چرا تنور انتخابات را داغ می خواهند؟

کمتر از 6 ماه به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در کشور باقی است. محافل گوناگون سیاسی در داخل کشور مدتهاست که کارزار انتخاباتی را آغاز نموده اند، اصلاح طلبان زودتر از دیگران اعلام آمادگی نموده و با طرح پیشنهاد مهندس موسوی به دنبال اجماعی بودند از  خط امامی های سابق، اصلاح طلبان امروز، جامعه دانشگاهی و حتی بخشی از گرایش راست آن زمان که با مهندس موسوی در یک دوره 8 ساله در شکل گیری و قوام نظام جمهوری همراه بوده اند. مهندس موسوی اما با آگاهی از اینکه توان پاسخگویی به انتظارات جامعه سرخورده از اصلاحات در چارچوب ساختارهای کنونی نظام از توان ایشان خارج است، علیرغم مذاکرات متعدد و رایزنی های فراوان شانه خالی نموده و عطای کاندیداتوری مقام ریاست جمهوری را در این دوره به لقایش بخشیدند.

انتخابات ریاست جمهوری در هر کشوری از اهمیت ویژه ای برخوردار است، میدانی است برای رقابت مجموعه نیروها در حیات سیاسی کشور، برای انتخاب بالاترین مرجع مدیریت سیاسی کشور برای دوره ای معین، همین امر موجب تحرک و حضور میلیونی مردم و احزاب و جمعیت های سیاسی است برای تقابل برنامه های کلان سیاسی و اقتصادی در یک کشوربه منظور کسب اعتماد اکثریت مردم. 

انتخابات در کشور ما اما از آنجا که نه میدان رقابت و نه امکان حضور در آن فراهم است، به طور عمده از جانب گروه ها و احزاب سیاسی و بخش های عمده ای از مردم بویژه اقشار متوسط و تحصیلکرده در کلان شهرهای کشور با بی مهری مواجه شده و به احتمال زیاد این دوره از انتخابات ریاست جمهوری بر خلاف هیاهو و جنجال های تبلیغاتی احزاب و محافل خودی در حاکمیت، از جانب اکثریت محافل اپوزیسیون و همچنین مردم در کلان شهرها تحریم خواهد شد.

شرکت میلیونی مردم در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری که به انتخاب آقای خاتمی و شکست مفتضحانه ناطق نوری نماینده رهبری و سمبل حکومت دینی انجامید، از آن جهت قابل اهمیت بود و حضور میلیونی مردم و توجه محافل اپوزیسیون را به خود جلب نمود که در واقع بیانگر تمایل میلیونی مردمی بود که از ادامه حاکمیت دینی و استبداد ولایی و روش های تبعیض گرانه حکومتی خسته شده و در حمایت از شعارها و برنامه های اصلاح طلبانه که در مقابل نگاه اقتدارگرایانه و مستبد سالهای گذشته اساسا فضای دیگری را به تصویر می کشید، با امید به تحول و تحقق برنامه های کلان سیاسی و اقتصادی در کشور به صحنه آمدند.

اما تفاوت اساسی این دوره با دو دوره گذشته در چیست؟ چه باعث شده بود که مردم در کشور ما با تحرک و شوق به پای صندوق های رای رفتند، چرا بخش هایی از اپوزیسیون که سالها سرکوب شده و درخارج از کشور در مهاجرت بسر می بردند حتی در آن دوران مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کردند، و چه شده است که امروز تمام آن تحرک به یاس مبدل شده است.

آن روزها اصلاح طلبان از اصلاحات می گفتند، از مردم سالاری دینی داد سخن می دادند، صحبت از ایران برای ایرانیان بود و مفهوم آزادی را به حضور مخالف سیاسی تعبیر می کردند، از حقوق بشر و حقوق زنان و جوانان دم می زدند، و شکوفایی اقتصادی و گفتگوی تمدن ها را جایگزین جنگ کفر و الحاد و شعارهای مرگ بر سایر تمدن ها کرده بودند و با چهره ای خندان به میدان مبارزه انتخاباتی وارد شده بودند.

طرف مقابل آنها اما نه به اصلاحات باور داشت و نه به گفتگوی تمدن ها. به جای حاکمیت دینی از حاکمیت ولایی می گفت، ایران را نه برای ایرانیان که برای امت مسلمان می خواست، برای مخالف سیاسی حق حیات قائل نبود، و در تاریکخانه های اشباح خود دستور قتل فله ای آنها را صادر می کرد. حقوق بشر را به بهانه حقوق بشر اسلامی که قصاص وبریدن دست و پا و زبان و کورکردن چشم و سنگسار و اعدام غیرمسلمان و کافر را روا می دارد، مغایر اسلام می دانست، حقوق زنان را با فحشا مقایسه می کرد و آزادی جوانان را به لاابالی گری و بی بند و باری ترجمان می کرد و با چهره های اخم آلود و زشت و خشن به میدان می آمد چرا که خنده بر لب را گناه می پنداشت. 

سخن کوتاه، تفاوت آنقدر بود که نمی شد یکی شان پنداشت حتی دشمن ترین و زخم خورده ترین مخالفین قسم خورده نیز تفاوت ها را می دیدند و خود را راضی کردند که این همه تفاوت فقط یک بازی سیاسی نیست، حتی اگر امیدی به تغییر هم نداشتند به هرحال با شرکت خود در انتخابات به همراه توده های مردم خواستند بزنند بر دهان نماینده رهبری، و با آراء میلیونی خود به جهانیان بگویند که مردم ایران از تروریسم، استبداد، آدمکشی، جنایت و تبعیض و در یک کلام از حکومت فقها خسته اند و به وعده مردمسالاری دینی حتی اگر تجربه هم نشده است، و مدعیان آن گرچه سالها همراه فقها در شکل گیری نهادهای حکومت دینی شریک دزد و رفیق قافله نیز بوده اند، به امید تغییر و تحول جامعه چشم می دوزند و با دلی و قلبی بدور از خشم و کین برای آینده ای بهتر آنها را به مسند حکومتی می نشانند و برای سلامت آنها نیز شبی تا صبح پشت در بیمارستان دعا می کنند.

تفاوت این چنین بود که تحرک آفرید، شوق و امید آفرید و برای حکومتگران در داخل اعتبار و حیثیت و برای کشور در خارج مشروعیت و مقبولیت. 

پیام گزینه های ریاست جمهوری یکی بازگشایی فضای سیاسی بود و مردمسالاری و حقوق بشر و دگراندیشی و امید و لبخند، و دیگری حکومت ولایی، مرگ و استبداد و سرکوب و ناامیدی و خشونت و تشدید تخاصم و دشمنی. 

پس بیهوده نبود که پیام امید، امید آفرید و تحرک و جنبش! جنبش اصلاحات محصول این امید بود.

نه خاتمی باور داشت و نه اطرافیان در دفتر مطالعات استراتژیک که بادی که کاشتند باید طوفانش را درو کنند.

رقیب وحشت زده از طوفان به قدری عقب رفته بود که به تلنگری از میدان به در می رفت. متاسفانه اصلاح طلبان نیز که بر قایق شکسته ساختارهای ضد دمکراتیک حکومت در اقیانوس امید و شور و اشتیاق جامعه موج سواری می کردند، نه به فکر تغییر ساختارهای ضد دمکراتیک برآمدند و نه به فکر سازماندهی طوفان حضور مردم. 

با یک دست پیش می کشیدند و با دو پا پس می زدند. 

از مردم و مردمسالاری می گفتند ولی در راهروهای تنگ مجلس و مجالس خصوصی به چانه زنی برای قدرت بیشتر محافل خودی سینه چاک می کردند. 

از آزادی و دمکراسی می گفتند، و در سرکوب دانشجویان توسط اوباش لباس شخصی دم بر نمی آوردند. 

از حقوق بشر می گفتند ولی حقوق همقطاران سابق و یاران خود را که دمکراسی و جمهوریت را بیشتر از آنها باور کرده بودند و در زندانهای مخفی و غیر مخفی به اسارات و زنجیر بودند، فراموش می کردند. 

از آزادی مطبوعات می گفتند، اما روزنامه ها فله ای بسته می شد. نه که هیچ کاری نکردند، لایحه مطبوعات را هم با پذیرش حکم ولایتی برای همیشه از صحن مجلس بدر بردند. 

از مبارزه با فساد و رشوه خواری می گفتند اما خود در خلوت از جزایری ها پول های کلان می گرفتند. 

از سازماندهی جامعه مدنی می گفتند، اما همزمان حضور سازمان های غیردولتی زنان و جوانان و دانشجویان و احزاب غیرخودی را که خارج از گردونه خودی ها در حال شکل گرفتن بود، نه تنها کمکی نمی کردند که با هزاران مانع به ناکجا آباد می فرستادند. 

سرمست از حضور و استفاده ابزاری از آراء میلیونی مردم چانه زنی می کردند، غافل از اینکه طرف مقابل هشیارانه خود را بازسازی می کرد، مخالفین را دستگیر، روزنامه ها را تعطیل، ارگان های موازی را راه اندازی و بالاخره هجوم را آغاز کرد. 

آنجا تازه آقایان هوس کردند که از حاکمیت خروج کنند. از کیسه خلیفه می بخشیدند، انگار خود حاکمیت را بدست آورده بودند که تصمیم به خروج گرفتند. نه به آراء احترام گذاشتند و نه به مردمی که آنها را به وکالت به بالابالاها فرستاده بودند. نه به میانه آمدند که بگویند چرا نمی شود کار کرد، مانع کجاست، فاشیسم که از آن می گویند کجا خانه کرده، که صدای پایش را آقایان شنیده اند،  و چگونه باید با آن فاشیسم دینی در افتاد. نامه نگاری کردند اما آنچنان که به گوشه قبای آقا هم برنخورد، تحصن که کردند دیگر خودشان هم می دانستند که ظاهرا حتی رقیب زحمت به هم زدن آن را هم بر خود نخواهد داد، بعد استعفاء کردند گر چه چند روزی به پایان دوره نمایندگی آنها باقی نبود، گفتند به میان مردم باید رفت، باید سازماندهی کرد، باید از قدرت دوری کرد، باید جنبش مقاومت مدنی آفرید، باید رقیب را در مقابله با جنبش مدنی و نافرمانی های مدنی به تمکین واداشت. خلاصه گاه گاهی هم از رفراندوم و اینها می گفتند، انتخابات مجلس هفتم را تحریم کردند، خود را اپوزیسیون نظام اعلام کردند، و بعضی باور کردند که آقایان درس گرفته اند. 

هنوز زخمشان تازه بود که یکباره یادشان افتاد از ظرفیت های دمکراتیک قانون اساسی و ولایت فقیه، از مرجعیت دمکراتیک شیعی، ازولایت محدود و یکدفعه شدند مشروطه خواه دینی. 

حالا نه دیگر به عمارت زیبای جمهوری که گنجی در آن سوی رودخانه بنا کرده بود هوس شنا می کردند و نه دیگر از رفراندوم که سال پیش از آن می گفتند کسی حق حرف زدن داشت. بحث رفراندوم شد بحث هخا، جمهوریت و دمکراسی شد و عده هفتاد یا هفتصد ساله، باز برگشتند به روز اول که قدرت حقیقی چنان صلب و سنگین است که کاری از آنها ساخته نیست. پس چه بهتر که به سراغ قدرت رفت، شاید با حضور در قدرت بتوان آن را تلطیف و سبک کرد.

طرح لوایح دوگانه ریاست جمهوری را گفتند اگر تصویب نشود، رئیس جمهور استعفا خواهد داد. بدون تصویب آن لوایح گفتند ریاست جمهوری کشور تدارکاتچی است. لوایح تصویب نشد، رئیس جمهور شد تدارکاتچی، بحث انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد، یکی از آقایان گفت در کجای دنیا اینهمه بوق و کرنا می کنند و خرج که تدارکاتچی انتخاب کنند، تدارکاتچی را که دیگر انتخاب نمی کنند. چند هفته ای نگذشت که ایشان یادشان رفت چه گفته بودند، کاندیدای ریاست جمهوری پیشنهاد کردند، بدنبال موسوی رفتند، نیامد. ظاهرا نمی خواست تدارکاتچی شود، معین و کروبی گویا پذیرفته اند.

حالا باز به تازگی فرموده اند با همین مجلس و شورای نگهبان هم می شود کار کرد. معلوم نیست چه کاری می توان کرد که در دو دوره گذشته آقایان نکرده بودند. حالا اصرار دارند که باید در انتخابات شرکت کرد، گویا پذیرفته اند که تدارکاتچی هم باید انتخاباتی باشد. می گویند حزب درست کرده ایم که چه کنیم، اگر قرار است در انتخابات شرکت نکنیم باید اعلام انحلال کرد. انگار بقیه احزاب که در انتخابات چه در کشور ما و چه در سایرممالک شرکت نمی کنند خود را منحل می کنند. گویا تنها هدف حزب شرکت در انتخابات است یا که حزب ستاد تدارکاتی انتخاباتی تدارکاتچی است.

گویا ایشان حق دارند اگر درک و مفهوم حزب در یک کشور در حد یک ستاد تدارکاتی انتخابات قابل فهم است و پیشروان مدعی دمکراسی و مردمسالاری همین اندازه از حزب و سازماندهی مبارزه مدنی می فهمند. واقعا که ما نه تنها هفتصد سال که شاید هفت هزار سال دیگر با درک مفهوم دمکراسی فاصله داریم.

حالا مدتی است که از مشارکت فعالانه پایدار و سیاست غلبه بر ستیز می گویند. زودتر از همه از عالیجناب سرخپوش دعوت به عمل آوردند. گفتند که مخالفتی نداریم اگر ایشان وارد گود بشوند. گویا یادشان رفته بود که درست چند سال پیش از این عالیجناب را که به زورنفر سی ام  شده بودند مجبور کردند که مجلس را ترک کند. حالا عالیجناب شده کاندید مشترک آنها و مدیریت تاریکخانه. دیروز در روزنامه هاشان نوشته بودند بزرگان که آقای فلاحیان هم در آن میان بود از عالیجناب حمایت کرده اند. در همان صفحه جالب بود که آقای بی غم هم از حضور عالیجناب حمایت کرده بودند.

واقعا تفاوت انتخابات این دوره با دوره های گذشته در کجاست؟ گزینه ها کدامند؟ چرا مردم مایوسند؟

داغ کردن تنور انتخابات به هر بهانه ای به نفع کیست؟

اپوزیسون خارج از حاکمیت و خارج از کشور و محروم و در مهاجرت را چه باید؟

با احترام،

رضا فانی یزدی

16 دی 1383

چرا تنور انتخابات را داغ می خواهند؟

رضا فانی یزدی

rezafani@yahoo.com

کمتر از 6 ماه به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در کشور باقی است. محافل گوناگون سیاسی در داخل کشور مدتهاست که کارزار انتخاباتی را آغاز نموده اند، اصلاح طلبان زودتر از دیگران اعلام آمادگی نموده و با طرح پیشنهاد مهندس موسوی به دنبال اجماعی بودند از  خط امامی های سابق، اصلاح طلبان امروز، جامعه دانشگاهی و حتی بخشی از گرایش راست آن زمان که با مهندس موسوی در یک دوره 8 ساله در شکل گیری و قوام نظام جمهوری همراه بوده اند. مهندس موسوی اما با آگاهی از اینکه توان پاسخگویی به انتظارات جامعه سرخورده از اصلاحات در چارچوب ساختارهای کنونی نظام از توان ایشان خارج است، علیرغم مذاکرات متعدد و رایزنی های فراوان شانه خالی نموده و عطای کاندیداتوری مقام ریاست جمهوری را در این دوره به لقایش بخشیدند.

انتخابات ریاست جمهوری در هر کشوری از اهمیت ویژه ای برخوردار است، میدانی است برای رقابت مجموعه نیروها در حیات سیاسی کشور، برای انتخاب بالاترین مرجع مدیریت سیاسی کشور برای دوره ای معین، همین امر موجب تحرک و حضور میلیونی مردم و احزاب و جمعیت های سیاسی است برای تقابل برنامه های کلان سیاسی و اقتصادی در یک کشوربه منظور کسب اعتماد اکثریت مردم. 

انتخابات در کشور ما اما از آنجا که نه میدان رقابت و نه امکان حضور در آن فراهم است، به طور عمده از جانب گروه ها و احزاب سیاسی و بخش های عمده ای از مردم بویژه اقشار متوسط و تحصیلکرده در کلان شهرهای کشور با بی مهری مواجه شده و به احتمال زیاد این دوره از انتخابات ریاست جمهوری بر خلاف هیاهو و جنجال های تبلیغاتی احزاب و محافل خودی در حاکمیت، از جانب اکثریت محافل اپوزیسیون و همچنین مردم در کلان شهرها تحریم خواهد شد.

شرکت میلیونی مردم در انتخابات هفتمین دوره ریاست جمهوری که به انتخاب آقای خاتمی و شکست مفتضحانه ناطق نوری نماینده رهبری و سمبل حکومت دینی انجامید، از آن جهت قابل اهمیت بود و حضور میلیونی مردم و توجه محافل اپوزیسیون را به خود جلب نمود که در واقع بیانگر تمایل میلیونی مردمی بود که از ادامه حاکمیت دینی و استبداد ولایی و روش های تبعیض گرانه حکومتی خسته شده و در حمایت از شعارها و برنامه های اصلاح طلبانه که در مقابل نگاه اقتدارگرایانه و مستبد سالهای گذشته اساسا فضای دیگری را به تصویر می کشید، با امید به تحول و تحقق برنامه های کلان سیاسی و اقتصادی در کشور به صحنه آمدند.

اما تفاوت اساسی این دوره با دو دوره گذشته در چیست؟ چه باعث شده بود که مردم در کشور ما با تحرک و شوق به پای صندوق های رای رفتند، چرا بخش هایی از اپوزیسیون که سالها سرکوب شده و درخارج از کشور در مهاجرت بسر می بردند حتی در آن دوران مردم را به شرکت در انتخابات تشویق کردند، و چه شده است که امروز تمام آن تحرک به یاس مبدل شده است.

آن روزها اصلاح طلبان از اصلاحات می گفتند، از مردم سالاری دینی داد سخن می دادند، صحبت از ایران برای ایرانیان بود و مفهوم آزادی را به حضور مخالف سیاسی تعبیر می کردند، از حقوق بشر و حقوق زنان و جوانان دم می زدند، و شکوفایی اقتصادی و گفتگوی تمدن ها را جایگزین جنگ کفر و الحاد و شعارهای مرگ بر سایر تمدن ها کرده بودند و با چهره ای خندان به میدان مبارزه انتخاباتی وارد شده بودند.

طرف مقابل آنها اما نه به اصلاحات باور داشت و نه به گفتگوی تمدن ها. به جای حاکمیت دینی از حاکمیت ولایی می گفت، ایران را نه برای ایرانیان که برای امت مسلمان می خواست، برای مخالف سیاسی حق حیات قائل نبود، و در تاریکخانه های اشباح خود دستور قتل فله ای آنها را صادر می کرد. حقوق بشر را به بهانه حقوق بشر اسلامی که قصاص وبریدن دست و پا و زبان و کورکردن چشم و سنگسار و اعدام غیرمسلمان و کافر را روا می دارد، مغایر اسلام می دانست، حقوق زنان را با فحشا مقایسه می کرد و آزادی جوانان را به لاابالی گری و بی بند و باری ترجمان می کرد و با چهره های اخم آلود و زشت و خشن به میدان می آمد چرا که خنده بر لب را گناه می پنداشت. 

سخن کوتاه، تفاوت آنقدر بود که نمی شد یکی شان پنداشت حتی دشمن ترین و زخم خورده ترین مخالفین قسم خورده نیز تفاوت ها را می دیدند و خود را راضی کردند که این همه تفاوت فقط یک بازی سیاسی نیست، حتی اگر امیدی به تغییر هم نداشتند به هرحال با شرکت خود در انتخابات به همراه توده های مردم خواستند بزنند بر دهان نماینده رهبری، و با آراء میلیونی خود به جهانیان بگویند که مردم ایران از تروریسم، استبداد، آدمکشی، جنایت و تبعیض و در یک کلام از حکومت فقها خسته اند و به وعده مردمسالاری دینی حتی اگر تجربه هم نشده است، و مدعیان آن گرچه سالها همراه فقها در شکل گیری نهادهای حکومت دینی شریک دزد و رفیق قافله نیز بوده اند، به امید تغییر و تحول جامعه چشم می دوزند و با دلی و قلبی بدور از خشم و کین برای آینده ای بهتر آنها را به مسند حکومتی می نشانند و برای سلامت آنها نیز شبی تا صبح پشت در بیمارستان دعا می کنند.

تفاوت این چنین بود که تحرک آفرید، شوق و امید آفرید و برای حکومتگران در داخل اعتبار و حیثیت و برای کشور در خارج مشروعیت و مقبولیت. 

پیام گزینه های ریاست جمهوری یکی بازگشایی فضای سیاسی بود و مردمسالاری و حقوق بشر و دگراندیشی و امید و لبخند، و دیگری حکومت ولایی، مرگ و استبداد و سرکوب و ناامیدی و خشونت و تشدید تخاصم و دشمنی. 

پس بیهوده نبود که پیام امید، امید آفرید و تحرک و جنبش! جنبش اصلاحات محصول این امید بود.

نه خاتمی باور داشت و نه اطرافیان در دفتر مطالعات استراتژیک که بادی که کاشتند باید طوفانش را درو کنند.

رقیب وحشت زده از طوفان به قدری عقب رفته بود که به تلنگری از میدان به در می رفت. متاسفانه اصلاح طلبان نیز که بر قایق شکسته ساختارهای ضد دمکراتیک حکومت در اقیانوس امید و شور و اشتیاق جامعه موج سواری می کردند، نه به فکر تغییر ساختارهای ضد دمکراتیک برآمدند و نه به فکر سازماندهی طوفان حضور مردم. 

با یک دست پیش می کشیدند و با دو پا پس می زدند. 

از مردم و مردمسالاری می گفتند ولی در راهروهای تنگ مجلس و مجالس خصوصی به چانه زنی برای قدرت بیشتر محافل خودی سینه چاک می کردند. 

از آزادی و دمکراسی می گفتند، و در سرکوب دانشجویان توسط اوباش لباس شخصی دم بر نمی آوردند. 

از حقوق بشر می گفتند ولی حقوق همقطاران سابق و یاران خود را که دمکراسی و جمهوریت را بیشتر از آنها باور کرده بودند و در زندانهای مخفی و غیر مخفی به اسارات و زنجیر بودند، فراموش می کردند. 

از آزادی مطبوعات می گفتند، اما روزنامه ها فله ای بسته می شد. نه که هیچ کاری نکردند، لایحه مطبوعات را هم با پذیرش حکم ولایتی برای همیشه از صحن مجلس بدر بردند. 

از مبارزه با فساد و رشوه خواری می گفتند اما خود در خلوت از جزایری ها پول های کلان می گرفتند. 

از سازماندهی جامعه مدنی می گفتند، اما همزمان حضور سازمان های غیردولتی زنان و جوانان و دانشجویان و احزاب غیرخودی را که خارج از گردونه خودی ها در حال شکل گرفتن بود، نه تنها کمکی نمی کردند که با هزاران مانع به ناکجا آباد می فرستادند. 

سرمست از حضور و استفاده ابزاری از آراء میلیونی مردم چانه زنی می کردند، غافل از اینکه طرف مقابل هشیارانه خود را بازسازی می کرد، مخالفین را دستگیر، روزنامه ها را تعطیل، ارگان های موازی را راه اندازی و بالاخره هجوم را آغاز کرد. 

آنجا تازه آقایان هوس کردند که از حاکمیت خروج کنند. از کیسه خلیفه می بخشیدند، انگار خود حاکمیت را بدست آورده بودند که تصمیم به خروج گرفتند. نه به آراء احترام گذاشتند و نه به مردمی که آنها را به وکالت به بالابالاها فرستاده بودند. نه به میانه آمدند که بگویند چرا نمی شود کار کرد، مانع کجاست، فاشیسم که از آن می گویند کجا خانه کرده، که صدای پایش را آقایان شنیده اند،  و چگونه باید با آن فاشیسم دینی در افتاد. نامه نگاری کردند اما آنچنان که به گوشه قبای آقا هم برنخورد، تحصن که کردند دیگر خودشان هم می دانستند که ظاهرا حتی رقیب زحمت به هم زدن آن را هم بر خود نخواهد داد، بعد استعفاء کردند گر چه چند روزی به پایان دوره نمایندگی آنها باقی نبود، گفتند به میان مردم باید رفت، باید سازماندهی کرد، باید از قدرت دوری کرد، باید جنبش مقاومت مدنی آفرید، باید رقیب را در مقابله با جنبش مدنی و نافرمانی های مدنی به تمکین واداشت. خلاصه گاه گاهی هم از رفراندوم و اینها می گفتند، انتخابات مجلس هفتم را تحریم کردند، خود را اپوزیسیون نظام اعلام کردند، و بعضی باور کردند که آقایان درس گرفته اند. 

هنوز زخمشان تازه بود که یکباره یادشان افتاد از ظرفیت های دمکراتیک قانون اساسی و ولایت فقیه، از مرجعیت دمکراتیک شیعی، ازولایت محدود و یکدفعه شدند مشروطه خواه دینی. 

حالا نه دیگر به عمارت زیبای جمهوری که گنجی در آن سوی رودخانه بنا کرده بود هوس شنا می کردند و نه دیگر از رفراندوم که سال پیش از آن می گفتند کسی حق حرف زدن داشت. بحث رفراندوم شد بحث هخا، جمهوریت و دمکراسی شد و عده هفتاد یا هفتصد ساله، باز برگشتند به روز اول که قدرت حقیقی چنان صلب و سنگین است که کاری از آنها ساخته نیست. پس چه بهتر که به سراغ قدرت رفت، شاید با حضور در قدرت بتوان آن را تلطیف و سبک کرد.

طرح لوایح دوگانه ریاست جمهوری را گفتند اگر تصویب نشود، رئیس جمهور استعفا خواهد داد. بدون تصویب آن لوایح گفتند ریاست جمهوری کشور تدارکاتچی است. لوایح تصویب نشد، رئیس جمهور شد تدارکاتچی، بحث انتخابات ریاست جمهوری پیش آمد، یکی از آقایان گفت در کجای دنیا اینهمه بوق و کرنا می کنند و خرج که تدارکاتچی انتخاب کنند، تدارکاتچی را که دیگر انتخاب نمی کنند. چند هفته ای نگذشت که ایشان یادشان رفت چه گفته بودند، کاندیدای ریاست جمهوری پیشنهاد کردند، بدنبال موسوی رفتند، نیامد. ظاهرا نمی خواست تدارکاتچی شود، معین و کروبی گویا پذیرفته اند.

حالا باز به تازگی فرموده اند با همین مجلس و شورای نگهبان هم می شود کار کرد. معلوم نیست چه کاری می توان کرد که در دو دوره گذشته آقایان نکرده بودند. حالا اصرار دارند که باید در انتخابات شرکت کرد، گویا پذیرفته اند که تدارکاتچی هم باید انتخاباتی باشد. می گویند حزب درست کرده ایم که چه کنیم، اگر قرار است در انتخابات شرکت نکنیم باید اعلام انحلال کرد. انگار بقیه احزاب که در انتخابات چه در کشور ما و چه در سایرممالک شرکت نمی کنند خود را منحل می کنند. گویا تنها هدف حزب شرکت در انتخابات است یا که حزب ستاد تدارکاتی انتخاباتی تدارکاتچی است.

گویا ایشان حق دارند اگر درک و مفهوم حزب در یک کشور در حد یک ستاد تدارکاتی انتخابات قابل فهم است و پیشروان مدعی دمکراسی و مردمسالاری همین اندازه از حزب و سازماندهی مبارزه مدنی می فهمند. واقعا که ما نه تنها هفتصد سال که شاید هفت هزار سال دیگر با درک مفهوم دمکراسی فاصله داریم.

حالا مدتی است که از مشارکت فعالانه پایدار و سیاست غلبه بر ستیز می گویند. زودتر از همه از عالیجناب سرخپوش دعوت به عمل آوردند. گفتند که مخالفتی نداریم اگر ایشان وارد گود بشوند. گویا یادشان رفته بود که درست چند سال پیش از این عالیجناب را که به زورنفر سی ام  شده بودند مجبور کردند که مجلس را ترک کند. حالا عالیجناب شده کاندید مشترک آنها و مدیریت تاریکخانه. دیروز در روزنامه هاشان نوشته بودند بزرگان که آقای فلاحیان هم در آن میان بود از عالیجناب حمایت کرده اند. در همان صفحه جالب بود که آقای بی غم هم از حضور عالیجناب حمایت کرده بودند.

واقعا تفاوت انتخابات این دوره با دوره های گذشته در کجاست؟ گزینه ها کدامند؟ چرا مردم مایوسند؟

داغ کردن تنور انتخابات به هر بهانه ای به نفع کیست؟

اپوزیسون خارج از حاکمیت و خارج از کشور و محروم و در مهاجرت را چه باید؟

با احترام،

رضا فانی یزدی

16 دی 1383