امسال 16 سال از اعدام دسته جمعی بیش از 5 هزار نفر از زندانیان سیاسی گذشت. توطئه سکوت مسئولین نظام جمهوری اسلامی اما در رابطه با این جنایت و کشتار بیرحمانه همچنان ادامه دارد. هیچ یک از خودی ها صحبتی نمی کند که چه شد، چرا این جنایت را مرتکب شدند، و چه کسانی برنامه ریزی این کشتار و کشتارهای پیش از آن را کرده بودند. چه تضمینی هست که در آینده جنایات مشابه انجام نشود؟
فجايع ده سال اولیه پس از انقلاب، بويژه 8 سال سرکوب وحشیانه سالهای 1360 تا 1368 که نتیجه آن اعدام بیش از 25 هزار نفر، دستگیری و زندانی کردن بیش از یکصد هزار نفر و فرار و مهاجرت بیش از چندصد هزار نفر از بهترین استعداهای کشور بود. یکی از سیاه ترین فصول تاریخ کشور ماست که هنوز هیج کدام از مسئولین آن دوران تمایل به بیان و پذیرش حقیقت آن را ندارند. ساده انگاری است که تمام فجایع را به پای یک نفر گذاشت و دیگرانی را که مشتاقانه به تدارک جنایات و انجام آن مي رفتند فراموش کرد.
سرکوب در آن دوران مورد توافق جمعی مجموعه گرایشات نظام بود. تمام دستگاه ها در سازماندهی سرکوب فعالانه ایفاي نقش می کردند.
ترکیب کمیته مرگ سال 67 در واقع بیانگر این هماهنگی است. این کمیته از 3 نفر عضو دائمی باضافه مقامات محلی در سطح هر استان تشکیل می شد. 3 عضو دائمی این کمیته (پورمحمدی، نیری، اشراقی) هماهنگ کننده دستگاه اجرایی، سیستم قضایی و نهاد رهبری بودند.
جنایت آنقدر فجیع بود که آیت الله منتظری امید امت و امام در آن دوران به شکایت از آن به همه جا سرکشید، به اما راحل نامه نوشت و پیغام داد، به قضات و دست اندرکاران کمیته مرگ متوسل شد، به شورای عالی قضایی و به آیت الله موسوی اردبیلی رییس وقت دستگاه قضایی اعتراض برآورد، و نهایتا خانه نشین شد و به تبعید و حصر خانگی محکومش کردند. اما دیگران نه هیچ گفتند و نه اعتراض کردند، و نه هیچگاه نوری بر تاریکخانه اشباح در زندان اوین و سایر زندانهای کشور که شاهد اعدام و قتل عام چند ده هزار زندانی، جوانان، مردان و زنانی که سالها را در حبس و تحمل زجر و شکنجه گذرانده بودند، افکندند.
توطئه سکوت مقامات جمهوری اسلامی اما، از اصلاح طلب گرفته تا محافظه کار، از معمم گرفته تا مکلّا، از فیلسوفان گرفته تا نویسندگان و روزنامه نگاران، از بازجویان گرفته تا مسئولین اجرای جنایات همچنان ادامه دارد. همه به خطا خیال می کنند که می شود آن را به فراموشی سپرد. نه طلب بخشش کردند، نه ابراز همدردی و نه بازگویی حقایق فاجعه ای که در تاریخ معاصر کشور دردناک ترین بوده است.
فاجعه ای در این ابعاد را نمی شود در عرض 15 سال فراموش کرد، آیا فاجعه نسل سوزی یهودیان (Holocaust) را مردم جهان پس از 60 سال فراموش کرده اند؟
امروز بچه های اعدام شدگان، دانشجویان دانشگاه های ما هستند. خواهران و برادران آنها هنوز زنده اند، پدران و مادران آنها هنوز هر هفته با چشمان اشک آلود در خاوران و سایر گورستان های سراسر کشور با دسته های گل بر مزار عزیزان خود خون می گریند، هم بندان و رفقاي آنها هنوز با کابوس وحشتناک روزهای مرگ در خواب و بیداری، در غم و شادی دست به گریبانند.
نمی شود آن را فراموش کرد. نباید هم آن را فراموش کرد که دوباره بر می گردد. با شعارهای اصلاح طلبی، دمکراسی و مردمسالاری هم نمی توان آن فاجعه را از خاطره ها پاک کرد بویژه آنکه تحت این شعارها این روزها چهره هایی برمی گردند که خاطرات آن سالها را زنده می کنند.
کاش به جای اصرار بر پذیرش ریاست جمهوری آقاي میرحسین موسوي، از ایشان می خواستند که به خاطرات آن دوران بازگردند و نوری بر آن بیفکنند. ايشان مطمئنا در محدوده دایره خودی ها و محبوبان امام راحل بسیار از آن روزها را در خاطره دارند که بازگویی آنها به مراتب بیشتر به هموار کردن راه تحول جامعه آينده، دمکراسی و زندگی بهتر به جای تکیه زدن به مقام ریاست جمهوری کمک خواهد کرد.
خشونت زدایی از جامعه ملتهب و مجروح ما که میراث آن همه جنایت را به یادگار آن سالها با خود دارد، نه با سکوت بر آن جنایات که به بازگویی آنها و کشف حقیقت آنچه بر اين کشور رفته است محتاج است. بدون خشونت زدایی، بدون بازگویی تاریخ گذشته و بدون طلب بخشش و ابراز همدردی و بیان واقعیات دهه اول پس از انقلاب، راه گذار به آینده مطمئن بدون خشونت و زندگی بهتر برای همگان مسدود است.
اگر امروز بعضی نگران قتل زهرا کاظمی هستند و در کمیسیون های مجلس و مطبوعات دیروز و امروز هنوز از آن می گویند و خواستار محاکمه قاضی مرتضوی هستند، چگونه است که اعدام بیش از 25 هزار مرد و زن را در فاصله کمتر از هفت سال به عمد به فراموشی می سپارند.
تا آنجا که از آن زمان به خاطر دارم، اعضای شورایعالی قضایی آقايان موسوی اردبیلی، محمدی گیلانی، مقتدایی، موسوی بجنوردی، یوسف صانعی، و دادستان های آن زمان آقايان موسوی تبریزي، موسوی خوئینی ها، رازینی، و مسئولین زندان های کشور، و سایر دادستان ها و حکام شرع و مسئولین وزارت اطلاعات هیچکدام هیچگاه مورد پرسش قرار نگرفتند. انگار اجماع عمومی بر جنایت بوده است و هنوز هم هست. نه کسی سوال می کند، نه کسی به یاد می آورد، و نه کسی پاسخگوست.
کاش به جای دعوت از مهندس میرحسین موسوی، به جای پذیرش ریاست جمهوری آینده می خواستند به عنوان شاهدی مطلع و آگاه در کمیته کشف حقیقت شرکت می کرد و به جای چانه زنی با قدرت، به بازگویی حقایق می پرداخت که هم اعتباری می شد برای آینده ایشان و هم راه واقعی گذار به دمکراسی و خشونت زدایی در جامعه را هموار می کرد.
به جز رهبر انقلاب، آیت الله خمینی، که فرمان را صادر کرد، بقیه مقامات رسمی و درجه اول آن دوران و شاهدین و بازماندگان آن جنایت وحشتناک همه در قید حیات اند. رئیس جمهور وقت آقاي سید علی خامنه ای، ریئس مجلس آقاي هاشمی رفسنجانی، نخست وزیر آقاي مهندس میر حسین موسوي، رییس شورایعالی قضایی آیت الله موسوی اردبیلی، وزیر اطلاعات حجه الاسلام ري شهری، اعضاي دايمي کمیته مرگ آقايان آيت الله اشراقي نماینده امام، حجه الاسلام نیری حاکم شرع وقت، مصطفی پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعات، و آقاي رئیسي نماینده دادستان وقت، و دهها تن دیگر که در زمان ارتکاب جنایت ملی در مقامات درجه اول نظام ایفای نقش می کردند، هیچکدام رسما نگفته اند که چه نقشی داشته و یا در کجای این جنایت قرار گرفته بودند. امروز چه می گویند؟ آن روز چه گفتند و چه کردند؟ و این قتل عام چگونه طراحی و اجرا گردید؟ اگر به قول آقایان آنها توانستند بر خلاف نظر آيت الله خمینی که پس از فتح خرمشهر مخالف ادامه جنگ بود، ايشان را مجاب به ادامه جنگ نمایند، جنگی که به قول ایشان در صدر امور بود، چگونه شد که نتوانستند ایشان را مجاب نمایند که فرمان قتل عام را صادر نکنند؟ و تا امروز سکوت کرده اند!
چه کسانی به ایشان توصیه صدور فرمان قتل عام را کردند؟اگر شما نبودید، پس چه کسی بود؟
آقاي هاشمی در خاطراتشان می گویند “امام می گفت مملکت بر کاکل شما آقايان (هاشمی و خامنه ای) می چرخد.” شما آقايان در آن زمان چه می کردید؟ مملکتی که بر کاکل شما می چرخید، شاهد قتل عام بیش از 5 هزار زندانی در مدتی کمتر از 2 ماه بود. جلسات مجلس برقرار بود، هیئت دولت هر هفته جلسه داشت، ملاقات های هفتگی آقايان با امام برجا بود، شورایعالی قضایی گزارش لحظه به لحظه از زندان های کشور را دریافت می کرد، سخنگوی دولت هر هفته گزارش اوضاع را می داد، ولی در هیچ گزارشی گفته نشد که در پس درهای بسته زندان های کشور جوانان، زنان و مردان زندانی را سلاخی می کنند… هنوز هم نمی گویید که چه گذشت. انگار فاجعه تابستان 1367 و سکوت پس از آن پیمانی است که همه جناح های دیروز و امروز در نظام جمهوری اسلامی ایران هنوز به آن وفادارند و قصد پیمان شکنی نمی کنند.
نمی توان تاریخ را به گور سپرد و آن را فراموش کرد. پاسخ به آنچه در دیروز گذشت نشانگر نگاه فردای شماست. نقد مسئولانه سیاست های گذشته، پاسخ به آنچه در سالهای وحشت و سرکوب در کشور گذشته است، و آشکار کردن چهره های اصلی جریانات فاجعه آفرین و فاصله گرفتن از آنها و سیاست های آن دوران نشانگر نگاه شما به فرداست.
رضا فانی یزدی
23 مرداد 1383