تاریخ طولانی ضدصهیونیستی چپ یهودی آمریکا

نویسنده: بنجامین بالتسر

برگردان: رضا فانی یزدی 

در یک‌ونیم سال گذشته، هزاران یهودی آمریکایی چپ‌گرا علیه جنایات اسرائیل علیه فلسطینیان دست به اعتراض زده‌اند. آنان بخشی از سنتی دیرینه از رادیکالیسم ضدصهیونیستی یهودیان در ایالات متحده هستند.

این مطلب گزیده‌ای است از کتاب «شهروندان تمام جهان: ضد صهیونیسم و فرهنگ‌های چپ یهودی آمریکایی» نوشته‌ی بنجامین بالتسر، که این هفته توسط انتشارات ورسویو منتشر شده است.

به گفته‌ی تاریخ‌نگار، کارن برودکین، سوسیالیسم پیش از جنگ سرد در زندگی یهودیان آمریکایی «هژمونیک» بوده است. نه به این معنا که هر یهودی آمریکایی سوسیالیست بود، بلکه بدین معنا که «نگرش طبقۀ کارگر» و «ضدسرمایه‌داری» جایگاه آشنا و حتی غالبی در سیاست یهودیان آمریکایی بین موج‌های نخست مهاجرت گسترده یهودیان در دهۀ ۱۸۸۰ تا دوران سرکوب سرخ‌ها در اواخر دهۀ ۱۹۴۰ داشت.

تعهدات سیاسی آن دوران عمدتاً در قالب نهادهای اجتماعی گسترده، اتحادیه‌های کارگری، نشریات سوسیالیستی، و احزاب چپ‌گرایی شکل می‌گرفت که یا در درون جوامع یهودی پدید می‌آمدند یا با مشارکت گسترده یهودیان در سازمان‌های غیر یهودی فعالیت می‌کردند. اتحادیه بین‌المللی کارگران زن در صنعت پوشاک (ILGWU) و اتحادیه کارگران متحد پوشاک آمریکا (ACWA) نه‌تنها با اکثریت قاطع کارگران یهودی تأسیس شدند، بلکه از دل اعتصاب‌های رادیکال زاده شده و فرهنگی فراتر از محیط کار در سالن‌های رقص، تعاونی‌های مسکن، و نشریات ییدیش Yiddish چپ‌گرا بنا نهادند. حزب سوسیالیست پشتیبانی بی‌نظیری در میان کارگران یهودی داشت. یوجین دبس Eugene Debs در انتخابات سال ۱۹۲۰ نزدیک به ۴۰ درصد آرای یهودیان را به دست آورد، در حالی که در میان جمعیت عمومی آمریکا، این رقم کمتر از ۴ درصد بود. ویکتور برگر، هم‌پیمان دبس و یکی از محبوب‌ترین سیاستمداران سوسیالیست در آمریکا، یهودی بود، چنان‌که مایر لاندن، نمایندۀ کنگره از حزب سوسیالیست نیز چنین بود.

یکی از سوءبرداشت‌های رایج درباره‌ی چپ یهودی قابل‌توجه در نیمه نخست قرن بیستم (که برودکین نیز به آن دامن می‌زند)، این است که سوسیالیسم یهودیان آمریکایی پدیده‌ای وارداتی از اروپای شرقی بوده است. ادعای برودکین که البته منطقی به نظر می‌رسد—و همچنین چیزی که در میان یهودیان آمریکایی و تاریخ‌نگاران چپ «بدیهی» تلقی می‌شود—این است که سوسیالیسم یهودی از دل آنتی‌سمیتیسم تزاری و هسکالای (Haskalah اشاره به جنبش روشنفکری یهودیان اروپا در قرن ۱۸ و ۱۹ است) دیرهنگام برآمد، با نیرویی که از طبقه‌ای با تحصیلات بالا اما بیکار یا کم‌کار ناشی می‌شد. گرچه این نگاه شاید در مورد ورود بوند ( BUND  اشاره به جنبش کارگری یهودیان است) در اوایل قرن بیستم صحیح باشد، اما طبق گفته‌ی تاریخ‌نگار تونی میشلز، برای ظهور چپ یهودی آمریکایی در اواخر قرن نوزدهم، سوسیالیسم یهودی چندانی برای وارد کردن وجود نداشت. به گفته‌ی میشلز، جنبش کارگری و سوسیالیستی یهودیان در آمریکا دو دهه پیش از حرکت‌های مشابه در اروپای شرقی شکل گرفت. او می‌گوید: «یهودی از ابتدا رادیکال نبوده است؛ بلکه در نیویورک و شهرهای دیگر آمریکا رادیکال شده است.» بخشی از این تحول، به گفتۀ میشلز، از تماس یهودیان با کارگران آلمانی‌تبار رادیکال ناشی می‌شد که متون سوسیالیستی آلمانی دوره‌ی روشنگری (آوفکلارونگ Oyfklerung) را با خود به آمریکا آورده بودند، از جمله نوشته‌های کارل مارکس، فردریش انگلس، فردیناند لاسال، و ویلهلم لیبکنشت.

مشاهدۀ تاریخی میشلز به مثابۀ نقدی است بر این فرض فراگیر که سوسیالیسم یهودی پدیده‌ای تک‌نسلی بوده و یهودیان سوسیالیست پس از جذب در فرهنگ غالب، به لیبرال‌های انتخاباتی تبدیل شده‌اند. هیچ‌چیز از واقعیت دورتر از این نیست—در واقع، حرکت سوسیالیسم یهودی از دهۀ ۱۸۸۰ تا ۱۹۴۰ نشان می‌دهد که هرچه یهودیان در ایالات متحده بیشتر جذب جامعه می‌شدند، گرایش رادیکال‌تری نیز پیدا می‌کردند.

در حقیقت، همان‌گونه که مایکل دنینگ اشاره کرده، جنبش کمونیستی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ عمدتاً جنبش مهاجران نسل دوم و سوم بود—نه تازه‌واردها—که در بستر فرهنگی آمریکا رشد کرده بودند. این دوران، اوج چپ یهودی در ایالات متحده نیز بود. حزب کمونیست آمریکا (CPUSA) در این دوران نزدیک به صد هزار عضو داشت که بیش از نیمی از آن‌ها یهودی بودند—و با توجه به گردش بالای اعضا، این بدان معناست که صدها هزار یهودی آمریکایی در برهه‌هایی از عضویت حزب گذشته‌اند.

با این حال، دامنه و تأثیر حزب کمونیست فراتر از فهرست اعضا بود و شامل اتحادیه‌ها، سازمان‌های حقوق مدنی، گروه‌های ضد جنگ و ضد امپریالیسم، و نهادهای فرهنگی وابسته به حزب می‌شد. جناح چپ کنگرۀ سازمان‌های صنعتی (CIO)، کنگرۀ سیاه‌پوستان آمریکا، لیگ آمریکایی علیه جنگ و فاشیسم، کنگرۀ حقوق مدنی، انجمن اخوت یهودیان، و نهادهای مشابه دیگر باعث شده بودند که میلیون‌ها آمریکایی یا هم‌سو با حزب کمونیست باشند یا در سازمان‌هایی نزدیک به آن فعال باشند. این وضعیت، هم حاصل و هم مولد یکی از بزرگ‌ترین دگرگونی‌های سیاسی توده‌ای در تاریخ آمریکا بود—ائتلافی از لیبرال‌های سفیدپوست، طبقه کارگر، فعالان حقوق مدنی، اقلیت‌های نژادی، و یهودیان آمریکایی.

این ائتلاف چنان در زندگی مدرن آمریکا ریشه‌دار شده که فروپاشی‌اش باعث سردرگمی می‌شود. به بیانی دیگر، اوج چپ یهودی آمریکایی با شکل‌گیری بدیهیات سیاست چپ‌گرای آمریکایی هم‌زمان و هم‌ساز بوده است.

در حالی که جنبش کمونیستی دهه ۱۹۳۰ شعار «کمونیسم، آمریکایی‌گری قرن بیستم است» را تبلیغ می‌کرد، بسیاری از مورخان کمونیسم و تاریخ یهودیت بر این نکته اتفاق نظر دارند که این جنبش نه‌تنها هم‌گرایانه نبود، بلکه آشکارا ضدّ جذب (ادغام اجتماعی) بود. همان‌طور که برودکین می‌نویسد: «کارگران یهودی ایده‌ی کنار گذاشتن هویت یهودی را به‌عنوان بخشی از منافع طبقاتی‌شان نمی‌پذیرفتند.» متیو بی. هافمن و هنری اف. سربرنیک نیز که پدیده‌ی کمونیسم یهودی در دهه بعد را بررسی کرده‌اند، می‌نویسند: «کمونیسم یهودی» در ایالات متحده «ترکیبی بود از سوسیالیسم و ناسیونالیسم سکولار یهودی.»

واقعاً هم اگر مطبوعات چپ‌گرای دهه ۱۹۳۰ را مرور کنیم، درمی‌یابیم که «جذب» به‌عنوان دشمن سوسیالیسم تلقی می‌شد؛ نه‌تنها چیزی که یک یهودی سوسیالیست نمی‌خواست انجام دهد، بلکه پروژه‌ای بود که عمداً برای مقابله با سوسیالیسم طراحی شده بود. همان‌گونه که یکی از سردبیران و نظریه‌پردازان اصلی حزب کمونیست در اواخر دهۀ ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰، الکساندر بیتلمن، می‌نویسد: همه می‌دانند که نیروهای غیردموکراتیک در زندگی یهودیان آمریکا یا همان جذب‌شدگان در جامعه (آسیمیلاسیون‌گراها) هستند یا ملی‌گرایان واپس‌گرا. آسیمیلاسیون‌گراها به‌طور کامل با ساختن یک زندگی یهودی در آمریکا مخالف‌اند، یا تلاش می‌کنند جامعه یهودی آمریکا را به یک گروه صرفاً مذهبی تقلیل دهند، که این در عمل به معنای انکار زندگی یهودی است. و در این‌باره، ملی‌گرایان واپس‌گرا نیز که امکان ساختن یک زندگی یهودی در تبعید (گِلوث) را انکار می‌کنند، دقیقاً همان موضع آسیمیلاسیون‌گراها را دارند. یعنی: یا به‌طور کامل با ساختن یک زندگی یهودی در آمریکا مخالف‌اند، یا ــ که در عمل تفاوتی ندارد ــ می‌خواهند آن را به یک جامعه مذهبی محدود کنند.

در نگاه بیتلمن و بسیاری از فعالان چپ یهودی آن دوره، ادغام یا جذب (assimilation) نه نشانه‌ای از پیشرفت یا ادغام اجتماعی، بلکه ابزار و پروژه‌ای برای بی‌اثر ساختن آگاهی طبقاتی و سیاسی یهودیان بود. جذب، همان چیزی بود که سرمایه‌داری برای تضعیف مقاومت سیاسی از آن بهره می‌گرفت. بنابراین، حفظ هویت یهودی، آن هم به‌صورت سکولار و چپ‌گرایانه، خود به‌منزله‌ای از مقاومت در برابر ستم طبقاتی و نژادی تعریف می‌شد.

«کسانی که فکر می‌کردند مسئله یهودی از راه جذب فرهنگی و از بین بردن تفاوت‌های ملی حل می‌شود، نه‌تنها به یهودیان خیانت کردند بلکه به طبقه کارگر نیز خیانت ورزیدند. آن‌ها خواسته یا ناخواسته، در خدمت سرمایه‌داری بودند.»

در نظر بیتلمن، جایگزین «آسیمیلاسیونیسم» و «ناسیونالیسم واپس‌گرا» (یعنی صهیونیسم) چیزی است که او آن را «ارزش‌های مترقی یهودی» می‌نامد. درست مانند مفهومی چون «تیکون عالم» در نسل بعد، «ارزش‌های مترقی یهودی» در واژگان چپ یهودی دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ به فرهنگی سکولار اشاره دارد که بر پایه سوسیال دموکراسی، ضدنژادپرستی و تنوع فرهنگی استوار است و از طریق سنت‌های یهودی بیان می‌شود. همان‌طور که پژوهشگر یوری سِلِزکین توضیح داده است، در قرن بیستم سه پاسخ یهودیان به مسئله یهودستیزی وجود داشت: مهاجرت به قاره آمریکا، مهاجرت به اسرائیل، و انقلاب بلشویکی (یعنی آسیمیلاسیون، ناسیونالیسم یا سوسیالیسم). در این میان، سوسیالیسم در نیمه اول قرن بیستم به‌مراتب محبوب‌ترین راه‌حل برای «مسئله یهود» باقی ماند. کمونیسم، از این منظر، نه شکلی از آسیمیلاسیون، بلکه جایگزینی برای آن بود.

این نکته، طبعاً این پرسش را پیش می‌کشد که چه ویژگی‌ای در ایالات متحده وجود داشت که به شکوفایی سوسیالیسم یهودی انجامید؟ گرچه این پرسشی با عوامل پیچیده و چندلایه است، ولی روشن است که سوسیالیست‌های یهودی تعهدات سیاسی خود را از خلال زبان شناسایی قومی و همبستگی نژادی بیان می‌کردند؛ در واقع، این دو اغلب جدایی‌ناپذیر بودند.

همان‌طور که آملیا گلیسر در تاریخ مفصل خود از شعر یهودی چپ‌گرا به زبان ییدیش در ایالات متحده می‌نویسد، بخشی از فرایند خو گرفتن چپ‌گرایان یهودی با زندگی در آمریکا از طریق زبان همبستگی و شناسایی نژادی صورت می‌گرفت. شاعران یهودی آمریکایی که به زبان ییدیش می‌نوشتند، اغلب واژگان و تصاویر مربوط به پوگروم‌ها (قتل‌عام‌های یهودیان در اروپای شرقی) را در روایت‌های مربوط به لینچ‌کردن سیاه‌پوستان در آمریکا به کار می‌بردند و رنج‌های سیاه‌پوستان را با رنج‌های یهودیان در ناحیه اسکان (Pale of Settlement) مقایسه می‌کردند. شاعران ییدیش‌زبان حتی سبک‌ها و اصطلاحات عامیانه سیاه‌پوستان را به زبان خود ترجمه می‌کردند. اگرچه این نوع اقتباس و همانندسازی می‌تواند نوعی نمایش‌پردازی چپ‌گرایانه تلقی شود، اما در واقع انتقادی بود به مدل ال جولسون (Al Jolson) که رنج یهودی را از پس نقاب سیاه‌پوستی نمایشی می‌کرد. این اشعار، به جای بازتاب غیرمستقیم رنج یهودی، تلاشی برای انتقال تجربه ستم سیاه‌پوستان به یهودیان از طریق زبانی قابل درک برای آنان بودند.

در حرکتی مشابه، رمان‌نویس و ویراستار میانه قرن، مایک گلد، در رمان یهودیان بی‌پول (۱۹۳۰) شخصیتی یهودی با پوستی تیره و موی مجعد را قهرمان خود قرار می‌دهد ــ کسی که در جامعه با لقب توهین‌آمیز «کلمه N» خوانده می‌شود. به‌جای آنکه این کار را مصادره فرهنگی تلقی کنیم، می‌توان گفت که گلد با این انتخاب، قصد دارد «تله‌اولوژی آسیمیلاسیون» (اجتناب‌ناپذیر دانستن همگون‌سازی) را رد کند و همبستگی با دیگر اقشار به حاشیه رانده‌شده در آمریکا را بپذیرد. البته دلایل متعددی برای رونق سوسیالیسم یهودی در ایالات متحده وجود داشت، از جمله فضای آزادی نسبی (در مقایسه با روسیه تزاری)، اما استدلال اصلی این است که چپ آمریکایی مجالی فراهم می‌کرد برای بیان سیاست قومی به عنوان سیاست رهایی‌بخش سوسیالیستی. در آمریکا، برخلاف اروپا، همبستگی نژادی نماد رادیکالیسم بود.

بیتلمن که نظریه‌پرداز حزب کمونیست آمریکا بود، پس از جنگ جهانی دوم تلاش کرد تا هویت یهودیان اشکنازی و رابطه آن‌ها با مردمان غیر یهودی رنگین‌پوست در جهان را در قالبی مارکسیستی و تقاطعی (intersectional) سامان دهد. او ابتدا زندگی یهودیان اشکنازی در آمریکا را در قالبی «ناسیونالیستی-بورژوایی» ترسیم می‌کند که هدف آن جذب «بورژوازی یهودی» در برنامه‌های سرمایه‌داری جهانی تحت سلطه ایالات متحده و عرضه شکلی تابعانه از «آسیمیلاسیون» به توده‌های یهودی است. بیتلمن سپس می‌گوید که مسئله نژاد در آمریکا صرفاً بازتابی از طبقه نیست، بلکه در ایالات متحده نوع خاصی از نظام ستم بر ملت‌ها (که معمولاً اقلیت خوانده می‌شوند) وجود دارد؛ نظامی از آزار و تبعیض علیه اقوام مختلف. به‌بیان دیگر، ایالات متحده نه‌تنها کشوری سرمایه‌داری مبتنی بر استثمار نیروی کار است، بلکه وارث امپراتوری بریتانیا در عرصه خارجی و حاصل استعمار و برده‌داری در عرصه داخلی نیز هست.

بیتلمن، با وجود پرهیز از ترسیم سلسله‌مراتب مشخصی از ستم، ستم علیه سیاه‌پوستان را شبیه استعمار توصیف می‌کند و آن را «ستم ملی» می‌نامد ــ مشابه استعمار فیلیپین و پورتوریکو ــ در قالب «کمربند سیاه جنوب» و همچنین نظامی از تبعیض و سرکوب در دیگر نقاط ایالات متحده. او از نظمی از ستم نژادی سخن می‌گوید که در خدمت منافع سرمایه‌داری است، در حالی که گروه مسلط را «آنگلو-ساکسون‌ها» می‌نامد و اقوام سفیدپوست دیگر همچون «لهستانی‌ها، روس‌ها، ایتالیایی‌ها، یهودیان و دیگران» را مشمول اشکال گوناگون طرد و تبعیض می‌داند. با این حال، بیتلمن یهودیان را در این چارچوب عمومی، جدا از دیگر اقوام سفیدپوست می‌داند، چرا که «یهودستیزی» را شکلی از «ستم و تبعیض ملی» معرفی می‌کند که هرچند به‌سان ستم سیستماتیک علیه سیاه‌پوستان نیست، اما تندتر و از منظر نیروهای «ارتجاع امپریالیستی» اهمیت بیشتری دارد.

در این چارچوب، به سود یهودیان آمریکاست که با «ملت سیاه‌پوست» متحد شوند ــ ملتی که برای «رهایی ملی» خود در کمربند سیاه جنوب مبارزه می‌کند و نیروی پیشتاز در برابر کل نظام امپریالیستی تبعیض و ستم ملی در ایالات متحده به شمار می‌رود.

از این رو، منطقی است که در تحلیل بیتلمن از نقش سوسیالیست‌های یهودی در ایالات متحده، نقدی بر صهیونیسم از درون جهان‌بینی کلی چپ یهودی پدیدار شود. بنابراین، در نظر بیتلمن، هویت یهودیان آمریکایی عمدتاً به شرایط زیستی آنان در ایالات متحده و همبستگی‌های زیسته‌شان با سایر «ملت‌های تحت ستم»، به‌ویژه سیاه‌پوستان آمریکایی و مردم جهان استعمارزده، گره خورده است. نظریه‌پردازی بیتلمن درباره رابطه یهودیان آمریکایی با صهیونیسم نیز از نظریه کلی او درباره نژاد و سرمایه‌داری به‌عنوان ساختارهایی فراملی سرچشمه می‌گیرد؛ ساختارهایی که از مسیرهای نظامی و اقتصادی به هم متصل‌اند.

اگر صهیونیسم شکلی از امپریالیسم باشد، این صرفاً به معنای دشمنی مستقیم با فلسطینیان نیست، بلکه با منافع مستقیم یهودیان طبقه کارگر نیز در تضاد است. بیتلمن اذعان می‌کند که یهودیان در «یشو» (جامعه پیشا‌دولتی یهودی در فلسطین تحت قیمومت بریتانیا) یک «گروه ملی» را شکل داده‌اند. اما داشتن ویژگی‌های ملی، زبان، سرزمین و فرهنگ ملی، به معنای آن نیست که یهودیان در فلسطین حق دارند یک دولت صرفاً یهودی تشکیل دهند. همان‌طور که بیتلمن می‌نویسد:

راه‌حل صهیونیستی برای مسئله فلسطین، که ضددموکراتیک، واپس‌گرا و مبتنی بر همکاری با امپریالیسم علیه ملت عرب است، امنیت ییشو (جامعه یهودی پیشادولتی در فلسطین) را به خطر می‌اندازد و تمایل دارد که ملت یهود را به همدستان و شرکای ستم و بهره‌کشی امپریالیستی بدل کند.

بیتلمن در دهه‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ تنها کسی نبود که صهیونیسم را شکلی از امپریالیسم می‌دانست؛ در واقع، این نگاه در میان چپ‌گرایان، برداشتی بدیهی و عمومی بود. صهیونیسم، همان‌طور که هانا آرنت به‌درستی پیش‌بینی کرد، نه‌تنها به جابه‌جایی صدها هزار فلسطینی می‌انجامید و اقلیتی از یهودیان را در برابر یک زیرقاره کامل از همسایگان عرب قرار می‌داد، بلکه هم‌راستا با امپریالیسم بریتانیا و آمریکا و منافع بورژوازی حاکم یهودی نیز بود. بیتلمن در این موضع نماینده اکثریت چپ‌گرایان یهودی آمریکا بود — از جمله چهره‌هایی چون مایک گلد، آلبرت اینشتین، لئون تروتسکی، موریل روکایزر و بسیاری دیگر — که صهیونیسم را مغایر با «ارزش‌های مترقی یهودی» می‌دانستند. در آن زمان، ضدصهیونیسم در جریان اصلی زندگی یهودیان آمریکا جای داشت. چنان‌که رابرت گسنر به‌روشنی می‌نویسد، در ایالات متحده «تنها حدود یک درصد از یهودیان صهیونیست هستند».

به نقل از استوارت هال درباره آنتونیو گرامشی، ایده‌ها «هرگز فقط به هسته فلسفی خود محدود نمی‌شوند»؛ برای آن‌که حضوری «ارگانیک» در جنبش‌ها و جوامع داشته باشند، باید با «عقل سلیم عملی و روزمره» تماس پیدا کنند. به همین دلیل، باید توجه داشت که ضدصهیونیسم یهودیان آمریکایی به‌شکل ارگانیک و در معنای گرامشیایی آن، از تعهدات سوسیالیستی پیشین یهودیان در ایالات متحده برخاسته بود. چپ یهودی آمریکا برای مدتی کوتاه به صهیونیسم «گرایش» یافت، اما نه به‌خاطر قدرت نظامی اسرائیل، بلکه به‌دلیل حمایت اتحاد جماهیر شوروی از طرح تقسیم در سازمان ملل متحد. اما این دگرگونی هم برای شوروی و هم برای چپ یهودی آمریکا دیری نپایید.

هنگامی که اسرائیل دوباره در سال ۱۹۶۷ به مرکز توجه بازگشت، واکنش چپ نو در آمریکا با واکنش چپ‌گرایان یهودی نسل پیشین همخوانی داشت. در حالی که حزب کارگران سوسیالیست (SWP) که به تروتسکیست‌ها گرایش داشت، در سراسر دوره رکود دهه ۱۹۵۰ موضعی ثابت درباره فلسطین داشت، برای بسیاری از رهبران انجمن دانشجویان برای یک جامعه دموکراتیک (SDS)، این مسأله نیازمند یادگیری دوباره بود. زمانی که کمیته هماهنگی دانشجویان غیرخشونت‌طلب (SNCC) در سال ۱۹۶۸ از سازمان تازه‌تأسیس آزادی‌بخش فلسطین (PLO) حمایت کرد، رهبران SDS احساس کردند که باید از این موضع پشتیبانی کنند. سوزان اینت-کلونسکی، یکی از اعضای رهبری SDS که از دفتر مرکزی در شیکاگو فعالیت می‌کرد، می‌گوید که بسته‌ای شامل جزوه‌ها و کتاب‌هایی درباره «مسئله فلسطین» از رفقای مسن‌تر دریافت کرد و برای نخستین بار به مطالعه آن پرداخت. او در چندین مقاله برای نشریه New Left Notes متعلق به SDS، مسئله اسرائیل-فلسطین را همانند کمونیست‌های دهه ۱۹۳۰، شکلی از فتوحات امپریالیستی ترسیم کرد؛ «مشابه فرار مهاجران اولیه به آمریکا… به سرزمینی که پیشتر بومیان آمریکایی در آن سکونت داشتند.»

پنجاه سال بعد، زمانی که گروه صدای یهودیان برای صلح (Jewish Voice for Peace) کارزار «مبادله مرگبار» (Deadly Exchange) را برای افشای نژادپرستی در ساختار پلیسی آمریکا و نظام آپارتاید اسرائیل راه‌اندازی کرد، در واقع به سنتی صد ساله پای می‌فشردند که صهیونیسم را به خشونت نژادی و امپریالیسم پیوند می‌داد. هرچند در هر دوره، شرایط و زمینه‌ها دگرگون شده بودند، اما درک چپ‌گرای فراملی از نژاد، تداومی تاریخی یافته بود. این فهم از نژاد پدیده‌ای تازه نبود، بلکه از همبستگی‌ها و تبیین‌های سنتی دیرپای چپ یهودی آمریکایی ریشه می‌گرفت.

در مسئله‌ی صهیونیسم و همبستگی با دیگر گروه‌های قومی و اقلیت‌های دینی تحت ستم، خطی مستقیم را می‌توان از حزب کمونیست تا SDS (انجمن دانشجویان برای جامعه‌ای دموکراتیک)، تا کالکتیو چوتزپه، تا دستورکار جدید یهودی (New Jewish Agenda)، و تا صدای یهودیان برای صلح (Jewish Voice for Peace) دنبال کرد. در واقع، این تداوم را حتی می‌توان از مسیر افراد یا خانواده‌های خاصی ردیابی کرد. سازمان‌هایی همچون صدای یهودیان برای صلح، یهودیان برای عدالت نژادی و اقتصادی (JFREJ)، و سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا (DSA)، نهادهایی میان‌نسلی‌اند که بسیاری از بنیان‌گذاران و فعالانشان از خانواده‌های چپ‌گرای چندنسلی برخاسته‌اند: از جمله ملانی کی / کانتروویتز، که فعالیتش از NJA تا JFREJ را دربر می‌گیرد؛ دیوید دوالده، سوسیالیست یهودی در DSA که پدر و مادرش تبعیدیان سیاسی از شیلی‌اند؛ و مالی کراب‌اپل، که نتیجه‌ی یکی از بوندیست‌های مشهور است. از این منظر، می‌توان گفت که جریان‌های چپ یهودی نه حاشیه‌ای بر هویت یهودی، بلکه عنصری بنیادین در فهم شکاف‌ها و تقابل‌های درونی جامعه یهودی‌اند — و همچنین در درک این واقعیت که هنوز هم یهودیان و سازمان‌های یهودی خود را در خیابان‌ها، در اعتراض به آخرین جنگ اسرائیل، نشان می‌دهند.

این پرسش‌ها صرفاً جنبه‌ی نظری و آکادمیک ندارند. در زمانی که نهادهای راست‌گرای یهودی از کمیته یهودیان آمریکا گرفته تا سازمان ضدافترا (ADL) و سازمان‌های دانشگاهی مانند هیلل، می‌کوشند بحث و گفت‌وگو درباره صهیونیسم و ادامه‌ی روند آوارگی فلسطینیان از سرزمین‌شان را در فضای عمومی آمریکا سرکوب کنند، حافظه زنده‌ی چپ یهودی می‌تواند نه تنها منبعی برای یهودیان آمریکایی باشد، بلکه راهی نیز برای مقابله با این نهادها در همان زبان و بستر فرهنگی خودشان پیشنهاد کند. برخلاف نظریاتی که از «زوال» چپ یهودی یا نگاه نوستالژیک به آن سخن می‌گویند، باید به یاد داشت که چپ‌گرایان یهودی صرفاً افراد جسور نبودند، بلکه نمایندگانی از جوامع و چشم‌اندازهای طبقاتی ریشه‌دار بودند؛ بخشی از تاریخ طولانی مبارزه طبقاتی، ضد‌امپریالیسم، و فرآیند آسیمیلاسیون در درون اشکال غالب سفیدی و قدرت. همان‌قدر که این روایت، روایتی فرهنگی از «چپ یهودی» است، باید یادآور شد که چپ‌های یهودی جدایی‌ناپذیر از تاریخ چپ رادیکال آمریکایی‌اند؛ تاریخی که چپ‌گرایان یهودی نقش فعال و مؤثری در آن داشته‌اند.

البته این به معنای بی‌خطا بودن چپ (یهودی) آمریکایی نیست (چرا که دنباله‌روی کورکورانه از سیاست خارجی اتحاد شوروی، هم برای فلسطین و هم برای اعتبار چپ آمریکایی فاجعه‌بار بود): شکست‌های این جریان بیشتر حاصل شرایط نابرابر مبارزه طبقاتی است تا تناقضات درونی آن. دو موج «وحشت سرخ»، عملیات COINTELPRO، و همراهی نهادهای لیبرال یهودی با تعقیب و سرکوب‌های راست‌گرایانه، همگی نقش بزرگی در سلطه صهیونیسم بر سیاست یهودی و آمریکایی ایفا کرده‌اند. اما باید به خاطر داشت که مبارزات پیشین نیز در میدانی مشابه آن‌چه امروز با آن روبرو هستیم شکل گرفتند: ابرقدرتی امپریالیستی در برابر منافع اکثریت جهانی.

هدف من از این مداخله این نیست که چپ‌گرایان یهودی را افرادی استثنایی، دوراندیش یا پیامبرگونه جلوه دهم ــ بلکه این است که نشان دهم این جریان‌های چپ از دل منافع روزمره و مبارزات مردم عادی در جهانی به‌شدت ناعادلانه پدید آمدند. از همین رو، چپ‌گرایان یهودی پیشین، جریان چپ یهودی ــ و نقد صهیونیسم ــ را بر بستری ساختند که خاص ایالات متحده بود: بستری که در آن، سرکوب نژادی، بورژوازی غارتگر، بودجه متورم نظامی، و استانداردهای زیستی ناامن (حتی برای اقشار تحصیل‌کرده) امری عادی بود، نه استثنا. یهودیان آمریکایی، همانند همه‌ی اعضای ۹۹ درصد، دلایلی کافی دارند که با چنین ساختارهایی مبارزه کنند ــ به زبان خودشان، به زبان مشترک، به زبانی که هم از آنِ خودشان است و هم با دیگران مشترک.

در باره نویسنده: بنجامین بالتسر دانشیار ادبیات چندقومیتی آمریکا در دانشگاه ایندیانا، پردیس ساوت بند است. تازه‌ترین اثر او کتابی با عنوان شهروندان تمام جهان: ضدصهیونیسم و فرهنگ‌های چپ یهودی آمریکایی است که توسط انتشارات ورسویو (Verso Books) منتشر شده است.

https://jacobin.com/2025/07/balthaser-anti-zionism-american-jewish-left