دخالت بشردوستانه: بزرگ‌ترین دروغ اخلاقی قرن در لیبی

دخالت بشردوستانه: بزرگ‌ترین دروغ اخلاقی قرن در لیبی

روایتی از یک مداخلهٔ نظامی، نقش ناتو، حمایت و تشویق دانشگاهیان و روشنفکران، و سرنوشت مردمی که قرار بود نجات پیدا کنند.

هنوز صحنه‌های آن روزها را مثل فیلمی که بارها دیده باشم، به‌وضوح به یاد می‌آورم. همه‌چیز با شتاب غیر منتظره در جریان بود. انقلاب در مصر پیروز شده و احساسات مردم به اوج رسیده بود؛ هنوز چند هفته از سقوط حسنی مبارک نگذشته بود، خیابان‌های قاهره بوی انقلاب می‌داد و در هر گوشه ای از میدان تحریر نشانه های انقلاب مردم مصر بر علیه دیکتاتوری که با حمایت همه جانبه امریکا چند دهه بر آن کشور حکومت کرده بود را می دیدی. تونس هم هنوز در شوک «بهار عربی» ء قیام مردمی بود که بر علیه دیکتاتور بپا خواسته بودند؛ دو تا سه ماه بیشتر از فرار زین‌العابدین بن‌علی نمی‌گذشت. جهان نفسش را حبس کرده بود تا ببیند موج بعدی از کجا سر در خواهد آورد.

در چنین فضایی بود که ناگهان، لیبی از دل تاریکی بیرون آمد و صفحهٔ های روزنامه‌ها را پر کرد. گویی کسی چراغ یک سناریوی تازه را روشن کرده باشد.
هیچ‌کس در آن روزها نمی‌توانست پیش‌بینی کند که کمتر از چند هفته بعد، آسمان لیبی زیر موشک‌های ناتو خواهد سوخت؛ اما نشانه‌ها از همان ابتدا در هوا پخش بود.

در پاریس، رسوایی مالی نیکولای سارکوزی آرام‌آرام سر برمی‌آورد؛ داستان پول‌هایی که از قذافی گرفته بود، سروصدایی به‌پا کرده بود که می‌توانست آیندهٔ سیاسی‌اش را به‌هم بریزد. روزنامه‌ها هر روز افشاگری‌های تازه‌ای منتشر می‌کردند و افکار عمومی، تشنهٔ یک روایت قهرمانانه بود، روایتی که بتواند افکار عمومی را به سویی دیگر کشانده و این رسوایی را بپوشاند.

در همین زمان، نقش فرانسه و ایتالیا در تحولات تونس هم زیر ذره‌بین رسانه‌ها قرار گرفته بود. کشورهای اروپایی که سال‌ها با بن‌علی و قذافی معامله کرده بودند، حالا به‌دنبال بازتعریف خود در فضای جدید منطقه می‌گشتند؛ فضایی که هر روز غیرقابل پیش‌بینی‌تر می‌شد.

در لیبی، اعتراضاتی که در بنغازی آغاز شد، ابتدا چیزی شبیه ده‌ها شورش شهری دیگر بود که در جهان عرب شکل گرفته بود: گروهی ناراضی، چند شعار، کمی آشوب. اما خیلی زود معلوم شد که ماجرا قرار نیست در همان سطح بماند. خبری در رسانه‌ها پیچید: «سرکوب شدید»، «کشتار»، «فاجعه انسانی» «نسل کشی» «جنایت علیه بشریت».
همه‌چیز با سرعتی عجیب بزرگ می‌شد؛ گویی صدایی نامرئی از پشت پرده فریاد می‌زد:
«وقت اقدام است!»

در همان روزها بود که اصطلاح آشنای «مداخلهٔ بشردوستانه» دوباره زنده شد—واژه‌ای که همیشه بوی باروت می‌دهد، اما در زرورق انسان‌دوستی پیچیده می‌شود. از لندن تا پاریس و واشنگتن، لحن سیاستمداران یک‌ شبه عوض شد. ناگهان همه از «نجات شهروندان لیبی» سخن گفتند، درست همان هنگام که سرنوشت سیاسی خودشان در کشورهایشان به دلایل گوناگون از جمله فساد مالی زیر فشار بود.

و بعد، چنان سریع که حتی فرصت تحلیل نماند، نوبت به موشک‌ها رسید؛ گویی جهان منتظر فرصتی بود تا به لیبی حمله کند و این اعتراضات کوچک، درست در لحظهٔ مناسب از راه رسیده بود.

فیلسوف جنگ‌طلب فرانسوی—همان چهره‌ای که رسانه‌ها به‌طعنه او را «وزیر خارجهٔ غیررسمی پاریس» می‌نامند—در آن روزها ناگهان پرچم دفاع از «مداخلهٔ بشردوستانه» را بلند کرد. با شور و هیجان از «قتل‌عام قریب‌الوقوع» سخن می‌گفت، از «مردم بی‌دفاع بنغازی» که گویا در آستانهٔ نابودی بودند. اعتراضات پراکندهٔ شرق لیبی را به «قیام رمانتیک علیه دیکتاتور» تبدیل کرد و هر روز تصویر تازه‌ای از «قهرمانان آزادی» به جهان فروخت؛ قهرمانانی که بعدها معلوم شد بخش قابل‌توجهی‌شان جنگجویان القاعده، مزدوران حرفه‌ای و گروه‌های افراطی بودند که از خلا قدرت استفاده کرده و دست به عملیات مسلحانه و تخریب زده بودند.

عجیب این بود که ناگهان تمام دنیا دلش برای مردم بنغازی می‌سوخت. از لندن تا پاریس، از واشنگتن تا بروکسل، یک‌صدا فریاد برآوردند که «اگر دخالت نکنیم، فاجعه‌ای انسانی رخ خواهد داد». این دخالت را هم زیر نامی خوش‌آهنگ پیچیدند:
«مسئولیت حمایت»—Responsibility to Protect، R2P.
همان عبارت دلنواز و فریبنده‌ای که همیشه وقتی قرار است بارانی از بمب و موشک بر سر مردمی فرو بریزد، از کشوی میز سیاستمداران بیرون کشیده می‌شود.

حالا کمی از آن دوران به امروز بیایید و اجازه بدهید کمی پرده را کنار بزنم و چشمان شما را به آنچه در دو سال گذشتهٔ در غزه و لبنان در جریان است بیندازم.


به روزها و شب هایی که در هر روز و شب این ویرانه صدها نفر قتل‌عام شدند.
به شب هایی که شهر غزه با بمباران های وحشیانه اسرائیل با خاک یکسان شد.
به گزارش‌هایی که می‌گویند بیش از صد هزار کشته، صدها هزار مجروح و دو میلیون آواره به جا مانده است.

در برابر این فاجعهٔ کم‌نظیر، کجاست آن فیلسوف فاشیست فرانسوی—که روزی برای بنغازی نقش فرشتهٔ نجات را بازی می‌کرد—چرا زبانش بند آمده است. چرا دیگر یادش نمی‌آید چیزی به نام «مداخلهٔ بشردوستانه» وجود دارد. دولت‌های اروپایی و آمریکا هم ظاهراً فراموش کرده‌اند که سال‌ها با ادعای «مسئولیت حفاظت» جهان را به هم ریخته بودند. در سازمان ملل هم، به جای یک قطعنامهٔ الزام‌آور علیه این جنایت گسترده، فقط خاموشی و بازی‌های سیاسی را می‌بینیم.


کجا نشسته اند و کجا هستند آن دسته از روشنفکران و دانشگاهیان ایرانی که آن روز برای دخالت نظامی آمریکا در لیبی نامه نوشتند و با افتخار امضای‌شان را پایش گذاشتند؟
حالا چرا در برابر این همه خون، آوارگی و ویرانی سکوت کرده‌اند؟
حالا چرا هیچ‌کدام حتی جرات نمی‌کنند بپرسند «پس R2P چه شد؟»
چرا سکوت کرده اید؟ چرا از همان نسخه‌ای که برای لیبی مُسکن بود، وقتی صحبت از غزه و کشتار این مردم بیگناه می شود لال شده اید؟

می دانید دغدغه من چیست؟
که اگر باز در فردا پروژه‌ای شبیه لیبی، این‌بار در ایران، توسط مخالفان مردم و با حمایت قدرت‌های خارجی طراحی شود، شما آقایان دانشگاهی چه خواهید کرد و چه خواهید گفت؟
آیا باز علم «مداخلهٔ بشردوستانه» بدست گرفته و زیر آن پرچم جمع شده و سینه خواهید زد؟
امضاء کنندگان نامه به اوباما که در آن زمان ملتمسانه از اوباما می خواستند که دستور حمله و بمباران به لیبی را صادر کند، امروز کجا ایستاده‌اند و از چه موضعی دفاع می‌کنند؟ و اگر فردا نوبت ایران برسد، این سکوت سنگین امروز آنها در مقابل کشتار مردم بی گناه در غزه و لبنان بیانگر چه پیامی است؟

اما پیش از آن‌که به این پرسش‌ها برسم، لازم است کمی به عقب برگردیم؛ به همان روزهای نه‌چندان دور؛ به زمانی که جهان یک‌باره علیه قذافی یک‌دست شد و رسانه‌ها شبانه‌روز از «نجات لیبی» سخن می‌گفتند. باید ببینیم در لیبی چه گذشت، دنیا در چه موقعیتی بود، و این ماجرا از کجا آغاز شد که چنین سرنوشت تلخی را برای ملتی رقم زد.

لیبیِ پیش از قیام ۲۰۱۱

سرزمینی آرام، ثروتمند و روی مدار پیشرفت؛ و مردی که غرب نمی‌توانست تحملش کند

پیش از آن‌که نام بنغازی در تیترهای روزنامه‌های جهان تکرار شود، لیبی کشوری بود که سال‌ها در سکوت و آرامشِ کم‌سابقه‌ای در آفریقا نفس می‌کشید. برخلاف تصویری که بعدها رسانه‌های غربی از آن ساختند—کشوری آشفته، قبیله‌ای، و گرفتار یک رهبر «دیوانه»—لیبی در دوران قذافی یکی از ثروتمندترین، امن‌ترین و پیشرفته‌ترین کشورهای قارهٔ آفریقا شده بود.

از ۱۹۶۹ تا ۲۰۱۱، قذافی بدون رقیب حکومت کرد؛ اما آنچه این دوران را متمایز می‌کرد، نه فقط ساختار سیاسی بسته، بلکه ترکیب منحصربه‌فردی از رفاه اجتماعی، پیشرفت اقتصادی، و ایدئولوژی ضد‌استعماری بود که لیبی را از بسیاری کشورهای منطقه و حتی جهان متمایز می‌کرد.

رفاه و ثروت: لیبیِ نفت، آموزش رایگان، درمان رایگان

در دهه‌های آخر حکومت قذافی، استاندارد زندگی در لیبی در سطحی بود که بسیاری از کشورهای عربیِ متحد غرب حتی در رویا نمی‌دیدند:

  • آموزش و درمان کاملاً رایگان
  • یارانه‌های گستردهٔ دولتی
  • پروژه‌های بزرگ عمرانی
  • و شاخص‌هایی که لیبی را به یکی از بالاترین GDP سرانه‌ها در آفریقا رسانده بود.
  • یکی از بزرگ‌ترین تحولات دوران قذافی، انقلاب آموزشی زنان بود: پیش از ۱۹۶۹، اکثریت قریب به اتفاق زنان لیبی بی‌سواد بودند. اما تا دههٔ ۲۰۰۰ بیش از ۹۰٪ دختران به مدارس ابتدایی و متوسطه دسترسی داشتند و نزدیک به ۵۰–۶۰٪ دانشجویان دانشگاه‌ها را زنان تشکیل می‌دادند. بیش از ۳۰٪ نیروی کار شهری را زنان تشکیل می‌دادند، حضور زنان در پزشکی ، معلمی، کارمندی دولت و دانشگاه بسیار پررنگ بود و برخلاف بسیاری کشورهای عربی: کار زنان نه تابو بود، نه محدود به خانه و استقلال اقتصادی زنان تا حد زیادی به رسمیت شناخته شده بود.

در دوران قذافی: حداقل سن ازدواج برای دختران بالا رفت، چندهمسری به‌شدت محدود شد، طلاق فقط با حکم دادگاه انجام می‌شد ء زنان حق داشتند: مستقل کار کنند، بدون اجازهٔ همسر سفر کنند و مالکیت مستقل داشته باشند.
قانون خانوادهٔ لیبی، در مقایسه با، عربستان، سودان، یمن و حتی مصر بسیار مترقی‌تر محسوب می‌شد.

در لیبی دوران قذافی گرچه نظام قبیله‌ای، فساد اداری و اقتدارگرایی وجود داشت—اما در کنار آن، ثبات داخلی، امنیت اجتماعی و رشد اقتصادی واقعی برقرار بود. میلیون‌ها مهاجر آفریقایی برای کار به لیبی می‌آمدند؛ کشوری که در خیال رسانه‌های غربی، «جهنم قذافی» معرفی می‌شد، در واقع برای مردم آفریقا و حتی تعدادی از کشورهای منطقه غرب آسیا، بهشت اشتغال و رفاه بود.

قذافیِ ضد‌امپریالیست: حامی جنبش‌های آزادی‌بخش، کابوس اسرائیل و آمریکا

دهه‌ها پیش از آنکه دولت‌های غربی با او عکس یادگاری بگیرند، قذافی از چهره‌های شاخص جنبش‌های ضد‌استعماری بود. او:

  • به سازمان‌های فلسطینی کمک مالی و تسلیحاتی می‌کرد،
  • از «کنگرهٔ ملی آفریقا» و مبارزان ضد آپارتاید حمایت داشت،
  • از چریک‌های ایرلند، آمریکای لاتین و انقلابیون ایرانی در دوران مبارزات با حکومت شاه در ایران و حتی جنبش‌های دانشجویی اروپا پشتیبانی مالی می‌کرد،
  • و با صراحت علیه آمریکا و اسرائیل سخن می‌گفت.

قذافی به‌عنوان «رهبر دیوانه» معرفی می‌شد، نه به‌خاطر رفتارهای نمایشی‌اش، بلکه چون با نظم سیاسی غرب کنار نمی‌آمد.

سال‌ها پیش از خیزش ۲۰۱۱، رسانه‌های غربی تلاش کرده بودند شخصیتی از او بسازند که ترکیبی بود از جنون، استبداد، بی‌منطقی و خطر. اما در زیر این پوستهٔ تبلیغاتی، واقعیتی روشن وجود داشت:

قذافی برای بسیاری از مردم آفریقا و فلسطین، چهرهٔ مقاومت و حامی مبارزه با امپریالیسم بود.

آرامش زیر سایهٔ ثبات؛ شکاف‌هایی که خاموش مانده بودند

با وجود همه این پیشرفت‌ها، لیبی همچنان کشور قبیله‌ها بود.
شرق و غرب، بنغازی و طرابلس، قبایل برقه و سیرنائیک؛ همه درون خود تاریخ‌های طولانی از رقابت و بی‌اعتمادی داشتند.

اما قذافی توانسته بود این شکاف‌ها را مهار کند.
برای سال‌ها، کشور در سکون و امنیتی بی سابقه زندگی می‌کرد که در مقایسه با دیگر کشور ها در خاورمیانه کم‌نظیر بود.

در واقع، اگر تونس و مصر در ۲۰۱۱ به آتش کشیده نمی‌شدند، شاید لیبی هم همان مسیر را نمی‌رفت.
روح اعتراض از بیرون آمد، نه از درون.

آغاز اعتراضات: وقتی شعلهٔ تونس و مصر به لیبی رسید

وقتی جهان عرب زیر و رو شد و بن‌علی و مبارک سقوط کردند، لیبی—که تا روز قبل یکی از آرام‌ترین کشورهای منطقه بود—به‌یک‌باره بیدار شد.

شراره‌ها ابتدا در بنغازی زبانه کشید؛ شهری که سال‌ها به طرابلس بدبین بود.
اما اعتراضات لیبی از همان ابتدا با تونس و مصر تفاوت داشت:

به‌سرعت گروه‌هایی وارد صحنه شدند که ماجراجو، مسلح و سازمان‌یافته بودند:

  • قبایل ناراضی
  • شبه‌نظامیان اسلام‌گرا
  • و مهم‌تر از همه: عناصر القاعدهٔ مغرب اسلامی که بعدها اسناد متعدد حضور آن‌ها را در عملیات‌ها شناسایی کرد.

اعتراضات لیبی از همان هفتهٔ اول، از «تجمعات مردمی» عبور کرد و تبدیل شد به یک جنگ داخلی خشن و ناگهانی.

واکنش دولت: مشت آهنین، اما نه «نسل‌کشی» که غرب ادعا کرد

قذافی به سبک همیشگی‌اش پاسخ داد؛ محاصرهٔ بنغازی، حملات امنیتی و تهدیدهای تند.
عده ای در غرب فرست را مناسب یافته و بلافاصله آن را «شروع نسل‌کشی» معرفی کردند.

اما بعدها اسناد سازمان ملل مشخص کرد:

 هیچ مدرکی مبنی بر برنامهٔ نسل‌کشی یا قتل‌عام در بنغازی وجود نداشت.
تلفات اولیهٔ اعتراضات در حد یک درگیری محدود نظامی بود.

اما جهان، حقیقت را همیشه دیر می‌فهمد؛
و جنگ، همیشه زودتر از برملا شدن واقعیت ها آغاز می‌شود.

نامه‌ای برای یک جنگ*: چگونه «مداخلهٔ بشردوستانه» به امضای روشنفکران رسید

در همان روزهایی که بنغازی در آتش می‌سوخت و غرب خود را برای مداخله در لیبی آماده می‌کرد، اتفاق دیگری در پشت صحنه جریان داشت؛ اتفاقی که کمتر درباره‌ٔ آن سخن گفته شده: نامهٔ مشهور گروهی از دانشگاهیان و روشنفکران به باراک اوباما.

نامه‌ای که به ظاهر دغدغهٔ «حفاظت از غیرنظامیان» را داشت، اما در عمل درخواستی صریح برای آغاز جنگ بود؛ درخواستی که می‌خواست آمریکا نه‌تنها وارد درگیری شود، بلکه رهبری ناتو در حمله نظامی به لیبی را نیز برعهده بگیرد.

این نامه درست در لحظه‌ای نوشته شد که دولت اوباما در تردید بود:
میان وسوسهٔ «نجات مردم» و کابوسِ «تکرار عراق».

اما نویسندگان نامه ــ که خود را نمایندگان اخلاق، علم و دموکراسی معرفی می‌کردند ــ از رئیس‌جمهور آمریکا خواستند که تردید نکند، تصمیم بگیرد، و لیبی را با قدرت نظامی «نجات» دهد.

و جالب‌تر از همه اینکه در میان امضاکنندگان، چند نام ایرانی نیز دیده می‌شد؛ نام‌هایی که از قضا در تحلیل‌های آن روز غرب دربارهٔ ایران، شخصیت‌هایی معتبر و «نماد جامعهٔ مدنی» معرفی می‌شدند.

آیا اضافه شدن نام ایرانیان تصادفی بود؟

شاید هیچ‌کس نتواند با قطعیت بگوید. اما این پرسش را نمی‌توان نادیده گرفت:
آیا تهیه‌کنندگان نامه با وارد کردن نام ایرانیان، می‌خواستند این تصویر را از طریق رسانه ها در اذهان مردم بسازند که «جامعهٔ دانشگاهی ایران نیز از مداخلهٔ بشردوستانه حمایت می‌کند»؟
و مهم‌تراز آن اینکه:
آیا این امضاها تلاشی بود برای مشروعیت‌بخشی به الگویی که بعدها می‌توانست علیه خود ایران نیز به کار گرفته شود؟

اما متن این نامه چه می‌گفت؟

نامه با لحنی کاملاً اخلاقی و پر از ارجاع به سخنرانی اوباما در قاهره آغاز می‌شد؛ همان سخنرانی که رئیس‌جمهور آمریکا وعده داده بود از «آزادی، دموکراسی و حقوق بشر» در جهان عرب حمایت کند.

امضاکنندگان نامه با اشاره به سقوط بن‌علی و مبارک، اوباما را دعوت می‌کردند که در لیبی نیز همین مسیر را ادامه دهد و «در سمت درست تاریخ» بایستد.

اما بخش مهم نامه آن‌جاست که توصیه‌ها از سطح اخلاقی به سطح نظامی می‌رسد:

  • برقراری فوری منطقهٔ پرواز ممنوع
  • نابودی کامل نیروی هوایی لیبی
  • به‌رسمیت شناختن شورای معارضان در بنغازی
  • ارائهٔ حمایت نظامی و لجستیکی
  • تهدید افسران ارتش لیبی به «پیگرد بین‌المللی»
  • و حتی عملیات جنگ الکترونیک علیه دولت قذافی

این نامه، در اصل، نقشهٔ عملیات ناتو را پیش از تصویب قطعنامه ۱۹۷۳ روی میز گذاشته بود.

و غرب هم دقیقاً همین مسیر را رفت.

نقش کلینتون: فشاری که تصمیم را قطعی کرد

هیلاری کلینتون، وزیر خارجهٔ وقت آمریکا، از همان آغاز از حامیان جدی حملهٔ نظامی بود. در محافل واشنگتن، بسیاری معتقد بودند که اوباما در برابر موجی از فشارهای اخلاقی، رسانه‌ای و دانشگاهی ــ و البته اصرار کلینتون ــ عملاً راهی جز موافقت نداشت.

نامهٔ دانشگاهیان، با نام‌ها و امضاهای معتبر، دقیقاً همان فشاری بود که کاخ سفید برای توجیه «مداخلهٔ بشردوستانه» به آن نیاز داشت.

نتیجه چه شد؟

حمله انجام شد. قذافی کشته شد. لیبی آزاد نشد؛ تکه‌تکه شد.
و سال‌ها بعد، خود اوباما اعتراف کرد:

«بزرگترین اشتباه دوران ریاست‌جمهوری‌ام، دخالت در لیبی بود.»

اما پرسش بزرگ برای ما ایرانی ها همچنان باقی است:

آن دسته از دانشگاهیان و روشنفکران ایرانی که آن روز آن نامه را امضا کردند، امروز کجا ایستاده‌اند؟

هرگز از هیچ کدامشان نشنیده ام که حداقل مثل اوباما هم که شده از نقش خود در تشویق به جنایت و جنگ اظهار پشیمانی کنند! 

از آقای کاظم علمداری و همسر گرامی ایشان خانم نیره توحیدی, از آقای عباس میلانی و نادر هاشمی و بقیه خانم ها و آقایان میپرسم که امروز کجا ایستاده اید؟ تا چه اندازه پشیمان هستید و آیا اصلا پشیمان هستید؟ و یا هنوز تصور می کنید که تشویق به جنگ و ویرانی «مداخلهٔ بشردوستانه» بوده و شاید باز هم مشوق چنین مداخله ای باشید؟

راستی چه شده؛ امروز که در غزه روزانه صدها نفر زیر بمباران نابود می‌شوند؛
امروز که شهرها با خاک یکسان شده‌اند؛
امروز که بیش از صد هزار نفر کشته شده و میلیون‌ها نفر آواره شده‌اند—

چرا شما و همان دیگرانی که مدافعان «مداخلهٔ بشردوستانه» بودید؛ امروز سکوت کرده‌اید؟
چرا شما که روزی از اوباما ملتمسانه خواستید به لیبی حمله کند،
اکنون حاضر نیستید حتی یک بیانیهٔ ساده در محکومیت این نسل‌کشی صادر کنید؟ چرا بجای اینکه متجاوز و جنایتکار را محکوم کنید، قربانی را متهم به ترور و خشونت می کنید؟ و بدتر اینکه به افراد و جریاناتی که با جنایت و نسل کشی در غزه و لبنان به مخالفت برخواسته اند انگ همراهی با نظام جمهوری اسلامی زده و آنها را تحت عنوان عوامل امنیتی نظام دینی و یا چپ های وابسته و محور مقاومتی محکوم می کنید.

و شاید مهم‌تراز همه اینکه:
اگر فردا پروژه‌ای شبیه لیبی، این‌بار با عنوان «حمایت از مردم ایران» مطرح شود،
و همان فیلسوف فاشیست فرانسوی به میدان آمد و نامه نگاری را برای «حمایت از مردم ایران» تحت عنوان «مداخله بشر دوستانه»  و برای «نجات» براه انداخت آیا باز نام شما را در لیست امضاها خواهیم دید؟
آیا دوباره نقش «روشنفکران اخلاق‌محور» را بازی خواهید کرد؟
آیا دوباره راه را برای «مداخله بشر دوستانه» یا به زبان واقعی تجاوز و مداخله نظامی باز خواهید کرد؟

این نگرانی ها را بگذاریم برای بعد، حالا شاید لازم باشد دوباره به آن روزها برگردیم؛ در آن دوران چه می گذشت و چه شد که عده ای اقدام به نوشتن این نامه کردند؛ نامه‌ای که به نام «نجات» نوشته شد اما در عمل، آغازگر ویرانی یک کشور و یک ملت شد.

ورود فرانسه، آمریکا و ناتو: نمایش تازه‌ای زیر نام «نجات مردم»

در همان دوران که عده  ای دنبال نوشتن نامه برای «نجات» بودند و سرگرم شناسایی جنگ طلبان برای تهیه لیست امضاها، جناب برنار-آنری لِوی فیلسوف جنگ‌طلب فرانسوی—کسی که علاقه داشت نقش وزیر خارجهٔ غیررسمی فرانسه را بازی کند—و شاید بهتر است او را  جغد شوم جنگ و ویرانی نامید، به بنغازی رفت، با شورشیان عکس گرفت و برگشت تا فرانسه را وارد جنگ کند.

سارکوزی که درگیر رسوایی مالی با قذافی بود، مشتاق بود گذشته‌اش را پاک کند.
فرانسه نخستین کشوری شد که شورای معارضان را به رسمیت شناخت.

شورای امنیت قطعنامهٔ ۱۹۷۳ را تصویب کرد:

  • منطقهٔ پرواز ممنوع
  • «حمایت از غیرنظامیان به هر شکل لازم»

بندی که معنایش این بود:
تمام‌عیار می‌جنگیم، اما نامش را می‌گذاریم «دخالت بشر دوستانه» و نجات انسانیت.

حملهٔ ناتو: پایان لیبیِ پیشرفته، آغاز لیبیِ ویران

از مارس تا اکتبر ۲۰۱۱، آسمان لیبی زیر آتش ناتو سوخت.
فرودگاه‌ها، پایگاه‌ها، زرهی‌ها و مراکز فرماندهی یکی پس از دیگری نابود شدند.
ناتو عملاً نیروی هوایی شورشیان شد.

و سرانجام، قذافی—مردی که زمانی نماد ضد‌استعماری بود— در خیابان‌های شهر سرت با ضربات وحشیانه کشته شد. ویدئوهای لحظهٔ مرگش در جهان پخش شد؛ و غرب با لبخند پایان این تجاوز را با ادعای: «لیبی آزاد شد» جشن گرفت.

اما چیزی که آزاد شد، نه مردم لیبی، که نیروهای تجزیه‌طلب، قاچاقچیان انسان، شبه‌نظامیان و جنگجویان داعش بود.

لیبی پس از قذافی: سرزمینی که آزادی در آن متولد نشد، بلکه ویران شد

قذافی در اکتبر ۲۰۱۱ کشته شد. و جهان غرب، با لبخند رضایت، این صحنه را «پیروزی دموکراسی» نامید.

در همان روزها، رسانه‌ها تیتر زدند: «لیبی آزاد شد» اما آنچه آزاد شد نه مردم لیبی، بلکه نیروهایی بودند که سال‌ها در سایه کنترل حکومت مقتدر و مرکزی قذافی مهار شده بودند:
شبه‌نظامیان قبیله‌ای، گروه‌های تندرو اسلام‌گرائ افراطی، قاچاقچیان اسلحه و انسان، مزدوران آفریقایی، و مهم‌تر از همه، شاخه‌های خفتهٔ القاعده و بعدها داعش.

لحظهٔ مرگ قذافی، فقط لحظه مرگ یک دیوانه برساخته رسانه های غربی نبود، لحظهٔ تولد یک هرج و مرج و بی‌دولتیِ تمام‌عیار بود.
کشوری که در دوران او، با وجود استبداد سیاسی، دست‌کم نظم، امنیت و رفاه اقتصادی داشت، ناگهان سقوط کرد به عمیق‌ترین خلأ حکمرانی در تاریخ معاصر.

فروپاشی ساختار دولت؛ یا فروپاشی شیرازه یک کشور و ملت

از همان روزهای اول پس از سقوط طرابلس، حقیقت تلخ آشکار شد:

هیچ نهادی، هیچ سازمانی، هیچ شخصیتی وجود نداشت که بتواند لیبی را اداره کند.

قذافی چهار دهه، همه چیز را حول شخص خودش متمرکز کرده بود: چیزی به عنوان ارتش واقعی وجود نداشت، و حتی نه پلیس سازمان‌یافته‌ای آنچه بود بیشتر واحدهای وفادار به شخص او بودند و دستگاه اداری کشور نیز بر اساس شبکه‌های قبیله‌ای عمل می‌کرد.
وقتی او سقوط کرد، به معنی واقعی کلمه دولت لیبی هم همراهش سقوط کرد.

در عرض چند ماه، لیبی تبدیل شد به یک نقشهٔ بزرگ که هر تکه‌اش در اختیار یک گروه مسلح بود.
طرابلس، بنغازی، مصراته، سبها، هر کدام به دست قبیله‌ ای و یا گردان‌هاای از شبه‌نظامیان افتاد.

دو دولت، دو پارلمان، ده‌ها ارتش کوچک

در سال‌های بعد و پس از کشتارهای بی اندازه، لیبی به اصطلاح آزاد شده به دست ناتو به دو پارهٔ بزرگ تقسیم شد:

غرب لیبی – طرابلس، با حمایت ترکیه، قطر و گروه‌های اسلام‌گرا.
دولتی که از سوی سازمان ملل به رسمیت شناخته شد، اما کنترلش محدود بود.

شرق لیبی – بنغازی، زیر نفوذ ژنرال خلیفه حفتر؛
مورد حمایت مصر، امارات، فرانسه و تا حدی روسیه.

حالا لیبی دو دولت، دو پارلمان، دو بانک مرکزی و دو ارتش دشت و کشوری که قرار بود «نجات» پیدا کند، تبدیل شده بود به آزمایشگاهی برای جنگ های نیابتی.

ظهور داعش: از دل خلأ قدرت

در سال‌های ۲۰۱۴–۲۰۱۵، زمانی که همه‌چیز در لیبی در هم ریخت، داعش فرصت را غنیمت شمرد. در سرت—زادگاه قذافی—پرچم سیاه داعش برافراشته شد. کشوری  که در دوران  قذافی داعش حتی در مخیله اش هم نمی توانست تصور کند که روزی پرچم خود را در آن سرزمین به اهتزاز در آورد.
داعش که حالا در عراق و سوریه تحت فشار بود، لیبی را که به لطف بمبارانهای جنگنده های فرانسوی و آمریکایی و خواهش و التماس دانشگاهیان به منظور دخالت بشردوستانه از شر قذافی نجات پیدا کرده بود سرزمین مناسب و جدیدی برای مقر خلافت خود تشخیص داده و به آنجا اسباب کشی کرده و لیبی آزاد شده را به مرکز فعالیت خود تبدیل کرد. 

حالا در نتیجه این اقدام بشردوستانه این سرزمین با ساحل طولانی برای قاچاق انسان و با ذخایر عظیم اسلحهٔ رها شده پس از جنگ و با دولت هایی ضعیف و ناتوان و جمعیتی بی‌نهایت جوان خشمگین و بی‌کار به مرکزی برای تربیت تروریسم و گروهای افراطی جهادی مبدل شد. پیامد این دخالت بشر دوستانه از لیبی، به‌جای آنکه الگویی از «دموکراسی عربی» بسازد، این سرزمین را به یک مرکز تدارکاتی برای تروریسم جهانی تبدیل کرد.

جنگ داخلی پایان‌ناپذیر: شهرهایی که سوختند، مردمی که فراموش شدند

از ۲۰۱۲ تا امروز، لیبی و مردم در این کشور تقریباً یک روز هم آرامش واقعی به خود ندیده اند. در نتیجه جنگ های گوناگون از جمله جنگ بنغازی، جنگ طرابلس، پیشروی حفتر، دخالت ترکیه، حملات پهپادی امارات و نقش مبهم فرانسه که یک روز با دولت طرابلس عکس یادگاری می‌گیرد و روز دیگر برای حفتر سلاح می‌فرستد. شهرها یکی پس از دیگری ویران شدند.
بنگازی به خرابه‌ای تبدیل شد که با حلب مقایسه‌اش می‌کنند، ده‌ها هزار نفر کشته شدند.
صدها هزار نفر خانه و کاشانه‌شان را رها کردند. و دنیا؟
دنیا دیگر لیبی را نمی‌دید و دیگر هیچ خبری از این سرزمین که روزی روی آنتن همه رسانه بود و دانشگاهیان و فیلسوف و سیاستمدار و نویسنده و شاعر اروپایی و حتی ایرانی هم برایش اشک تمساح می ریخت، گزارشی بیرون نمی آمد.
گویا دنیا برایش فقط روزی که قذافی کشته شد جذاب بود، و شاید هم ویرانی سرزمینی که شاید روزی می توانست الگویی برای کشورهای همسایه خود باشد؟

لیبیِ امروز: ثروتمند، اما فقیر؛
لیبی امروز با وجود نفت فراوان یکی از آشفته‌ترین و ناکارآمدترین اقتصادهای جهان را دارد. وجود فساد سیستماتیک،
قاچاق سوخت، اقتصاد جنگی و مداخلهٔ کشورهای خارجی و فقدان دولت مرکزی نیرومند، کشوری با ذخایر عظیم نفت را به جایی رسانده که حتی نمی تواند حقوق معلمان و کارمندان خود را به‌ موقع پرداخت کند. امروز هزاران جوان لیبیایی، در قایق‌های فرسوده، جان خود را در مدیترانه می‌گذارند تا از کشوری فرار کنند که غرب با «دخالت بشردوستانه» آن را «نجات» داد.

سؤال مهم برای امروز ایران: آیا این الگو قابل تکرار است؟

وقتی به این سیزده سال هرج‌ومرج در لیبی نگاه می‌کنم، از خودم میپرسم که:

اگر همان فرمول «مداخلهٔ بشردوستانه» که زیر پای لیبی را خالی کرد، روزی علیه ایران مطرح شود،
چه کسانی دوباره نقش «دانشگاهیان نجات‌دهنده» را بازی خواهند کرد؟
چه کشورهایی پشت پرده این داستان «مداخلهٔ بشردوستانه» خواهند ایستاد؟
و چه گروه‌هایی در میدان آماده‌اند تا پس از فروپاشی قدرت مرکزی خلأ قدرت را پُر کنند؟

برای ما امروز شاید لیبی بیشتر حکایت از یک هشدار تاریخی است.
نه به‌خاطر قذافی— بلکه به‌خاطر اینکه در مقابل چشمان همه ما دنیا دید، چگونه یک کشور ثروتمند، امن و باثبات می‌تواند در فاصله کوتاه زمانی و فقط در عرض چند هفته و چند ماه به میدان جنگی بی‌پایان تبدیل شود. جنگی که حاصل آن ویرانی منجر به ویرانی سرزمینی شد که روزی یکی از ثروتمندترین، امن‌ترین و پیشرفته‌ترین کشورهای قارهٔ آفریقا بود.

سرزمینی که بسیاری از کشورهای عربیِ متحد غرب حتی در رویا هم نمی‌دیدند: سرزمینی که در آن آموزش و درمان کاملاً رایگان بود، مردم با دریافت یارانه‌های گستردهٔ دولتی در رفاه نسبی زندگی می کردند و بزرگترین پروژه‌های عمرانی در قاره آفریقا در آنجا در حال انجام بود و از نظر قدرت مالی به بالاترین میزان درآمد ناخالص ملی در آفریقا دست پیدا کرده بود.
کشوری که به ادعای رسانه‌های غربی، «جهنم قذافی» بود، و در واقع برای مردم آفریقا و حتی خاورمیانه، به بهشت اشتغال و رفاه مبدل شده بود.

امروز، بعد از سیزده سال ویرانی، جنگ داخلی، تجزیه‌ی عملی یک کشور، گسترش تروریسم، قاچاق انسان و فروپاشی کامل زندگی عادی در لیبی، از آن عده از دانشگاهیان و روشنفکرانی ایرانی که با امضای خود از اوباما خواستند فرمان حمله را صادر کند یک سؤال صریح  و بدون تعارف می پرسم: حاصل آن «مداخلهٔ بشردوستانه» دقیقاً چه شد؟ آن مردمی که قرار بود نجات پیدا کنند، امروز در کدام جهنم زندگی می‌کنند؟

 آن دموکراسیِ وعده‌داده‌شده امروز کجاست؟

آن «مسئولیت حمایت» چرا در عمل به مسئولیت مرگ و ویرانی کشوری بدل شد و چرا هیچ‌کدام از شما آقایان و خانمها حاضر نایستید حتی ذره‌ای از مسئولیت اخلاقی آن را بپذیرد؟

 امروز هر کدام از ما حق داریم از امضاکنندگان آن نامه بپرسیم امروز که صریح، شفاف و بدون پناه گرفتن پشت ادعاهای آکادمیک اعتراف کنند که در مشروعیت‌بخشی به یک فاجعهٔ تاریخی تا چه اندازه شریک بوده‌اند؟ اما متاسفانه آنچه می‌بینیم نه اعتراف است، نه عذرخواهی، نه بازنگری—بلکه سکوتی سنگین و طلبکارانه است. 

می ترسم که همین خانم ها و آقایان هنوز هم درس نگرفته باشند؛ که مبادا فردا، اگر در ایران وضعیت اضطراری‌ای شکل بگیرد، اگر خیابان‌ها ملتهب شود و بحران بالا بگیرد، دوباره فیل‌شان یاد هندوستان کند و بار دیگر هوسِ «مداخلهٔ بشردوستانه» به سرشان بزند—و به احتمال این‌بار شاید نه با نامه نوشتن به کاخ سفید، بلکه با چراغ سبز دادن به همان قدرتی که امروز برایشان ژست ناجی گرفته است: اسرائیل. برای نتانیاهو بنویسند و از او بخواهند که دست به «مداخلهٔ بشردوستانه» بزند و بیاید و ما را «نجات» دهد.

و این پرسش همچنان بی‌پاسخ مانده است: اگر آن روز لیبی میدان آزمایش بود، آیا فردا قرار است ایران آزمایشگاه تازهٔ همان نسخهٔ شکست‌خورده شود؟

از این دانشگاهیان می پرسم که: آیا هنوز منتظر کلنگی کردن ایران هستید؟

رضا فانی یزدی 

۷ دسامبر ۲۰۲۵


*متن نامه به فارسی و تعدادی از امضاء ها

این نامه در ۷ مارس ۲۰۱۱ منتشر شد و توسط ۹۴ استاد دانشگاه، پژوهشگر و کارشناس (بیشترشان دانشگاهیان آمریکایی، اروپایی، عرب، و چند ایرانی) امضا شد.

ترجمهٔ فارسی نامه

آقای رئیس‌جمهور گرامی،

ما امضاکنندگان این نامه، نگرانی شما از این‌که آمریکا نباید دوباره در خاورمیانه به سمت یک‌جانبه‌گرایی شتاب‌زده برود ــ روندی که در سال‌های اخیر بارها سیاست خارجی آمریکا را تعریف کرده است ــ کاملاً درک و تحسین می‌کنیم. همچنین، تعهد قاطع شما را که در چهارم ژوئن ۲۰۰۹ در قاهره بیان کردید و در آن از حمایت از تلاش‌ها برای گسترش دموکراسی سخن گفتید، به‌خوبی به خاطر داریم. در سخنرانی «آغاز جدید» خطاب به جهان عرب و اسلام، شما گفتید:

«من عمیقاً باور دارم که همهٔ مردم در آرزوی چیزهایی هستند: امکان بیان آزادانهٔ دیدگاه‌هایشان و داشتن نقش در تعیین نحوهٔ حکمرانی‌شان؛ اعتماد به حاکمیت قانون و اجرای برابر عدالت؛ دولتی شفاف که از مردم دزدی نمی‌کند؛ و آزادی برای اینکه هرطور می‌خواهند زندگی کنند. این‌ها فقط ارزش‌های آمریکایی نیستند. این‌ها حقوق انسانی‌اند. و به همین دلیل است که ما در هرجا از آن‌ها حمایت خواهیم کرد.»

این سخنان در سراسر منطقه به‌گرمی استقبال شد و نشانه‌ای نیرومند تلقی گردید مبنی بر این‌که دولت شما از خیزش دموکراسی‌خواهی مردمی، هرجا که رخ دهد، حمایت جدی خواهد کرد.

در دو ماه گذشته، جهان عرب با موجی گسترده و عمیق از خواست مردمی برای دموکراسی به لرزه درآمده است. این خواست از مرزهای طبقات اجتماعی، گروه‌های قومی و باورهای دینی فراتر رفته است. وسعت و ماهیت تاریخی این خیزش، اهمیت تاریخی عظیمی دارد. دو رژیم سرکوبگر و فاسد در تونس و مصر از قدرت برکنار شده‌اند و اکنون در یمن و لیبی نیز به چالش جدی کشیده شده‌اند.

اگرچه جنبش‌های مردمی غیرخشونت‌آمیز توانستند رژیم‌های تونس و مصر را سرنگون کنند، اما وضعیت لیبی متفاوت بوده است. اعتراضاتی که در ۱۷ فوریه در آن کشور آغاز شد، مانند سایر نقاط منطقه، مسالمت‌آمیز بود. اما رژیم سرهنگ قذافی به‌سرعت با استفاده از نیروهای نظامی علیه غیرنظامیان بی‌دفاع واکنش نشان داد. دستور رژیم به نیروهای مسلح برای به‌کارگیری هواپیما، بالگردهای تهاجمی، تیربارهای سنگین و سلاح‌های مشابه علیه معترضان، به‌سرعت موجب شد بخش گسترده‌ای از ارتش لیبی به‌سوی مردم بپیوندد. استفادهٔ بعدی رژیم از نیروهای مزدور علیه مردم غیرنظامی نیز تنها سطح خشونت را افزایش داده است.

در پاسخ به درخواست‌ها برای ایجاد یک منطقهٔ پرواز ممنوع به رهبری آمریکا در شمال لیبی، شما بر ضرورت کسب پشتوانهٔ منطقه‌ای و بین‌المللی برای چنین اقدامی تأکید کرده‌اید. ما بر این باوریم که با توجه به رأی اخیر و یکپارچهٔ اتحادیهٔ عرب، درخواست‌های متعدد دولت‌های منطقه برای چنین اقدامی، و همچنین حمایت متحدان سنتی آمریکا مانند فرانسه و بریتانیا، اکنون مشروعیت لازم برای اعمال سریع یک منطقهٔ پرواز ممنوع فراهم شده است. از این‌رو، از شما می‌خواهیم نقش رهبری را برای توقف خشونت هولناک ارتکابی توسط نیروهای سرهنگ قذافی بر عهده بگیرید و فوراً اقدامات مشخص زیر را انجام دهید:

۱.

با همکاری نزدیک با متحدان آمریکا، ناتو و سازمان ملل، ائتلافی تشکیل دهید که در سریع‌ترین زمان ممکن یک منطقهٔ پرواز ممنوع برای تمام پروازهای نظامی لیبی در سراسر آسمان شمال لیبی برقرار کند، و اقداماتی را که لازم باشد برای ناتوان‌سازی کامل نیروی هوایی لیبی در سراسر کشور انجام دهد.

۲.

همراه با فرانسه، دولت موقت لیبی مستقر در بنغازی را به‌عنوان تنها دولت مشروع لیبی به‌رسمیت بشناسید.

۳.

فوراً وارد گفت‌وگو با دولت موقت شوید تا مشخص شود ایالات متحده و جامعهٔ جهانی چگونه می‌توانند کمک‌های بشردوستانه و نظامی لازم را در اختیار این دولت مشروع قرار دهند.

۴.

در عملیات ایجاد اختلال (جمینگ) در ارتباطات نظامی نیروهای قذافی یاری رسانید.

۵.

هشدار صریحی به تمامی افسران نظامی و مزدوران حامی رژیم قذافی بدهید که در صورت مشارکت در ارتکاب جنایت علیه بشریت، مطابق کامل با قوانین بین‌المللی محاکمه خواهند شد؛ و به افسران ارشد وفادار به قذافی که تصمیم به جدا شدن و پیوستن به مردم بگیرند، تضمین حمایت بدهید.

آقای رئیس‌جمهور، اکنون در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز در روند مبارزهٔ مردم عرب برای دموکراسی قرار داریم. اگر سخنانی که نزدیک دو سال پیش در قاهره بیان کردید معنایی داشته باشد، اینک زمان آن است که شما نقش رهبری را در حمایت از خیزش عظیم دموکراسی‌خواهی در منطقه بر عهده بگیرید. بحران لیبی در حال حاضر فوری‌ترین مورد است، اما مردم سراسر جهان عرب سخنان شما در قاهره را با اقدامات امروز شما خواهند سنجید. حمایتی که در قاهره وعده دادید باید واقعی و سریع باشد. این حمایت نه‌تنها قرار گرفتن در سمت درست تاریخ است، بلکه از نظر ما برای منافع ملی بلندمدت ایالات متحده نیز حیاتی است.

با احترام،

تعدادی از ایرانیان امضاء کننده این نامه عبارتند از:

عباس میلانی، نیره توحیدی، کاظم علمداری، نادر هاشمی، آرش نراقی و ……………

متاسفانه این نامه را دیگر به سادگی نمی توان در سایت های رسمی و با امضا های آنها پیدا کرد اما در برخی از آرشیوهای اینترنتی هنوز می توان به آن دست یافت. از جمله لینک زیر 

https://myemail.constantcontact.com/Open-Letter-to-President-Obama-about-Libya—3-16-11.html?soid=1102084408196&aid=sHWAcCvydz0