خروج از بن بست: اتحاد فراگيربراي دمکراسي يا مداخله نظامي

بن بست اجتماعي کنوني در جامعه ايران يکي از بغرنجترين و دشوارترين مراحل زندگي سياسي و اجتماعي ايران در دوران معاصر است.

نه تنها نيروهاي سياسي و رهبران و فعالين جامعه، که مردم ايران نيز در شرايط دشوار انتخاب راه برون رفت از بحران کنوني دچار سرگيجه و دشواري انتخاب مي باشند.

بطور کلي در ميان گروه ها و افراد و جريانات سياسي ايران دو گونه نگرش متفاوت براي عبور از اين بحران ارائه مي شود.

1-تحول و عبور از بن بست کنوني از بيرون جامعه و متکي  به نيروي خارجي است. از اين نظرگاه، نقش مداخله نظامي خارجي و به ويژه مداخله آمريکا، عامل اصلي در تغيير حاکميت سياسي است.

2-هرگونه تحول و تغيير از درون جامعه و متکي برنيروهاي هواداردمکراسي در داخل و خارج حاکميت و ايرانيان هوادار تغييرات دمکراتيک در خارج از کشور مي باشد و کمک و حمايت مجامع بين المللي نقش ثانوي را در اين راستا ايفاء مي نمايند.

بحران دروني حاکميت جمهوري اسلامي، اعتراضات مردم و اختلافات جدي در بخش هايي از حاکميت نظام، اختلاف در حوزه روحانيت، اعتراضات سازمان يافته در محيط هاي دانشگاهي و اعتلاي  جنبش عمومي مردم بر عليه اقتدارگرايان و گرايشات انحصار طلبانه و استبداد ديني در ايران، تماما بيانگر آن است که حاکميت جمهوري اسلامي در مجموع  خود ديگر توانايي و اقتدار ادامه حاکميت را به گونه گذشته نداشته و طلوع جديدي در افق سياسي کشور براي عبور به يک مرحله ديگر از زندگي سياسي – اجتماعي در جامعه ايران نمايان گرديده است. 

سقوط باند ارتجاعي طالبان در افغانستان و سقوط رژيم ديکتاتوري صدام در عراق که نتيجه مستقيم دخالت و تهاجم نظامي نيروهاي مشترک آمريکا و انگليس بود نيز عاملي است موثر در تغيير فضاي ذهني ايرانيان بر اينکه ديگر عمر رژيم در ايران بسر آمده و تحولات جدي در زندگي سياسي ايران نيز در آينده نزديک اجتناب ناپذير مي باشد.

تفاوت اساسي جامعه ايران با عراق و افغانستان در آن است که پروسه دمکراسي در کشور ما سالهاست که آغاز شده، مردم ما سالهاست که با شرکت در انتخابات گوناگون در زندگي سياسي خود نقش ايفاء نموده اند. گرچه جريانات اقتدارگرا به عنوان عامل باز دارنده و سرکوبگر در مقابل راي ملت ايستاده و تا آنجا که مقدور آنهاست از هرنوع مشارکت سالم اجتماعي بازداري کرده اند، اما زندگي سياسي ايران متفاوت از آن است که در عراق صدام و يا در افغانستان طالبان بود.

حضور نشريات گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي، حضور يک اکثريت مخالف طرفدار اصلاحات در مجلس، حضور آقاي خاتمي به عنوان رياست جمهوري و تمايل سياسي ايشان به اصلاحات و تغيير در جامعه، حضور شخصيت هاي سياسي و رهبران ديني مخالف نظير آيت الله منتظري، حضور و فعاليت تشکل هاي سياسي و فرهنگي نيمه قانوني چون حزب مشارکت، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي، نهضت آزادي و جبهه ملي و انجمن هاي دانشجويي چون دفتر تحکيم وحدت و ساير گروهها در داخل و حضور يک گروه کثير از فعالين سياسي خارج از کشور با بينش هاي گوناگون سياسي و اشتياق بازگشت جمع وسيعي از آنها و شرکت فعال آنها در زندگي سياسي و اجتماعي در داخل کشور و ساير فاکتور هاي اجتماعي از جمله آگاهي و نقش ذهنيت جامعه و تنفر نسبتا عمومي از حاکميت اقتدارگرا، همگي نشان از تفاوت جدي ايران ما در مرحله کنوني با عراق و افغانستان دارد.

اما چگونه است که با توجه به همه اين تفاوت ها هنوز جماعتي عبور از بحران کنوني را در مداخله نظامي آمريکا جستجو مي کنند، و چرا؟

دلايل و زمينه هاي کل گيري اين تفکر عبارتند از:

1- عدم باور به پروسه دمکراسي در ايران و اينکه تمام حرکات چند ساله اخير در کشور چيزي جز يک خيمه شب بازي در درون حاکميت نبوده، يا اينکه نيروهاي شرکت کننده در اين پروسه اصلاحات اجتماعي توانايي رهبري را براي عبور از اين مرحله نداشته و نهايتا حرکت دروني جامعه که بخش اعظم آن را اصلاح طلبان داخل حاکميت هدايت کرده و مي کنند، محکوم به شکست است. اين بخش بيشتر بازگوي نظرات جريانات تندرو و سابقا چپ است که گرچه رسما تاييدي بر دخالت نظامي نمي کنند، اما با تخطئه جنبش دمکراسي تنها راه باقي مانده را که دخالت نظامي است بطور ضمني و ناگفته راه خروج بن بست کنوني باقي مي گذارد. 

2-عدم حضور در جامعه ايران

 -عدم شرکت در مبارزات روزمره مردم

 – نداشتن پيوند لازم با جريانات فعال سياسي و اجتماعي

 – خصومت تاريخي با نيروهاي اصلاح طلب و طرفداران اصلاحات در خارج از کشور 

 -ايزوله شدن و خلع سلاح نظري  درنتيجه رشد جنبش اصلاح طلبانه در جامعه ايران        

               -بينش ضد دمکراتيک و مخالفت با رشد جنبش دمکراسي خواهي

اين بخش که عمدتا جايي براي خود در حرکت اصلاحات نمي بيند و نتوانسته است به عنوان يک آلترناتيو اجتماعي اپوزيسيون در داخل جامعه براي خود جايي  باز نمايد و فاقد سازمانهاي منسجم سياسي است، تلاش مي کند که هرچه سريعتر نيروهاي خارجي را در يک مداخله نظامي به ايران کشانده و از اين طريق به حاکميت سياسي دست يابد.

سه گروه عمده زير در اين ديدگاه اشتراک نظر داشته و بعضا در آينده سياسي چه بسا به اتفاق نظر و وحدت عمل نيز دست يابند.

1-سلطنت طلب ها

2-مجاهدين خلق

3-فرصت طلبان سياسي

عمده ترين بخش، طيف هواداران سلطنت مي باشند، از پرويز ثابتي گرفته تا داريوش همايون، همگي در تشويق نيروهاي آمريکايي و تهيه نقشه و آدرس محل هاي فرود آمدن بمب ها و موشک ها و يافتن گروه هاي گوناگون تروريستي در ايران و حتي محکوم کردن تمامي مردم ايران بخاطر شرکت آنها در انقلاب 57 و خلع حاکميت از سلطنت پهلوي، کينه مشترکي را نه تنها از حاکميت اقتدارگرايان که از تمامي نيروهاي شرکت کننده در انقلاب دارند و چه بسا بيشترين کينه را از اصلاح طلبان درون حاکميت و نيروهاي هوادار دمکراسي در خارج از کشور دارند  چرا که آنها را رقيب خود در آينده سياسي ايران مي بينند. کينه تاريخي نيروهاي هوادار سلطنت  نه از اقتدارگرايان که از تمامي مردم ايران است. هواداران سلطنت گر چه به ظاهر از دمکراسي دم مي زنند اما بشدت مخالف هر گونه  دمکراسي و مخالف سرسخت تمامي نيروهاي هوادار دمکراسي در ايران از جمله ايرانيان هوادار دمکراسي در خارج مي باشند. 

اينها بدون توجه به پي آمدهاي دخالت و تهاجم نظامي آمريکا به ايران، تنها به انتقام از حاکميت جمهوري اسلامي و بازگشت به قدرت مي انديشند.

گروه دوم سازمان مجاهدين خلق مي باشد که سالهاست با کمک نيروهاي خارجي به ويژه صدام مترصد حمله به ايران بوده و از هيچگونه عملي بر عليه منافع ملي ايران براي ضربه زدن به کل نظام خودداري نکرده، دادن اطلاعات نظامي به عراق در دوران جنگ ايران و عراق، تهيه نقشه محل هاي سوق الجيشي و تامين هرگونه اطلاعات قابل استفاده در دوران جنگ و پس از آن. تلاش در جهت معرفي کردن چهره هاي بنام جنبش اصلاح طلب به عنوان عاملين اصلي تروريسم و تهيه اسناد جعلي براي هتک حرمت و حيثيت آنها در محافل بين المللي و همدست نماياندن آنها با محافل اصلي تروريسم درحاکميت ايران. 

اين گروه بويژه در شرايط حاضر که تحت محاصره کامل نيروهاي آمريکايي در عراق است و با توجه به سوابق سياسي گذشته و همکاري با هر جريان براي رسيدن به قدرت و نگرش سياسي ضد دمکراتيک خود، حيات سياسي خود را در پيوند با سلطنت طلب ها و محافل آمريکايي مدافع آنها ديده و در صدد معامله با آنهاست و جز با مداخله نظامي آمريکا، امکاني براي دست يابي به قدر در ايران براي خود نمي بيند.

گروه سوم اما فرصت طلبان سياسي از هردسته و گروهي مي باشند که با توجه به اوضاع منطقه و نقش آمريکا و احتمال مداخله نظامي، بدنبال فرصت مناسبي براي رسيدن آسان به قدرت و شرکت در هرگونه ائتلاف اجتماعي براي نيل به مقصود در تکاپويند.

وجه مشترک هر سه گروه فوق در اين است که در داخل کشور فاقد يک پايگاه جدي اجتماعي بوده و به حرکت دمکراتيک جامعه باور نداشته و دمکراسي و رشد آن را در جامعه ايران در تضاد و تناقض با آينده سياسي خود مي بينند. مسلما در يک پروسه طولاني تر دمکراتيک و شرکت وسيع تر بخش هاي  مردم در تعيين سرنوشت آتي کشور، آنها موقعيت خود را متزلزل خواهند يافت.

گرايش ديگر گرايشي است که چشم به درون کشور دوخته و راه برون رفت از بحران را نه در تشويق و ترغيب نيروهاي نظامي آمريکا در تهاجم به ايران که در يک همکاري مشترک با تمامي نيروهاي هوادار دمکراسي و پشيبرد منافع ملي در چهارچوب وحدت کليه سازمانها، افراد و آحاد مردم در مقابل جريان اقتدارگراي درون حاکميت مي بيند.

نقطه اميد و باور اين گرايش اين است که دمکراسي در ايران امري است ممکن، اجتناب ناپذير، و محصول آگاهي و تفاهم و درک متقابل کليه نيروهايي است که به آينده ايران علاقه مند بوده و زندگي بهتري را براي تمامي مردم آرزو دارند.

رشد آگاهي عمومي، همکاري بخش هاي گوناگون اجتماعي، تفاهم ملي، آشتي و هممکاري نيروهاي دگرانديش  فارغ از تعلقات ايدئولوژيک  و مذهبي و اولويت دادن به منافع ملي و شرکت کليه افراد در حيات سياسي و توجه به خرد اجتماعي سنگ پايه اين گرايش فکري است. گروه هاي شرکت کننده در اين گرايش را بطور عمده به چند بخش زير مي توان تقسيم نمود.

1-اصلاح طلبان حکومتي

2-نيروهاي ملي از قبيل نهضت آزادي، جبهه ملي، ملي مذهبي ها

3- بخشي از روحانيت خارج از حاکميت که مخالف ولايت فقيه مي باشد.

4-جنبش دانشجويي درطيف گسترده خود

5-جنبش زنان و سازمان هاي وابسته به آنها

6-بخش وسيعي از فعالين سياسي و گروههاي وابسته به آنها، روشنفکران و دانشگاهيان مقيم خارج از ايران

7-گروه هاي عمده روشنفکران ايراني مقيم کشور (حقوقدانان، دانشگاهيان، وکلا ونويسندگان و انجمن هاي وابسته)

8-بخش هاي عمده زحمتکشان ايران و سازمانهاي صنفي و حقوقي آنها

اين گروهها گرچه درک يکساني در مرحله کنوني براي نيل به دمکراسي در جامعه ايران ندارند، اما به دليل حضور يک جريان عمده اقتدارگرا در حاکميت و گرايشات ضد دمراتيک اپوزيسيون وابسته به سلطنت طلبان و مجاهدين، کمابيش به درک هاي جديدي از همکاري مشترک و تفاهم رسيده اند. پايه هاي وسيع اجتماعي گروههاي فوق و امکان شرکت در قدرت سياسي از طرق مسالمت آميز همچون رفراندوم براي تغيير قانون اساسي، انتخابات مجلس موسسان و فشار اجتماعي براي بيرون راندن اقتدارگرايان از عرصه قدرت سياسي، لوازمي است که اين جريان را بي نياز از دعوت آمريکا به مداخله نظامي براي تغيير حاکميت مي بيند.

قدرت اين نگرش نه در دعوت از تهاجم نظامي آمريکا و تشويق دخالت نظامي درايران، که در بسيج توده هاي مردم از طريق ائتلاف هاي سازمان يافته توده اي و شرکت و تشويق مردم در مبارزات روزانه آنها برعليه اقليت اقتدارگراي حاکم است.

عمل آگاهانه بخش هاي گوناگون اين نگرش و فراهم نمودن اشکال جديد مبارزه بر عليه اقتدارگرايان حاکم و همکاري هاي نزديک اين جناحها و احترام  به حضور و سهم يکديگر و شناسايي توانايي هاي همديگر و استفاده از آنها و پايان بخشيدن به قهرهاي سياسيف بهترين جايگزين دعوت از تهاجم و دخالت خارجي است که تا حد امکان مي بايد از آن برحذر بود. تشکل سازمان يافته جنبش دمکراتيک ما در جبهه وسيع دمکراسي خواهي، قادر است با حمايت همه جانبه مجامع و محافل بين المللي، اقتدارگرايان حاکم را به خروج از حاکميت وادار و تضمين گذار مسالمت آميز براي عبور از اين مرحله بحراني در ميهن ما باشد. 

چهارم خرداد ۱۳۸۲