نویسنده: جنیفر سی. پن
برگردان: رضا فانی یزدی
آمارهای رسمی نشان میدهند که شکاف جنسیتی در تقسیم کارهای خانه در طول زمان بهطور قابلتوجهی کاهش یافته است. اما پرسش این است که پس چرا هنوز هم بسیاری از زنان احساس نارضایتی میکنند؟
امروزه یک حوزه کوچک اما فعال از فعالیتهای پژوهشی و رسانهای شکل گرفته که هدفش افشای شکلی گسترده و ظاهراً حلنشدنی از نابرابری جنسیتی است؛ نابرابریای که گفته میشود تقریباً در هر رابطهی دگرجنسگرایانهای وجود دارد: تقسیم نابرابر کارهای خانه. به گفتهی نویسنده و کارآفرین، ایو رودسکی Eve Rodsky، زنان همچنان «دو سوم یا بیشتر از کارهای بدون دستمزد خانگی و مراقبت از کودکان را در خانهها و خانوادههایشان بر عهده دارند». نهتنها زنان بیشتر از مردان پختوپز، نظافت و مراقبت از کودکان را انجام میدهند، بلکه با فشارهای مضاعفی نیز مواجهاند؛ از جمله چیزی به نام «بار ذهنی» یا کار فکری نامرئیای که صرف مدیریت امور خانه میشود، مانند اینکه چه خوراکیهایی مورد پسند بچههاست، تنظیم وقت ملاقاتهای پزشکی، به خاطر سپردن تاریخ تولد اقوام و خرید هدیههای مناسب برایشان.
با این حال، رودسکی راهحلی ارائه کرده است. او در سال ۲۰۱۹ ابزاری به نام بازی منصفانه (Fair Play) طراحی کرد تا به زوجها در تقسیم عادلانه مسئولیتهای خانگی کمک کند. این ابزار، که بر اساس کتاب پرفروش او با همین عنوان ساخته شده، مجموعهای از کارتهاست که شامل صد وظیفه رایج در خانه میشود. هر کارت نه تنها نشان دهنده یک وظیفهی فیزیکی مانند تهیه شامهای وسط هفته است، بلکه شامل مراحل تفکر و برنامهریزی این امور نیز میشود، مثلاً تصمیمگیری درباره لیست غذاها و تهیه مواد اولیه برای همان شامها. بازی منصفانه که حالا از سوی شرکت رسانهای «هلو سانشاین Hello Sunshine» متعلق به ریس ویترسپون حمایت میشود، گسترش یافته و شامل یک مستند و حتی یک مؤسسه به نام مؤسسه سیاستگذاری بازی منصفانه نیز شده است؛ مؤسسهای که تحقیقات و کنشگری در زمینه مراقبت را تأمین مالی میکند و همچنین به مربیانی که روش بازی منصفانه را آموزش میدهند، گواهینامه رسمی اعطا میکند تا به زوجها یاد دهند که چگونه کارهای خانه را بهطور عادلانه تقسیم کنند.
توزیع کار بدون دستمزد در خانه همچنین موضوع چندین کتاب پرفروش و پر سروصدا در سالهای اخیر بوده است، از جمله:
• خشم تمامعیارAll the Rage: مادران، پدران و افسانهی زندگی مشترک عادلانه اثر دارسی لاکمن،
• خسته و بریده Fed Up: کار احساسی، زنان، و مسیر پیشرو نوشته جما هارتلی،
• کار زنان Women’s Work: بازنگری شخصی دربارهی کار، مادری و امتیاز از مگان کی. استک،
• و فریاد از درون Screaming on the Inside: ناپایداری مادری آمریکایی نوشته جسیکا گروز.
جدیدترین آنها، کتاب پرفروش روزنامهنگار لایز لنز با عنوان این همسر سابق آمریکایی This American Ex-Wife: چگونه ازدواجم را پایان دادم و زندگیام را آغاز کردم، طلاق را بهعنوان راهحلی رهاییبخش و منطقی برای حجم بیپایان کار بدون دستمزدی که به زنان تحمیل میشود، مطرح میکند. او در کتاب خود نوشته: «به زنان آموزش داده میشود که فدا شدن در ازدواج یک فضیلت است؛ اینکه همه چیز را برای خانه و فرزندان رها کنند، حتی خودشان را.» لنز مینویسد: «اغلب با خودم فکر میکنم چند داستان، چند کشف علمی، چند نمایشنامه، قطعه موسیقی و نوآوری، در آتش ازدواج انسانی سوخته و نابود شدهاند؟»
علاوه بر اینها، پادکستها و سلبریتی های شبکههای اجتماعی نیز به این بحث دامن زدهاند. پادکستی با عنوان The Mom Room به موضوعاتی مانند «احساس گناه مادران»، کمخوابی، و دلایل اینکه چرا مادران اغلب به عنوان «والد پیشفرض default parent» شناخته میشوند، میپردازد. تولید کنندگانی مانند پیج کانل Paige Connell و لیبی وارد Libby Ward، با صدها هزار دنبالکننده در اینستاگرام و تیکتاک، از تجربیات شخصی خود در تحمل «بار ذهنی» و فرسودگی روانی مینویسند. پروژههایی مانند BillthePatriarchy.com و «محاسبهگر کار نامرئی» ساختهی روزنامهنگار ایمی وسترولت نیز به شما نشان میدهند که زنان حتی در دو دههی ابتدایی قرن بیستویکم، چقدر از نظر مالی در انجام این کارها مورد اجحاف قرار میگیرند.
به عبارت دیگر، عرضهی مستمر و تقاضای آشکار برای نوعی آگاهیبخشی فمینیستی قرن بیستویکمی درباره نابرابریهای جنسیتی در خانه وجود دارد. اما آنچه کمتر مورد بررسی قرار گرفته، این است که بسیاری از نویسندگان، کارشناسان و کارآفرینانی که از طریق این آگاهیبخشی به شهرت رسیدهاند، مخاطبانشان زنانی مرفه و تحصیلکردهاند که از لحاظ نظری به منابع متنوعی برای کاهش این فشارها دسترسی دارند؛ از جمله آزادی مالی و سرمایه اجتماعی کافی برای انتخاب روابط برابر با شریکانی که حاضرند سهم عادلانهای از کار خانگی را به عهده بگیرند. پس دلیل تداوم نارضایتی آنها چیست؟ و اگر حتی زنان مرفه در برابر کار خانگی به نقطهی شکست رسیدهاند، پس وضعیت دیگران چگونه است؟
امروز، زنان در تقریباً همهی کشورهای جهان — از حکومتهای مذهبی سختگیر مانند افغانستان گرفته تا کشورهای معروف به برابریطلبی مانند کشورهای اسکاندیناوی — همچنان بیش از مردان کارهای خانه و مراقبت از کودک را انجام میدهند. بر اساس مقالهای در ژورنال Socius، در بازهی ۲۰۲۲ تا ۲۰۲۳، زنان متاهل در ایالات متحده حدود ۱.۶ برابر مردان کار خانه و ۱.۸ برابر مردان مراقبت از کودکان را انجام دادهاند.
در سال ۱۹۸۹، جامعهشناس «آرلی راسل هاکشیلد Arlie Russell Hochschild» کارهای خانه و مراقبت از کودکان را که زنان انجام میدهند «شیفت دوم» نامید. او در کتابی تأثیرگذار در این زمینه، با پنجاه زوج در منطقه خلیج سانفرانسیسکو درباره تقسیم کار در خانه مصاحبه کرد و دریافت که علیرغم ورود گسترده زنان به نیروی کار، آنها همچنان بخش عمدهای از پختوپز، نظافت و مراقبت از کودکان را بر عهده دارند. هاکشیلد این نابرابری را «انقلاب ناتمام» توصیف کرد؛ انقلابی که در آن نه مردان و نه جامعه، از افزایش مشارکت زنان در بازار کار حمایت کافی نکردهاند. او در مقدمه کتاب شیفت دوم نوشت: «زنان بهسرعت تغییر کردند، اما شغلهایی که به در اختیار آنها بود و مردانی که با آنها به خانه هایشان می آمدند، تغییر نکردند، یا که تغییر چندانی نکردند. بنابراین، ازدواج به ضربهگیر تنشهایی تبدیل شده که ناشی از این ‘انقلاب ناتمام’ است.»
ایده انقلاب ناتمام در دهه ۱۹۹۰ مقبولیت بیشتری پیدا کرد، بهویژه وقتی تحقیقات دانشگاهی نشان داد که پیشرفت در چندین شاخص برابری جنسیتی از جمله تقسیم کارهای خانه و مراقبت از کودک، مشارکت زنان در نیروی کار، و شکاف دستمزد بین زنان و مردان در همان دهه متوقف شده است. تاریخنگار استفنی کونتز Stephanie Coontz به این نکته اشاره کرده که بین اواسط دهه ۹۰ تا اوایل دهه ۲۰۰۰، درصد زنان و مردانی که ساختار ایدهآل یک خانواده را خانواده ای می دانستند که مرد نانآور و زن خانهدار است، بهطرز عجیبی افزایش یافت.
با این حال، با وجود توجه مجدد به شکاف جنسیتی در کار خانگی، تصویر «انقلاب ناتمام » تحت تاثیر چند عامل پیچیدهتر شده است؛ از جمله، و بیش از همه، گذر زمان. برای نمونه، گرچه هنوز هم زنان ۱.۶ برابر مردان کار خانه انجام میدهند، این میزان کاهش چشمگیری نسبت به دهه ۱۹۶۰ دارد، زمانی که زنان حدود هفت برابر مردان کار خانگی میکردند. کونتز در مصاحبهای گفت: «من معتقدم نگاه تاریخی به مطالعات معاصر میتواند بسیار مفید باشد. تغییرات بسیار مهمی اتفاق افتادهاند.»
کاهش شدید مدتزمانی که زنان در نیمقرن گذشته صرف کارهای خانه میکنند، به چند عامل نسبت داده میشود، از جمله پیشرفت در فناوریهای صرفهجویانه در زمان، مانند مایکروویو و ماشین لباسشویی. از همه مهمتر، افزایش مشارکت زنان در بازار کار باعث شد آنها زمان کمتری برای کار خانه داشته باشند؛ افزون بر این، برخی از زنان درآمد کافی پیدا کردند تا بتوانند بخشی از کارهای خانه و مراقبت از فرزندان را برونسپاری کنند. و اگرچه کاهش شکاف جنسیتی در کارهای خانه عمدتاً از طریق کاهش زمان صرفشده توسط زنان حاصل شده، اما واقعیت این است که از دهه ۶۰ میلادی تاکنون، مردان در آمریکا و سایر کشورها نیز میزان مشارکت خود در کارهای خانه را افزایش دادهاند.
نکته قابل توجه این است که اگر مجموع کارهایی را که زنان و مردان امروز برای حمایت از یک خانواده انجام میدهند حساب کنیم، یعنی هم کارِ دارای دستمزد خارج از خانه و هم کارِ بدون دستمزد در داخل خانه را، زمان صرفشده توسط مردان و زنان تقریباً برابر است. جامعهشناس و متخصص استفاده از زمان، «لیانا سیر»، در اینباره میگوید: «در هر نقطهای از جهان، زنان هنوز بیشتر از مردان کار خانه انجام میدهند. اما روی دیگر این سکه آن است که مردان همچنان بیشتر از زنان کارِ با حقوق انجام میدهند. اگر دادههای کمی را بررسی کنید و زمان کار با حقوق و بدون حقوق از جمله کار در خانه، مراقبت از کودکان و خرید برای خانه را با هم جمع بزنید، ساعت کاری زنان و مردان تقریباً برابر میشود.»
البته این وضعیت، مسائل خاص خود را به همراه دارد: اگر واقعاً مردان بیشتر کارِ با حقوق انجام میدهند، پس درآمد بیشتری دارند و پیشرفت شغلیشان نسبت به همسرانشان بیشتر است؛ چیزی که در صورت جدایی، زنان را در موقعیت نابرابر و آسیبپذیر قرار میدهد. با این حال، این تبادل نقشها نشان میدهد که مفهوم «شیفت دوم» در بسیاری موارد میتواند گمراهکننده یا ناقص باشد. همانطور که جامعهشناس «ملیسا میلکی» نیز در گفتوگو با من اشاره کرد، مطالعهی هاکشیلد در دهه ۱۹۸۰ فقط شامل گروهی از خانوادههای منطقه خلیج سانفرانسیسکو میشد که در آنها هر دو والد شاغل تماموقت بودند و فرزندان خردسال داشتند یعنی گروهی که نمونه خوبی برای کل کشور نبود. میلکی گفت: «از لحاظ کیفی، هاکشیلد واقعاً لحظهای خاص را بهدرستی به تصویر کشید، اما در مجموع، این فقط بخش کوچکی از مادران را در بر میگرفت.»
در قرن بیستویکم، شکاف در کارهای خانگی همچنان (اگرچه با سرعتی کندتر) در حال کاهش است. میلکی که تغییرات در تقسیم کار خانگی در ۲۵ سال گذشته را مطالعه کرده، میگوید: بین سالهای ۲۰۰۳ تا ۲۰۲۳ مردان بیشتر به انجام وظایف اصلی خانه کارهایی که بهطور سنتی زنانه تلقی میشدند مانند شستن لباس، جمع کردن میز غذا و تمیز کاری روی آوردند. در همین بازه زمانی، زمان صرفشده توسط مردان برای مراقبت از کودکان نیز افزایش یافته است. میلکی در این باره گفت: «مردان در این دوره تغییرات چشمگیری داشتهاند. و تغییراتی که امروز میبینیم احتمالاً تغییرات هنجاری هستند یعنی تغییر در انتظاراتی که از مردان وجود دارد. و این خیلی مهم است.»
این تغییرات هنجاری میتواند در آینده به تحولات مثبتتری در زمینه تقسیم کار بدون دستمزد در خانه منجر شود: هرچه مردان بیشتر به شستوشوی لباس، آشپزی و نظافت بپردازند، جامعه بیشتر ممکن است این وظایف را به عنوان کارهای خانه بیطرف از نظر جنسیتی بپذیرد، نه «کار زنانه».
در تازهترین مطالعهاش، میلکی و همکارانش روندهای غیرمنتظرهای را در کارهای خانه مشاهده کردند که در دوران پاندمی کووید-۱۹ پدید آمد. با تعطیلی کسبوکارها و مدارس و در پی آن بیکار شدن یا دورکاری کارکنان، برخی صاحبنظران با نگرانی پیشبینی کردند که با پدیدهای به نام «رکود زنانه» (She-cession) روبهرو خواهیم شد که ممکن است دههها زمان برای جبران آن لازم باشد. در نوامبر ۲۰۲۰، آنیتا باتیا، معاون مدیر اجرایی سازمان UN Women هشدار داد که ترکیب از دست رفتن مشاغل زنان با افزایش مسئولیتهای مراقبتی آنها در دوران همهگیری میتواند خطر واقعی بازگشت به کلیشههای جنسیتی دهه ۱۹۵۰ را ایجاد کند. در فوریه سال بعد، روزنامه نیویورک تایمز گزارشی مفصل منتشر کرد دربارهی فمینیست برجسته «سیلویا فدریچی» — یکی از بنیانگذاران جنبش «دستمزد برای کار خانگی» در دهه ۱۹۷۰ — با این تیتر: «قرنطینه نشان داد که اقتصاد چگونه از زنان سوءاستفاده میکند. او این را از قبل میدانست.»
اما دادههایی که میلکی و همکارانش از دوران همهگیری تحلیل کردهاند، نشان میدهد که بسیاری از این پیشبینیهای نگرانکننده به واقعیت تبدیل نشدند. نهتنها مشارکت زنان در بازار کار تا سال ۲۰۲۳ تقریباً به سطح قبل بازگشته بود، بلکه به گفتهی نویسندگان، شکاف جنسیتی در کارهای خانه نیز در دوران همهگیری کاهش یافت. میلکی توضیح میدهد: «هم مردان و هم زنان زمان بیشتری را صرف کارهایی مانند آشپزی و نظافت کردند، چون در خانه کار بیشتری برای انجام دادن وجود داشت. اما پس از همهگیری، مردان عموماً همان سطح بالای مشارکت در کار خانه را حفظ کردند، در حالی که زنان تمایل داشتند به همان سطح قبل از پاندمی بازگردند.»
همهی اینها نشان میدهد که تقسیم کارهای خانه نهتنها کمتر نابرابر از آن چیزی است که بسیاری از منابع عمومی مطرح میکنند، بلکه ممکن است در چند دهه گذشته برابری جنسیتی بیشتری حاصل شده باشد نسبت به آنچه معمولاً از سوی مترقیها تصور میشود. همانطور که پژوهشگران «اوریل سالیوان» و «جاناتان گرشنی» استدلال کردهاند، تغییرات در کار خانگی بین زنان و مردان در گذر زمان بهجای آنکه نشانهی یک انقلاب جنسیتی بزرگ باشد، بیشتر شبیه به « تغییرات قطره چکانی» است، روندی که شاید از سالی به سال دیگر بهسختی قابل تشخیص باشد، اما در مجموع بهقدر کافی پایدار است تا ساختارهای موجود را متحول کند.
اما اگر دادههای کمی نشان میدهند که شکاف جنسیتی در کار خانگی بدون مزد در حال بسته شدن است، پس دلیل این موج گستردهی نارضایتی زنان از همین مسئله چیست؟
در کتاب این همسر سابق آمریکایی، «لنز» مینویسد که فروپاشی ازدواجش شبیه مرگی تدریجی بر اثر هزاران زخم کوچک بود: «داستان من نه جذاب بود و نه منحصر بهفرد؛ من فقط یکی از صدها هزار زنی بودم که زندگیشان زیر فشارهای رایج جامعه و نظام مردسالارانه فرو میریخت. این خشونت فیزیکی نبود. زن دیگری در کار نبود. خواهش و تمنا های مکرر برای برداشتن زبالهای بود که روی زمین مانده بود، پیشخوان آشپزخانه ای که چسبناک بود و یا تمیز کردن دستشویی، آنقدر اینها تکرار شد که دیگر نمیتوانستم به این زندگی ادامه بدهم.»
جای تعجب ندارد که پژوهشها نشان دادهاند ازدواجهای برابر از نظر تقسیم وظایف، شادتر و پایدارتر هستند. از سوی دیگر، توزیع نابرابر کارهای خانه اغلب نقشی کلیدی در تصمیم زنان برای طلاق دارد. بسیاری از آمارهای موجود در زمینهی تقسیم کار خانگی، مفاهیمی نسبتاً جدیدتر مانند «کار شناختی» (cognitive labor) را در بر نمیگیرند، کاری ناپیدا و بیپایان که شامل «پیشبینی، به خاطر سپردن، پیگیری و نظارت» بر تمامی امور خانه است؛ چیزی که جامعهشناس نابرابری جنسیتی، «الیسون دامینگر»، توصیف کرده است. تحقیقات اخیر نیز نشان میدهد که این «بار ذهنی» تأثیری فرساینده بر زنان دارد، حتی در مواردی که مردان نیز همان نوع کار شناختی را انجام دهند. طبق گزارش سال ۲۰۲۳ «شورای خانوادههای معاصر»، مادرانی که بار شناختی بیشتری از همسرانشان بر دوش داشتند، سطوح بالاتری از استرس و افسردگی را گزارش کردهاند. اما پدرانی که همین نوع کار ذهنی را انجام میدادند، کاهش سطح استرس را تجربه کردهاند.
در همین حال، منبع دیگری از نارضایتی ممکن است مختص گروه خاصی از زنان باشد: زنان خانههای طبقه متوسط رو به بالا. در پنجاه سال گذشته، همانطور که زنان بهطور جمعی مدت زمان صرفشده برای کارهای خانه را کاهش دادهاند، هر دو جنس، یعنی هم زنان و هم مردان، بهطور چشمگیری زمان بیشتری را صرف مراقبت از فرزندان کردهاند. این موضوع بهویژه در میان طبقهی مرفه و تحصیلکرده صادق است: در این خانوادهها، فرزندپروری به فرآیندی وسواسگونه و فشرده تبدیل شده که هرچه نابرابری اقتصادی بیشتر شده و هزینههای زندگی افزایش یافته، شدت آن نیز بیشتر شده است. «جوانا پپین Joanna Pepin»، جامعهشناس خانواده که درباره کارهای خانگی تحقیق میکند، در مصاحبهای به من گفت: «نابرابری اقتصادی در ایالات متحده بهقدری زیاد شده که جای تعجب ندارد اگر والدین در پاسخ به آن، تلاش کنند بیشترین زمان و منابع ممکن را برای دادن بهترین شانس زندگی به فرزندانشان صرف کنند.»
و اما سبکهای فرزندپروری در میان اقشار مرفه چه «والدین بیش از حد مراقب helicopter parenting» وسواسگونه باشد، چه « فرزندپروری مهربانانه gentle parenting» یا در شدیدترین حالت، جعل کارنامه و رشوه دادن برای ورود فرزندان به دانشگاههای برتر، همگی هزینهبر، از نظر عاطفی طاقتفرسا و بسیار وقتگیر هستند. و به نظر نمیرسد که چندان لذتبخش باشند. در سال ۲۰۲۳، گروهی از پژوهشگران دانشگاه شیکاگو دریافتند که مادران دارای مدرک دانشگاهی بهطور متوسط سالانه حدود ۳۰۰ ساعت بیشتر از مادران دارای دیپلم دبیرستان، درگیر مراقبت فشرده از کودکان بودند، معادل تقریباً ده هفته با روزهای ششساعته تعامل مستقیم. این پژوهشگران همچنین دریافتند که مادران تحصیلکرده احساسات مثبت بهمراتب کمتری نسبت به مادران با تحصیلات پایینتر در مورد برنامهریزی و سازماندهی فعالیتهایی مانند ورزش، قرارهای بازی و دیگر فعالیتهای کودکانه تجربه میکنند، و در عوض، احساسات منفی قابل توجهی نسبت به مسئولیتهای آموزشی مانند کتاب خواندن برای کودک یا کمک در انجام تکالیف فرزندان خود دارند.
به بیان دیگر، بخشی از فرسودگی روانی که زنان طبقه متوسط رو به بالا از آن در روابط خانوادگی خود سخن میگویند، به احتمال زیاد ناشی از افزایش میزان کاری است که برای حفظ موقعیت طبقاتیشان لازم است، آن هم در زمانی که فشارهای اقتصادی شدید و افول اجتماعی بسیاری از آمریکاییها را درگیر کرده است. از بسیاری جهات، این داستانی است دربارهی اینکه چگونه نابرابری اقتصادی حتی زندگی طبقات نسبتاً مرفه را نیز فرسوده میکند و میتواند نابرابریهای جنسیتی در خانه را تشدید کند. اعضای مرفه یک جامعه نابرابر ممکن است از بدترین انواع فقر اقتصادی در امان باشند، اما همانطور که «باربارا ارنرایش Barbara Ehrenreich» آن را «ترس از سقوط» نامید، نوعی اضطراب اقتصادی را نیز تجربه میکنند که میتواند منجر به روابط خانگی نابرابر تر و بهتر است بگوییم، ناخوشایند تر شود.
هاکشیلد در شیفت دوم یادآور شد که برای غلبه بر توقف در پیشرفت برابری جنسیتی، نیاز به تغییرات اجتماعی و نه صرفاً رفتاری داریم. او نوشت: «جامعهای که دچار این توقف نشده باشد، جامعهای است که با نگاهی انسانی، خود را با این واقعیت سازگار کرده که بیشتر زنان بیرون از خانه کار میکنند. در چنین جامعهای، محیط کار به والدین اجازه میدهد که بهصورت نیمهوقت کار کنند، شغلها را با دیگران تقسیم کنند، ساعات کاری انعطافپذیر داشته باشند و برای زایمان، مراقبت از کودک بیمار یا رسیدگی به فرزندان سالم، مرخصی والدینی بگیرند.»
سوسیالیستها بهخوبی میدانند که کشورهایی که سعی کردهاند چنین محیطهایی را فراهم کنند، واقعاً به سطوح بالاتری از برابری جنسیتی دست یافتهاند. بهعنوان نمونه، مرخصیهای سخاوتمندانه والدین و یارانههای مراقبت از کودک در سوئد، نهتنها به توزیع بسیار برابرتر کارهای خانه بین زنان و مردان کمک کرده است ( در سال ۲۰۱۰ سهم زنان سوئدی از کارهای خانه تنها حدود ۵۶٪ بود ) بلکه نگرشهای برابرطلبانهتری نیز در میان شهروندان پرورش داده است. اما در ایالات متحده، بهویژه تحت حکومت جمهوریخواهان، هنوز فرسنگها از چنین سیاستهایی فاصله داریم. بنابراین، دلایل زیادی برای بدبینی نسبت به چشمانداز برابری جنسیتی در زمینه کارهای خانه، بهویژه در چند سال آینده، وجود دارد.
با این حال، تغییرات فرهنگی و هنجاری که مردان بویژه در بیست سال گذشته تجربه کردهاند، شاید بسیار عمیقتر از آن چیزی باشد که ادبیات عامهپسند درباره تقسیم کارهای خانه نشان میدهد. این تغییرات با وجود تداوم نابرابریهای اقتصادی روی دادهاند، و نظرسنجیها بهطور مکرر نشان دادهاند که اکثریت قاطع زنان و مردان امروز خواهان روابط برابر و تقسیم برابر وظایف خانه هستند.
این بدان معناست که تصور مردان بهعنوان مانع اصلی برابری جنسیتی در کارهای خانه، به تنهایی کافی نیست. یکی از مفاهیم ناامیدکنندهای که از آگاهیبخشی فرهنگی پیرامون جنسیت و کار خانگی بیرون آمده، ایدهای به نام «بیعرضگی حسابشده وساختگی برای از زیر کار در رفتن» (Weaponized Incompetence) است، رفتاری تنبلانه و زنستیزانه از سوی مردان در روابط دگرجنسگرایانه که در آن تظاهر میکنند یا واقعاً باور دارند که قادر به انجام وظایف پایهای خانه یا مراقبت از کودک نیستند. اگرچه مطمئناً برخی مردان از این تاکتیک استفاده میکنند، اما منشأ این اصطلاح، مقالهای در سال ۲۰۰۷ در والاستریت ژورنال بود که در مورد کارکنانی صحبت میکرد که در محل کار عمداً عملکرد ضعیفی داشتند تا از وظایف بیشتر بگریزند. نگریستن به مردان بهعنوان دشمن — یا بدتر، کارمندانی نافرمان در خانه — راهحلی بسیار مخرب و ناکارآمد برای این مسئله بهنظر میرسد. جوانا پپین میگوید: «از نظر من، چیزی که اغلب نادیده گرفته میشود، این است که تلاش برای حفظ برابری در رابطه، اصلاً کار آسانی نیست. وقتی روی چیزهایی که در رابطهتان نابرابر است تمرکز میکنید، دارید توجهتان را صرف جنبههای منفی رابطهتان میکنید.»
تمرکز بیشازحد روی رفتار مردان یا حتی نظام مردسالاری بهطور کلی، ممکن است مانع از توجه به برخی راهحلهای مهم شود. استفنی کونتز میگوید: «من با نارضایتیها همدلی دارم، اما بخشی از این نارضایتی به این دلیل است که ما در زمانهای بسیار ناامید کننده از نظر اجتماعی، سیاسی و اقتصادی زندگی میکنیم — حداقل برای کسانی که ارزشمدار برابریاند. فکر میکنم آسانتر است که خشم را جایگزین تلاش سخت و منسجم برای یافتن متحد کنیم. خشم میتواند رهاییبخش باشد، اما تغییر ایجاد نمیکند.»
کونتز از مدافعان سرسخت مرخصیهای والدینی سخاوتمندانه به سبک «استفاده کن یا از دست بده use-it-or-lose-it» است، برنامههایی که نشان دادهاند زمان صرفشده مردان برای مراقبت از کودک و کارهای خانه را افزایش داده و به کاهش تعارضات زوجها بر سر وظایف خانگی کمک میکنند. بهعبارت دیگر، عادلانهتر کردن خانوادهها برای زنان، نیازمند حمایت بیشتر از مردان نیز هست. همچنین، کاهش ساعات کاری، که بهصورت نظری پیشنهادی است از نظر جنسیتی بی طرفانه که میتواند موجب افزایش برابری در خانه شود. در سال ۲۰۲۲، یک برنامه آزمایشی در شش کشور برای اجرای هفته کاری چهار روزه نشان داد که مردان پس از کاهش ساعات کاریشان، زمان بیشتری را به کارهای خانه و مراقبت از فرزندان اختصاص دادند. همانطور که کونتز در سال ۲۰۱۳ استدلال کرد: «امروزه، موانع اصلی پیشرفت بیشتر در مسیر برابری جنسیتی دیگر در نگرشها و روابط شخصی افراد نیست؛ بلکه در ساختارهای نابرابر است، ساختار هایی که زنان و مردان را از تحقق ارزشهای برابریطلبانهشان بازمیدارند و آنها را وادار میکنند تا با شرایطی کنار بیایند و برای آن توجیهاتی بتراشند که در واقع با میل و ترجیح واقعیشان سازگار نیست.»
به همین دلیل است که سیستمهایی مانند بازی منصفانه (Fair Play) که رودسکی آن را از دل مشاوره با بنیادهای خانوادگی ثروتمندان طراحی کرد، به نظر می رسد که برای اکثریت مردم کارایی چندانی ندارند، با وجود اینکه طرفدارانش امید به تغییر اجتماعی دارند. در یک مطالعه آزمایشی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی که از خانوادهها خواسته شد مجموعه کارتهای Fair Play را امتحان کنند، برخی شواهد از بهبود تقسیم وظایف و ارتقای کیفیت روابط و سلامت روانی زنان گزارش شد. اما ۹۰٪ شرکتکنندگان مدرک دانشگاهی داشتند، و تنها یکچهارم آنها در نهایت این روش را ادامه دادند.
در نهایت، نابرابریهای باقیمانده در کار خانگی نه با آگاهیبخشی در سطح هر خانواده، بلکه تنها از طریق ابتکارات بزرگ رفاه اجتماعی قابل حل خواهند بود، طرحهایی که زمان صرفشده مردم در کار مزدبگیرانه را کاهش میدهند و هزینههای پرورش فرزند را پایین میآورند. این، در واقع، پروژهای بسیار مستقیمتر است تا اینکه میلیونها زوج را متقاعد کنیم کارتهای Fair Play بخرند یا مربیان رسمی برای تقسیم وظایفشان استخدام کنند. اما متاسفانه، در شرایط سیاسی فعلی، این هم شاید چندان واقعگرایانه بهنظر نرسد.
این مقاله در شمارهی بهار ۲۰۲۵ مجلهی ژاکوبن منتشر شد که از طریق لینک زیر قابل دسترسی است.
https://jacobin.com/2025/04/clocking-out-of-the-second-shift
درباره نویسنده:
جنیفر سی. پن، Jennifer C. Pan مجری مشترک برنامه The Jacobin Show است و مطالبی برای مجلات چون New Republic، Dissent، The Nation و دیگر نشریات نوشته است.