخشی از یک داستان بزرگ‌تر جهانی است

این گرایش را اگر فقط در محدودهٔ ایران ببینیم، بخشی از تصویر را از دست می‌دهیم.
در جهان عرب و آمریکای لاتین هم شکل‌هایی از همین نوع چپ وجود دارد.

  • در جهان عرب، بخشی از چپ، بعد از ۲۰۱۱، در کنار اسد و حزب‌الله و ایران ایستاد؛
  • در آمریکای لاتین، بخشی از چپ، در دفاع از چاوز و مادورو، هر اعتراض داخلی را پروژهٔ امپریالیسم خواند.

وجه مشترک همهٔ این‌ جریانات یک چیز است:
زخم استعمار و کودتا و مداخله،
شکست انقلاب‌ها،
خشم نسبت به غرب،
و جست‌وجوی قهرمان.

تفاوت‌ها البته مهم‌اند:

  • در آمریکای لاتین، بخش‌هایی از این چپ در قدرت بوده‌اند و ناچار پاسخ‌گوی فساد و سوء‌مدیریت هم شده‌اند؛
  • در جهان عرب و ایران، چپ محور مقاومتی بیشتر نقشی رسانه‌ای–تحلیلی دارد و در حاشیهٔ قدرت رسمی می‌ایستد، اما در سطح گفتمان، با قدرت‌های اقتدارگرا در بیشتر موارد هم‌سو می‌شود.

۷. در برابر چپ محور مقاومتی: چپ غیر محور مقاومتی و Left 2.0

در مقابل این گرایش، امروز در ایران، جهان عرب، آمریکای لاتین، و در خود اروپا و آمریکا، نوع دیگری از چپ شکل گرفته که می‌توان اسمش را گذاشت:

چپ غیر محور مقاومتی، یا سوسیالیست های دموکراتِیک قرن بیست‌ویکم.

این چپ:

  • هم از امپریالیسم و جنگ‌های آمریکا و اسرائیل انتقاد می‌کند،
  • هم از استبداد داخلی، شکنجه، سرکوب زنان و اقلیت‌ها،
  • هم از سرمایه‌داری افسارگسیخته و نولیبرالیسم،
  • و هم از فساد و رانت و الیگارشی.

این چپ، بیش از آن‌که دنبال «کمپ خودی» باشد، دنبال جنبش‌های واقعیِ مردم است:
کارگران، زنان، جوانان، دانشجویان، اقلیت‌ها، زندانیان سیاسی.

در اروپا و آمریکا، Left 2.0 (ساندرز، کوربین، پودموس، سیریزا و…)، در شکل دیگری، اما با دغدغه‌های مشابه، علیه نولیبرالیسم، نابرابری، نژادپرستی و تخریب دولت رفاه می‌جنگد.

آن‌ها تجربهٔ استعمار ندارند، اما تجربهٔ شکستنِ قرارداد رفاهی و سلطهٔ بازار مالی را دارند.
ما تجربهٔ کودتا و تحریم و جنگ و شکنجه را داریم.
اما هر دو، اگر بخواهند واقعاً چپ باشند، ناچارند از منطق «کمپ‌ها» عبور کنند.

۸. جمع‌بندی شخصی: از دولت‌ محوری به مردم محوری

اگر بخواهم همهٔ این بحث را در یک جمله خلاصه کنم، شاید این باشد:

چپ محور مقاومتی، بیش از آن‌که ادامهٔ یک پروژهٔ سوسیالیستی باشد، واکنشِ زخمیِ چپی است که پس از فروپاشی شوروی و شکست‌های پی‌درپی، به‌جای ساختن افقی تازه، خود را به بلوک جدیدی از دولت‌ها و ارتش‌ها گره زده است.

خشم اش نسبت به امپریالیسم، واقعی و قابل‌فهم است.
حساسیت‌اش نسبت به فلسطین، عمیق و انسانی است.
اما وقتی این خشم و حساسیت، اجازه نمی‌دهد استبداد داخلی را هم ببینیم،
وقتی زندانی و شکنجه‌شده و زنِ بی‌حجابِ کتک‌خورده و کارگرِ بی‌دستمزد به حاشیه می‌روند،
وقتی هر جنبش دموکراتیکی در ایران و منطقه با برچسب «پروژهٔ غرب» کنار زده می‌شود،
آن‌وقت این چپ دیگر چپِ رهایی‌بخش نیست؛
بیشتر تبدیل می‌شود به بازوی نظریِ یک اردوگاه دولتی.

اگر قرار است از «چپ» چیزی باقی بماند که هنوز ارزش دفاع داشته باشد،
اگر قرار است عدالت اجتماعی و آزادی و کرامت انسانی کنار هم دیده شوند،
احتمالاً باید از این منطقِ اردوگاهی عبور کنیم؛
از محور «دولت‌ها» باید به محور «مردم» برگردیم؛
و بپذیریم که:

هم آمریکا و ناتو و اسرائیل می‌توانند جنایتکار باشند، و هم اسد و جمهوری اسلامی و روسیه و یا هر قدرت دیگری که مردم خودش را سرکوب کرده و مانع از تحقق عدالت اجتماعی است.

چپ، اگر فقط طرفِ دولت‌ها و ارتش‌هایی باشد که با آمریکا درگیرند، دیگر چپ نیست؛
خود را به «اپوزیسیونِ شمال جهانی» تقلیل داده، و نه همراهِ رنجِ مردمِ خودش.

چپِ رهایی‌بخش، اگر روزی دوباره شکل بگیرد،
احتمالاً از دل همین تناقض‌ها و همین نقدها بیرون خواهد آمد؛
چپی که هم امپریالیسم را می‌بیند، و هم استبداد را، هم فقر و بی عدالتی حاصل از نظام بیرحم سرمایه داری را می بیند و هم چشم انداز اولیه خود را در تحقق یک نظام عادلانه اجتماعی تصویر می کند.
و مهم‌تر از همه، کرامت انسان له‌شده زیر هر دو را. امپریالیسم خارجی و استبداد داخلی  

رضا فانی یزدی 

۱ دسامبر ۲۰۲۵