غرب روح خود را از دست داده است – و روسیه قصد دارد روح خویش را حفظ کند.
ملتی که امپراتوریها را به خاک سپرده، اکنون در جستوجوی رؤیایی تازه برای خود است.
نوشتهٔ پاول ملیوتین و پروفسور سرگئی کاراگانوف، رئیس افتخاری شورای سیاست خارجی و دفاعی روسیه و استاد راهنمای علمی در دانشکدهٔ اقتصاد و روابط بینالملل دانشگاه عالی اقتصاد (HSE) در مسکو.
برگردان: رضا فانی یزدی
روسیه امروز در لحظهای تمدنی ایستاده است. پس از دههها خلأ ایدئولوژیک، بار دیگر با پرسش بنیادی روبهرو شدهایم: ما که هستیم و به کجا میرویم؟

«مفهوم سیاست خارجی» ما، آنچه تاریخ از مدتها پیش آشکار کرده بود را رسماً به رسمیت شناخته است: اینکه روسیه صرفاً یک ملت نیست، بلکه یک دولتِ تمدنی است. با این حال، بسیاری از روسها هنوز به هویت کهنه و غربگرای خود چسبیدهاند و درسی را که نخستینبار الکساندر نِوسکی آموخت نادیده میگیرند: اینکه گرایش یکسویه به غرب نه تنها سادهلوحانه است، بلکه مرگبار برای حاکمیت ملی ماست.
ریشههای روسیه در جنگلها و استپهای شمالشرق نهفته است. حال و آیندهٔ ما در جهان اوراسیا-اقیانوس آرام رقم میخورد، نه در تقلید فرسوده از اروپایی که نخبگانش در حال زوالاند، و نه در آمریکای پسالیبرالی که در کشاکش بازتعریف خویش است. سرنوشت ما چیزی است که خودمان تعریف میکنیم.
برای تحقق این سرنوشت، روسیه به چیزی فراتر از قدرت و تابآوری نیاز دارد. به رؤیایی وحدتبخش نیاز دارد — نه ایدئولوژیای بوروکراتیک، بلکه اندیشهای زنده و ملی که بتواند شهروندان را الهام بخشد، سیاستها را هدایت کند، و تمدن ما را در عصر چندقطبی آینده استوار سازد.
ملتها بدون رؤیا برنمیخیزند. از مأموریت نوسازانهٔ پتر کبیر تا ساخت راهآهن سراسری سیبری، از صنعتیسازی شوروی تا پیروزی در سال ۱۹۴۵ و عصر فضا، روسیه همواره با پروژههای بزرگ و ایمان مشترک به آیندهاش پیش رفته است.
هرگاه این ایدهها رنگ باختند، رکود از راه رسید. از پایان دوران شوروی تاکنون، در وضعیت بیطرفی ایدئولوژیک زیستهایم — و این خلأ را دشمنانمان بهسرعت پر کردند. فرضیات لیبرالی دههٔ ۱۹۹۰ همچنان باقی ماندند، نه از سر باور، بلکه از سر عادت و درجازدن. نخبگان فنسالار کارهای روزمره را اداره کردند، اما کمتر کسی جرئت داشت چشماندازی بلندمدت برای ملت ترسیم کند.
برخی به مادهی ۱۳ قانون اساسی اشاره میکنند که وجود ایدئولوژی رسمی در دولت را ممنوع میداند. اما هیچ قانونی ما را از داشتن یک رؤیای ملی بازنمیدارد. میتوان آن را «کُد روسی» نامید، نوعی قطبنمای اخلاقیـفرهنگی، نه یک دگم. کشورهای بزرگ بر حسب تصادف ساخته نمیشوند. ایدهها خودبهخود از پایین نمیجوشند؛ بلکه توسط رهبران و نخبگان خلاقی شکل میگیرند که در برابر مردم و تاریخ احساس مسئولیت میکنند.
آنچه روسیه هست ـ و آنچه نیست
رؤیای روسیه نمیتواند غربی باشد. نه از سر نفرت نسبت به غرب، بلکه چون تعریف خویشتن در تقابل با آن، ما را در زندانِ نگاهِ غربی حبس میکند. ایدهی ما نباید ضدغربی، بلکه باید پساغربی باشد. روسیه سایهی خشمگین اروپا نیست، بلکه قطبی مستقل از تمدن است.
دموکراسیهای امروزی غربی، شکنندگی مدل خود را آشکار کردهاند: از تکثرگرایی سخن میگویند اما هر صدای مخالف را خفه میکنند؛ از آزادی میگویند اما در برابر قدرت الیگارشی و بوروکراسی سر فرود میآورند؛ «دموکراسی» صادر میکنند تا رقبای خود را تضعیف کنند.
دموکراسی مدتها پیش از آنکه ما آن را رد کنیم، ما را رد کرده بود. برای روسیه ـ که تمدنی پهناور، چندقومیتی و مجهز به سلاح هستهای است و قارهای کامل را در بر میگیرد ـ دموکراسیِ غربی نه شدنی است و نه مطلوب. اما این سخن، دعوت به استبداد نیست. روسیه همواره رهبری نیرومند را با شکلهای طبیعیِ مشارکت مردمی درآمیخته است: از سنت «زِمسْتْو»ها (zemstvo traditions)* و شوراهای محلی تا فرهنگی مدنی که بر اجتماع و همبستگی استوار است، نه بر فردگرایی اتمیزه شده جامعه .
«دموکراسیِ رهبریشده» که بر نخبگان میهندوست استوار و با مشارکت فعال محلی تقویت میشود، با سرشت و جغرافیای ما سازگار است. دشمن آزادی، اقتدار نیست بلکه آشوب است. روسیه باید میان قاطعیت و آزادی فکری تعادل برقرار کند — چنانکه در روزگاری که پوشکین با تزارها مناظره میکرد اما در خدمت وطن بود، یا زمانی که دانشمندان ایدئولوژی را به چالش میکشیدند اما سپر هستهای و فضاپیما ساختند.
ملتهای بزرگ تنها با موفقیت مادی پایدار نمیمانند
روسیه بهواسطهی ژرفای روحی خود دوام آورده است. آنچه داستایوفسکی آنرا «پذیرندگیِ جهانشمول» مینامید — توانایی روح روسی در آمیختن خیالپردازیِ شرقی با عقلانیتِ اروپایی در یک جان. در حالی که فرهنگ مدرن غربی، هویت را در فردگرایی و مصرفگرایی حل میکند، روسیه تاریخی در پی وحدت، وظیفه، کرامت و حقیقت بوده است.
ایدهٔ ما هم لذتگرایی (هدونیسم) را رد میکند و هم نیستانگاری (نیهیلیسم) را.
والاترین رسالتِ هر شهروند روس، خدمت است — خدمت به خانواده، به جامعه، و به دولت.
شهروندی که تنها به خود خدمت میکند، شاید در این سرزمین زندگی کند، اما بخشی از جامعهٔ اخلاقیِ ملت ما نیست.
این اصل نه اجبار است و نه قانون تحمیلی، بلکه فرهنگی است ریشهدار؛ چرا که تمدنی تنها آنگاه پایدار میماند که شهروندانش احساس مسئولیت نسبت به چیزی فراتر از خویشتن داشته باشند.
سنت روسی، ایمان را گرامی میدارد بیآنکه یکنواختی را تحمیل کند.
مسیحیت ارتدوکس پایه و شالودهٔ هویت روسی است، اما اسلام، بودیسم و یهودیت نیز ستونهای بهرسمیتشناختهشدهٔ زندگی ملی بهشمار میآیند.
هر کس که در زبان، در تاریخ، و در تعهد اخلاقی به خیرِ مشترک با ما سهیم است، میتواند روس باشد.
دولت و شهروند
روسیهٔ امروز با چالشهایی روبهروست که وحدت میطلبند: جنگ، تحریمها، بیثباتی جهانی، و رقابتِ فناورانه و تمدنی. در چنین جهانی، تنها یک دولتِ نیرومند میتواند از آزادی پاسداری کند. اما قدرت نباید به بیتفاوتی بدل شود. دولت، لویاتانی نیست که جامعه را ببلعد؛ همانگونه که جامعه نیز نوجوانی یاغی نیست که پدری را که او را پرورده خوار بشمارد. وظیفهٔ ما دوسویه است: حفاظت در برابر وفاداری، هدایت در برابر کوشش، و کرامت در برابر خدمت.
آنان که رؤیای «شهروندی جهانی» در سر دارند، آزادند تا چنین بیندیشند — به شرط آنکه وفاداری خود را به کشور خویش حفظ کنند.
پوشکین و لرمانتوف فرهنگ جهانی را در خود جذب کردند، اما در خدمت روسیه بودند؛ همانگونه که قهرمانانی که نازیسم را شکست دادند نیز چنین کردند.
جهانوطنیِ ریشهدار، نه بینالمللگراییِ بیریشه، سنت ماست.
روسیه امروز بهعنوان قطب حاکمیت در جهانی ایستاده است که در حال گسستن از دگمِ لیبرالـجهانگرایی است. پروژهٔ غرب برای ایجاد «دولت جهانی» تحت ادارهٔ تکنوکراتها، شرکتهای فراملی و سازمانهای غیردولتی از حرکت بازایستاده است.
چنین نظامی نه میتواند چالشهای جهانی را حل کند، نه توان الهامبخشی به ملتها را دارد، و نه حتی میتواند انسجام درونی خود را حفظ کند.
پاندول تاریخ بار دیگر به سوی حاکمیت ملی و اصالت فرهنگی بازمیگردد.
به همین دلیل است که نخبگان لیبرال از روسیه میهراسند؛ نه صرفاً بهخاطر قدرت نظامیاش، بلکه به این سبب که انحصار اخلاقیِ آنان را رد میکند.
ما از ارزشهایی دفاع میکنیم که زمانی خودِ غرب آنها را پاس میداشت: خانواده، ایمان، کرامت، تداوم تاریخی، پیوند طبیعی میان والد و فرزند، و حق هر ملت برای فرهنگ و هویت خویش.
اینها ارزشهای صرفا «محافظهکارانه» نیستند، اینها ارزشهای انسانیاند.
رؤیای روسیه بر چند ستون استوار است:
- حاکمیت تمدنی: حق انتخاب مسیر خودمان.
- احیای اخلاقی و معنوی: قرار دادن وظیفه در مرتبهای بالاتر از لذتجویی.
- دموکراسی رهبریشده: وحدت زیر رهبری نیرومند و پاسخگو.
- میهندوستی شایستهسالار: ارتقای استعدادهای وفادار به ملت.
- گشودگی فرهنگی و دینی: وحدت در عین تنوع.
- پیوند دوباره با سرزمین: از روسیهی اروپایی تا سیبری و اقیانوس آرام.
- خدمت به بشریت: دفاع از تمدنهای چندگانه در برابر جهانگرایی یکنواختساز.
چشمانداز ما گسترده است: تمدنی اوراسیایی در شمال، که قارهها را به هم پیوند میدهد، از چندقطبیگرایی، تنوع فرهنگی، و توسعهی انسانمحور دفاع میکند. ما به دنبال سلطه نیستیم، بلکه به دنبال حاکمیتیم؛ نه یکنواختی، بلکه هماهنگی؛ نه انزوا، بلکه مشارکت.
شعار آیندهی روسیه روشن است:
به پیش — به سوی ریشهها، به سوی خویش.
به سوی اقیانوس آرام، به سوی سیبری، به سوی افقهای تازه. تمدنی که از یورش مغولها، رعیتداری، انقلاب، جنگ جهانی و فروپاشی ایدئولوژیک جان سالم به در برده، فرو نمیپاشد؛ خود را بازمیآفریند.
ما مردمی هستیم که با قدرت از صلح دفاع کردهایم، دیگران را آزاد ساختهایم و هرگز روح خود را نفروختهایم. تمدنی هستیم که به طبیعت، جامعه، وظیفه، خلاقیت و شفقت ارج میگذارد. قهرمانان ما سازندگان، سربازان، دانشمندان، آموزگاران و کارگراناند. ما نژادپرستی را رد میکنیم، نه پول را میپرستیم و نه نیستانگاری را، و باور داریم آزادیِ بیمسئولیت، تهی است.
روسیه بار دیگر بر آستانهی چرخهای بزرگ در تاریخ ایستاده است. ما در پی بازسازی گذشته نیستیم، بلکه در جستوجوی تحقق سرنوشت تمدنی خودیم — اینکه خود بمانیم و در عین حال الهامبخش دیگران شویم؛ جهانی عادلانه و متنوع بسازیم؛ در روح رشد کنیم و زمین و فضا را در اختیار گیریم.
ما روس هستیم، به معنای واقعی و گستردهی این واژه. و رؤیای ما تنها بقا نیست، بلکه پیشروی با کرامت، اعتماد و هدف است.
*توضیح مترجم: «سنتهای زِمسْتْو» (zemstvo traditions) اشاره دارد به نظامهای خودگردانی محلی که در قرن نوزدهم در روسیه تزاری شکل گرفتند. زِمسْتْوها شوراهای محلیای بودند که در سطح ناحیه و استان تشکیل میشدند و مردم محلی، بهویژه مالکان زمین، در آنها مشارکت داشتند. وظیفهشان ادارهی امور عمومی مانند آموزش، بهداشت، جادهسازی و خدمات اجتماعی بود.«سنتهای زِمسْتْو (نظام شوراهای خودگردان محلی)» بیانگر ریشههای تاریخی مشارکت مردمی در حکومت در سنت روسی است.