مانیفست تاج‌زاده، روایتی از یک مانیفست نیمه‌تمام و یک تاریخ تحریف‌شده

نامه تاج‌زاده، روایت بن‌بست ولایت فقیه و نظام اسلامی

رضا فانی یزدی 

۵ دسامبر ۲۰۲۵ 

نامه‌ی بلند مصطفی تاج‌زاده با عنوان «ایران پس از تجاوز ۱۲روزه / بن‌بست ولایت فقیه» اگرچه در ظاهر یک یادداشت سیاسی است، اما در واقع بیشتر شبیه یک «مانیفست» است؛ مانیفستی که در آن شکست ساختاری ولایت فقیه اعلام می‌شود، از خطر تجزیه و بی‌دولتی هشدار داده می‌شود، و در نهایت همان نسخه‌ی همیشه‌حاضرِ «گذار مسالمت‌آمیز، بدون جنگ و خشونت» روی میز گذاشته می‌شود.

اما وقتی این متن را در کنار تجربه‌ی ۴۵ ساله‌ی جمهوری اسلامی و نقش واقعی اصلاح‌طلبان و «خط امامی»‌ها می‌گذاریم، چیز دیگری آشکار می‌شود:
یک تاریخ یک‌طرفه،
یک تقسیم‌بندی ساده‌انگارانه‌ی «رهبرِ بد / مردمِ قهرمان / اصلاح‌طلبانِ مظلوم»،
و یک سیاست‌نامه‌ی ناقص که بیش از آنکه دری به سوی آینده باز کند، تلاشی است برای بازآرایی جایگاه اصلاح‌طلبان و بازگرداندن آن‌ها به مرکز صحنه‌ی سیاست ایران، بی‌آن‌که هزینه‌ی گذشته‌ی خود را بپردازند.

من در این نوشته هم به خودِ متن تاج‌زاده می‌پردازم، هم به تاریخی که او و هم‌نسلانش می‌کوشند آن را نصفه‌نیمه تعریف کنند؛ تاریخی که در آن همیشه «دیگری» مسئول فاجعه است و خودِ آن‌ها در حاشیه‌ای نسبتاً پاکیزه ایستاده‌اند.

مسئله‌ی اصلی: تاریخ یک‌طرفه و داستان دزدی که فریاد می زنه دزد رو بگیر 

در روایت تاج‌زاده و بسیاری از دوستان اصلاح‌طلبش، صحنه‌ی ایران تقریباً چنین ترسیم می‌شود:

  • مردم همیشه در جایگاه «قهرمان» و «قربانی» قرار دارند؛
  • رهبر، متمرکزترین و تقریباً تنها مقصرِ تمام بن‌بست‌هاست؛
  • اصلاح‌طلبان، نیروهایی هستند که «می‌خواستند درست کنند اما نگذاشتند»، و امروز در حاشیه‌ای اخلاقی و مظلوم ایستاده‌اند؛
  • آینده مبهم است، اما نسخه‌ی نهایی همان «دموکراسی مسالمت‌آمیز» و «گذار بدون جنگ و خشونت» است.

این روایت ظاهراً جذاب است؛ مردمی قهرمان می‌سازد، رهبر را به تمامی منبع شر معرفی می‌کند، و اصلاح‌طلبان را نیز بی‌هیچ پرسش و حساب‌کشی از گذشته رها می‌سازد.
اما این تصویر با واقعیت تاریخ ایران سازگار نیست.

چرا؟ چون:

  • اصلاح‌طلبان خود بخش مهم و جدایی‌ناپذیر ساختار قدرت بوده‌اند؛
  • جامعه در بزنگاه‌های مختلف – از انتخابات گرفته تا جنبش‌های اعتراضی – به آن‌ها اعتماد کرد، اما بارها از آن‌ها عبور کرد؛
  • نهادهای امنیتی و نظامی امروز قدرتمندتر از همیشه‌اند و این قدرت را فقط در دوره‌ی رهبری خامنه‌ای به‌دست نیاورده‌اند؛
  • جامعه‌ی ایران امروز در مسیر فرسایش و فروپاشی اجتماعی حرکت می‌کند، نه در مسیر یک وحدت ملی منسجم و آماده‌ی گذار.

اینجاست که استعاره‌ی «دزدی که در بازار داد می‌زند: دزد را بگیرید!» به‌شدت به ذهن می‌آید.
امروز بسیاری از چهره‌های اصلاح‌طلب، درست همان نقشی را بازی می‌کنند:
با صدای بلند به وضع موجود اعتراض می‌کنند،
رهبر را نشانه می‌روند،
اما با تمام قوا می‌کوشند تصویر خودشان از چهار دهه‌ی گذشته را پاک‌سازی کنند.

بن‌بست از نگاه تاج‌زاده: تشخیص نسبتاً درست، اما نیمه‌کاره

بن‌بست «نه–نه»‌ها

تاج‌زاده در نامه‌اش تصویری از رهبر جمهوری اسلامی ارائه می‌دهد که در مجموعه‌ای از «نه–نه»ها گیر کرده است:

  • نه می‌تواند حکومت مقتدر و امنیتی تمام‌عیار را تا ته ادامه دهد، نه می‌تواند به اصلاحات واقعی تن بدهد؛
  • نه می‌تواند وارد جنگ بزرگ شود، نه می‌تواند صلح پایدار و آبرومند را بپذیرد؛
  • نه می‌تواند حجاب اجباری را عملاً اجرا کند، نه می‌تواند آن را کنار بگذارد؛
  • نه انتخابات آزاد و رقابتی را می‌پذیرد، نه نظارت استصوابی را کنار می‌گذارد.

در این تصویر، «ولایت فقیه» هم عملاً شکست خورده (از عدالت و توسعه و آزادی خبری نیست)، و هم گفتمانش قدرت بسیج‌گری سابق را از دست داده است.
این بخش تحلیل تا حد زیادی درست است:
ساختار سیاسی در بن‌بست است،
نظام نه می‌تواند به جلو برود، نه می‌تواند به عقب برگردد،
و در نتیجه، نوعی درجا زدن و فلج تاریخی فرا رسیده است.

اما مشکل از جایی آغاز می‌شود که تاج‌زاده، مقصر اصلی این بن‌بست را تقریباً فقط به «رهبر» تقلیل می‌دهد.
انگار نه انگار که:

  • در دولت موسوی، «خط امامی‌ها» و همین نیروها در امنیتی‌سازی، سرکوب مخالفان و شکل دادن به ساختار جنگی–امنیتی نقش داشتند؛
  • در دوران هاشمی، خصوصی‌سازی‌های رانتی، شکل‌گیری الیگارشی اقتصادی، و وارد کردن سپاه به بازی اقتصاد، با مشارکت و همراهی همین نیروها انجام شد؛
  • در دوره‌ی خاتمی، بخش عمده‌ی همین ساختارها تثبیت و قانونی شد و اصلاحات سیاسی در بهترین حالت در سطح نمادین و گفتار باقی ماند؛
  • در دولت روحانی، با برگشت کارگزارانی‌ها و تشدید سرمایه‌داری رفاقتی، شکاف طبقاتی و ناامنی اجتماعی عمیق‌تر شد.

تاج‌زاده روی بن‌بست انگشت می‌گذارد،
اما وقتی نوبت به تقسیم مسئولیت می‌رسد،
دست خودش و دوستانش را عقب می‌کشد.

ولایت فقیه، قانون اساسی و مسئله‌ی «حذف» یا «اصلاح»

 تاج‌زاده: پایان ولایت فقیه، اما فقط از راه مسالمت‌آمیز

یکی از نقاط مهم و نسبتاً جدید در مواضع تاج‌زاده این است که دیگر صرفاً در چارچوب «اصلاح قانون اساسی» نمی‌ماند و به‌صراحت از «حذف ولایت فقیه» و «پایان حکومت روحانیت» حرف می‌زند. در متن اخیرش می‌گوید:

  • ریشه‌ی بحران، ساختار ولایت فقیه است؛
  • راه‌حل، تغییر یا بازنویسی قانون اساسی است؛
  • حداقل خواست ملی، حذف ولایت فقیه و خروج روحانیت از رأس قدرت سیاسی است؛
  • مسیر، تشکیل مجلس مؤسسان، رفراندوم و گذار بدون خشونت است.

یعنی از نظر «مقصد»، دیگر یک اصلاح‌طلب کلاسیک دهه‌ی هفتادی نیست؛ در اردوگاه پساولایی‌ها قرار گرفته است.
اما در روش، همچنان از هرگونه سناریوی براندازی خشونت‌بار، مداخله‌ی خارجی، و حتی بسیاری از شکل‌های فشار انقلابی فاصله می‌گیرد.

این ترکیب – مقصد رادیکال، مسیر مبهم – همان جایی است که گفتمان او نیمه‌تمام می‌ماند.
مقصد بلندپروازانه است،
اما راه بین مبدأ و مقصد، تبدیل می‌شود به مجموعه‌ای از توصیه‌های اخلاقی و آرزوهای زیبا، نه یک طرح سیاسیِ قابل‌اجرا.

نسبت با جنگ، آمریکا و «سزارین خارجی»

نکته‌ی مثبت: رد قاطع مداخله‌ی خارجی

در بخش مهمی از نوشته، تاج‌زاده به نقد دو رویکرد می‌پردازد:

  • سیاست «نه جنگ – نه صلح» رهبر، که کشور را زیر تیغ تحریم، تهدید نظامی و بی‌ثباتی دائم نگه داشته؛
  • نگاه بخش‌هایی از اپوزیسیون برانداز که امید بسته‌اند به یک جنگ محدود، حمله‌ی خارجی یا «سزارین سیاسی» از بیرون.

او با ارجاع به نمونه‌های افغانستان، عراق، لیبی، روسیه‌ی قاجار، اوکراین و… نتیجه می‌گیرد که:

  • جنگ نابرابر عقلانی نیست؛
  • مداخله‌ی خارجی، کشور را به سمت بی‌دولتی و تجزیه می‌برد؛
  • از دل بحران‌های ساختگی و دخالت بیرونی، دیکتاتوری‌های جدید بیرون می‌آید، نه دموکراسی پایدار.

در این حوزه، موضع تاج‌زاده نسبت به بسیاری از چهره‌های اصلاح‌طلب، روشن‌تر و محکم‌تر است و می‌توان آن را نقطه‌ی قوت متن دانست.
اما حتی همین موضع درست هم وقتی در کنار سکوت نسبت به مسئولیت اصلاح‌طلبان در ساختن ماشین جنگی، امنیتی و رانتی قرار می‌گیرد، ناقص و یک‌سویه می‌ماند.

مردم، نافرمانی مدنی و واقعیت یک جامعه‌ی خسته و فرسوده

 روایت تاج‌زاده: پیروزی‌های آرام مردم

تاج‌زاده برای نشان دادن قدرت جامعه، به مثال‌هایی مثل ویدئو، ماهواره، اینترنت و حجاب اشاره می‌کند:

  • مردم ویدئو را ممنوعیت‌زدایی کردند؛
  • ماهواره را به زندگی روزمره آوردند؛
  • اینترنت را – با همه‌ی فیلترها – به ابزاری برای اطلاع‌رسانی و سازمان‌دهی بدل کردند؛
  • و امروز، با نافرمانی در حجاب، حکومت را به عقب‌نشینی‌های عملی وادار کرده‌اند.

او نتیجه می‌گیرد که همین الگو می‌تواند در نهایت ولایت فقیه را هم کنار بزند.
این تحلیل در سطح «نمادین» گرچه جذاب است؛
اما مشکل اینجاست که نافرمانی مدنی را از زمینه‌ی واقعی‌اش جدا می‌کند.

 نقطه‌ی کور: جامعه‌ای پاره‌پاره و بی‌اعتماد

واقعیت جامعه‌ی ایرانِ امروز این است که:

  • جامعه خسته، فرسوده و پراکنده است؛
  • اعتماد عمومی – هم به حکومت و هم به اپوزیسیون – به‌شدت فروریخته؛
  • شکاف‌های طبقاتی، قومی، جنسیتی و نسلی عمیق‌تر شده؛
  • نهادهای مدنی مستقل یا سرکوب شده‌اند، یا هرگز فرصت رشد واقعی پیدا نکرده‌اند.

در چنین شرایطی، نافرمانی مدنی یک «ابزار» است، نه یک استراتژی کامل.
بدون سازمان، بدون رهبری اجتماعی، بدون شبکه‌های پایدار، نافرمانی بیشتر به یک انفجار مقطعی در خدمت فروپاشی قرار می گیرد تا یک برنامه‌ی حساب شده برای گذار.
این همان چیزی است که در متن تاج‌زاده تقریباً غایب است:
او به درستی از قدرت مردم می‌گوید،
اما چیزی درباره‌ی «چگونه سازمان‌یافتن این قدرت» ارائه نمی‌کند.

بازگشت به گذشته: نقش اصلاح‌طلبان در ساختن همین بن‌بست

اگر تاریخ ۴۵ ساله‌ی جمهوری اسلامی را به‌صورت مرحله‌به‌مرحله نگاه کنیم، سهم اصلاح‌طلبان و خط امامی‌ها کاملاً روشن است:

  • دولت موسوی (دوران خمینی):
    امنیتی‌سازی گسترده‌ی فضای سیاسی،
    سرکوب سیستماتیک مخالفان،
    تثبیت مدل «انقلاب / ضدانقلاب» و مشروعیت‌بخشی به حذف فیزیکی مخالفان زیر نام‌هایی مثل «مفسد فی‌الارض»، «محارب»، «جاسوس» و… .
  • دولت هاشمی (دو دوره):
    خصوصی‌سازی‌های رانتی به نفع حلقه‌های نزدیک به قدرت،
    ورود سازمان‌یافته‌ی سپاه به اقتصاد،
    شکل‌گیری الیگارشی اقتصادی–سیاسی،
    و تقویت نهادهای شبه‌خصوصی وابسته به حاکمیت.
  • دولت خاتمی:
    تثبیت همین ساختارهای اقتصادی و امنیتی،
    گسترش نسبی فضای فرهنگی و رسانه‌ای،
    اما عدم دست‌زدن جدی به نهادهای قدرت سخت؛
    اصلاحات سیاسی در سطح گفتار و نماد،‌ نه در سطح ساختار.
  • دولت روحانی:
    بازگشت کارگزارانی‌ها،
    تشدید سیاست‌های نئولیبرالی در اقتصاد،
    تعمیق سرمایه‌داری رفاقتی،
    و واگذاری بیشتر منابع عمومی به شبکه‌های قدرت.

در تمام این دوره‌ها، چهره‌های اصلاح‌طلب – از همین طیفی که امروز خود را «آلترناتیو دموکراتیک» معرفی می‌کنند – در سطوح بالا حضور داشته‌اند:
در وزارت‌خانه‌ها، در شورای‌ عالی امنیت ملی، در مراکز پژوهشی وابسته به ریاست جمهوری، در دستگاه قضایی، در مجلس، در شوراها و شهرداری‌ها.

با این حال، در نامه‌ی تازه‌ی تاج‌زاده، این گذشته‌ی سنگین در حد چند اشاره‌ی گذرا می‌ماند.
تمرکز او بر فقط بر «رهبر» است،
نه بر نقش همه اجزای تشکیل دهنده نظامی  که مردم و مملکت را به اینجا رسانده است، و نه به «نقش تاریخی اصلاح‌طلبان» در وضع موجود.

اینجا دقیقاً همان نقطه‌ای است که – به‌گمان من – اگر کسی بخواهد صادقانه نقد کند، باید محکم روی آن بایستد:
بدون انتقاد واقعی از خود، هیچ اعتمادی شکل نمی گیرد و هیچ مانیفستی اعتبار ندارد.

بزرگ‌ترین ضعفِ مانیفست : نبود طرح عملی برای گذار

تشخیص بحران بدون نسخه‌ی عملی

نامه‌ی تاج‌زاده پر است از این‌گونه جملات:

  • «باید تغییر کند»؛
  • «ملت دیگر نمی‌پذیرد»؛
  • «رهبر نمی‌تواند ادامه دهد»؛
  • «ساختار در بن‌بست است»؛
  • «کشور در خطر تجزیه و بی‌دولتی است».

اما وقتی به پرسش‌های سخت می‌رسیم، جواب روشنی نمی‌بینیم:

  • گذار چگونه قرار است رخ دهد؟
  • کدام نیرو، حامل و پیش‌برنده‌ی این گذار است؟
  • ساختار انتقال قدرت چگونه تعریف می‌شود؟
  • چگونه قرار است از جنگ داخلی و درگیری‌های مسلحانه قومی جلوگیری شود؟
  • نهادهای امنیتی و سپاه، چگونه مهار و بازسازماندهی می‌شوند؟
  • با مافیای اقتصادی، که به‌هم‌پیوسته با نهادهای نظامی و امنیتی است، چه باید کرد؟

در بهترین حالت، متن تاج‌زاده تشخیص بحران است، نه طرحی برای گذار.
از سطح «تحلیل» بالاتر می‌رود، اما هیچ‌وقت به سطح «برنامه‌ی عملی» نمی‌رسد.

تناقض: رد براندازی، قبول ناکارآمدی کامل

تاج‌زاده هم براندازی خشونت‌بار را رد می‌کند،
هم ناکارآمدی کامل ساختار موجود را می‌پذیرد، و
هم از خطر جدی بی‌دولتی و فروپاشی حکمرانی حرف می‌زند.

اما توضیح نمی‌دهد این جامعه‌ی بی‌اعتماد، با این نهادهای امنیتی و نظامی،
با این شکاف‌های اجتماعی و قومی،
قرار است چگونه از یک «گذار بی‌دردسر مسالمت‌آمیز» عبور کند.

از جایی به بعد، تحلیل سیاسی او کم‌کم جای خودش را به موعظهٔ اخلاقی می‌دهد:

خطاب‌هایی به رهبر، توصیه به عقلانیت، و هشدارهای تکراری دربارهٔ سرنوشت صدام و قذافی و… .

گویی نمی‌بیند که سیاست با اندرز تغییر نمی‌کند؛ یا شاید هم می‌خواهد ژست آیت‌الله خمینی را در روزهای پیش از انقلاب تکرار کند، غافل از اینکه سیاست نه با نصیحت، که با مکانیزم، نقشهٔ روشن و پاسخ‌های عملی به پرسش‌های سخت پیش می‌رود.

از نقد اصلاح‌طلبان به نقد خودمان: چگونه از این پارادایم خارج شویم؟

آنچه امروز از اصلاح‌طلبان – از جمله تاج‌زاده – می‌بینیم، چیزی شبیه رفتار ترامپ در آمریکا است:

  • ترامپ هرجا کم می‌آورد، همه چیز را می‌اندازد گردن اوباما و بایدن؛
  • اصلاح‌طلبان ما هم امروز همه‌ی فاجعه را می‌اندازند گردن خامنه‌ای و «دلواپسان»؛
  • هر دو، نقش خودشان در ساختن بخش بزرگی از این واقعیت را یا کمرنگ می‌کنند، یا به سکوت می‌گذرند.

مشکل اما فقط با اصلاح‌طلبان نیست.
ما – به‌عنوان جامعه، به‌عنوان روشنفکران، به‌عنوان فعالان سیاسی – سال‌هاست در چارچوب دوگانه‌های تحریف‌شده‌ی حاکمیت بازی کرده‌ایم:

  • انقلاب / ضدانقلاب،
  • خط امام / لیبرال،
  • اصلاح‌طلب / اصول‌گرا،
  • اصلاح‌طلب دموکرات / شیعه‌ی طالبانی،
    و امثال این‌ها.

هر بار یک قطب را «شر مطلق» و یک قطب را «کم‌تر بد» تعریف کرده‌ایم
و بعد ناچار شده‌ایم پشت همان «کم‌تر بد» صف ببندیم،
بی‌آن‌که به نقش او در ساختن وضعیت موجود نگاه جدی بیندازیم.

اگر امروز می‌خواهیم واقعاً وضعیت را بفهمیم و برای آینده فکری بکنیم،
اولین قدم این است که خودمان را از این دوگانه‌های دروغین بیرون بکشیم.
باید بتوانیم هم‌زمان چند گزاره را کنار هم نگه داریم:

  • ولایت فقیه ساختاری ضد دموکراتیک و ضد توسعه است؛
  • مداخله‌ی خارجی و جنگ، راه‌حل نیست، بلکه آغاز یک فاجعه‌ی تازه است؛
  • اصلاح‌طلبان بخشی از مسئله‌اند، نه راه‌حلِ آماده؛
  • جامعه‌ی ایران بدون سازمان‌یابیِ از پایین، بدون نهادهای مستقل، و بدون نقد صریح گذشته‌ی خود، نمی‌تواند از این بن‌بست عبور کند.

 پایان داستان: مانیفست تاج‌زاده؛ یک گام به پیش، دو گام درجا

اگر تحلیل تاج‌زاده را روی طیفی بگذاریم که یک‌سر آن «اصلاح‌طلبی حکومتی دهه‌ی هفتاد» است و سر دیگر آن  «براندازی نظامی و مداخله‌محور»،
او امروز از سرِ اول فاصله گرفته، اما به سرِ دوم هم قاطعانه «نه» می‌گوید.

در سطح نظری:

  • از ولایت فقیه عبور کرده،
  • از حذف آن و تغییر قانون اساسی حرف می‌زند،
  • نسبت به جنگ و مداخله‌ی خارجی موضع درست و روشن دارد.

اما در سطح عملی:

  • همان محدودیت‌های قدیمی را تکرار می‌کند؛
  • از مردم و نافرمانی مدنی می‌گوید، بدون آن‌که از سازمان، رهبری و ساختار بگوید؛
  • از بن‌بست ساختار حرف می‌زند، بدون آن‌که نقشه‌ای روشن برای گذار ارائه کند؛
  • و مهم‌تر از همه، نقش تاریخی خود و جریانش را در ساختن همین بن‌بست، جدی نمی‌گیرد.

از نظر من، تا وقتی این خودانتقادی واقعی صورت نگیرد،
تا وقتی نامه‌هایی که علیه منتظری نوشته شد، نقش در امنیتی‌سازی دهه‌ی ۶۰،
سهم در خصوصی‌سازی‌های رانتی، و سکوت در برابر سرکوب‌ها، صریح و کامل روی میز گذاشته نشود،
هیچ مانیفستی – حتی اگر ضدجنگ، ضد تجزیه و سرشار از جملات اخلاقی باشد – برای بخش بزرگی از جامعه‌ی زخمی، بی‌اعتماد و سرخورده‌ی امروز ایران قانع‌کننده نخواهد بود.

مسئله فقط این نیست که چه کسی «چه می‌گوید»؛
مسئله این است که «چه کسی، از کجا، بعد از چه تاریخی، برای چه و با چه کارنامه‌ای» این حرف‌ها را می‌زند.

تا این پرسش‌ها بی‌پاسخ بماند،
هر مانیفستی که نوشته شود،
نیمه‌تمام خواهد ماند.