چرا این بیانیه* در این روزهای حساس نوشته و انتشار یافت؟
دوستان جبههی اصلاحات با صدور این بیانیه در حقیقت دارند به جهان، به اسرائیل و به آمریکا یک پیام بسیار آشکار میدهند. و آن پیام، پیام تسلیم است؛ تسلیم به معنای واقعی کلمه. نه به معنای اینکه بیاییم مذاکره کنیم، سر بعضی مسائل صحبت کنیم، یا پس از نیم دور مذاکره به توافقی برسیم و شاید برخی مسائل مبتلابه این چند دههی گذشته را حل و فصل کنیم. یا حداقل اجازه بدهید ما دو کلمه حرف بزنیم و برای نمایش هم که شده خودی نشان بدهیم، اصلاً و ابداً چنین چیزی نیست، آنها آنقدر خودباخته شده اند که با بالا بردن دستها بر پرچم سفیدشان فقط یککلمه بیشتر دیده نمی شود؛ تسلیم بی قید و شرط!!
این یک بیانیهی تسلیم کامل است و در چارچوب یک بیانیهی تسلیم کامل نوشته شده. یعنی اگر اسرائیلیها، طرفهای اروپایی یا آمریکا قرار بود یک اعلامیهی تسلیم برای جمهوری اسلامی ایران بنویسند و بگذارند روی میز و بگویند: «آقا، شما باید این را امضا کنید»، شاید بسیار بهتر و کمتر خفت بار از آنچه در این بیانیه می بینیم می نوشتند، مطمئنا به همهی این مسائل نمیپرداختند؛ بعضی از آنچه را آقایان نوشتند را باور کنید آمریکایی ها واسرائیلی ها هم نمیگذاشتند در آن اطلاعیه, چرا که تصور نمی کردند طرف ایرانی آنها را قبول کند, اما متاسفانه این آقایان همه آنچه را که طرف مقابل تصورش را هم نمی کرد پیشاپیش پذیرفته و در کمال بی شرمی اعلامیه تسلیم صادر کرده اند.

اول از همه جهت اطلاع دوستان و قبل از اینکه دشنام ها و اتهامات کلیشه ای شروع به باریدن بر سر من کند بهتر است بگویم که من فردی هستم که در سالهای گذشته ــ یعنی از ابتدای انتخاب آقای خاتمی و حتی پیش از آن ــ همواره طرفدار اصلاحات در کشور بودهام. اصلاحات به این معنا که تحولات دموکراتیک و تحولات مسالمتآمیز در کشور ما بهسمت استقرار یک نظام سکولار، دموکراتیک و جمهوری پیش برود. و این امر الزاماً نباید همراه با خونریزی، کشتار، سرنگونی از طریق تهاجم نظامی و مانند آن باشد. بنابراین من به این معنا همیشه طرفدار اصلاحات بودهام و از گرایشهای اصلاحطلبانه همواره حمایت کرده و هنوز هم می کنم.
در فضای عمومی نیز بسیاری از دوستان اصلاحطلب من را بهعنوان همفکر و همراه خود می شناسند و با هم دوستی داریم و در مقابل، دشمنان اصلاحات مرا همواره بهعنوان بخشی از جریان اصلاحطلبی در داخل کشور و حامی آنها دیده و با دیدگاههای سیاسی من به عنوان یکی از طرفداران جنبش اصلاحات مخالفت کرده و محکوم میکردند. بنابراین، آنچه امروز دربارهاش صحبت میکنم همچنان از نگاه کسی است که به اصلاحات در داخل کشور باور دارد و بر این باور است که یک جریان اصیل اصلاح طلبانه می تواند نقش موثری در راستای کاهش تنشها، استقرار یک نظام دموکراتیک در داخل کشور، احترام به کرامت انسانی مردم ایران و پاسدآری از حقوق مردم و استقلال کشور داشته باشد. اصلاحات از نظر من جز این نیست و اگر غیر از این فکر کنیم، دیگر نام آن اصلاحات نیست، بلکه نوعی گرایش سیاسی خاص است که متاسفانه طی سالهای گذشته در جریان اصلاحطلبی بد جوری رشد کرده و امروز به نقطهای رسیده که اصلاحطلبی را، بهنظر من، به جریانی تسلیمطلب که پذیرای سلطه امریکا و اروپای غربی شده است تبدیل کرده است؛ تسلیمطلبی بهشکلی بسیار شرمآور. تسلیمطلبیای که دیگر نه به استقلال کشور باور دارد، نه به تمامیت ارضی، نه به قدرت دفاعی کشور، و نه حتی به حداقل شعارهای عدالتخواهانه دربارهی توزیع عادلانهی ثروت.
به بیان دیگر، جریانی فاسد از درون اصلاحات بیرون آمده است که امیدوارم در آینده بیشتر دربارهاش صحبت کنیم: اما اینکه چرا به این نقطه رسیده و چه افرادی نقش اصلی را در این مسیر ایفا کردهاند, موضوع صحبت امروز ما نیست. اما نتیجهی این روند است که متاسفانه آنها را به اینجا منتهی رسانده که امروز شاهد هستیم, جریانی که تجلی کامل سیاسی آن همین بیانیهای است که اکنون میخواهم دربارهاش صحبت کنم.
چرا من آن را «بیانیه اعلام تسلیم» مینامم
در این بیانیه که به نام «بیانیه جبهه اصلاحات» چند روز پیش منتشر شده ـ و من آن را «بیانیه اعلام تسلیم» مینامم ـ گرچه در ابتدای آن با جمله “تجاوز جنایتکارانه اسرائیل و تحمیل جنگ دوازدهروزه به ایران” و در ادامه از” پاسخ قاطع و آشکار شدن توان بازدارندگی و قدرت دفاعی نیروهای مسلح کشور” صحبت می کند ولی یکباره با گفتن اینکه ” چهره امنیت ملی ما را در منطقه و جهان دگرگون ساخته است” ، به این نتیجهگیری میرسد که “تداوم این مسیر، بدون بازسازی اعتماد ملی و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، هزینههای انسانی، مالی و روانی بسیاری بر ملت تحمیل خواهد کرد. امروز، روان جمعی ایرانیان زخمی است و سایه ناامیدی و اضطراب، همچنان بر زندگی روزمره مردم سنگینی میکند.”
جالب است که در این بیانیه اعلام مواضع فقط یک بار از کلمه تجاوز نام برده می شود ولی هیچ اشاره ای به محکومیت این تجاوز نشده و کمترین اشاره ای نمی شود که تجاوزی صورت گرفته، برای چه بوده ؟ ما چه کرده بودیم و چرا ما مورد تجاوز قرار گرفته ایم؟ مقصر کیست و چگونه باید برای مقابله با این دشمن متجاوز آماده شد؟
حتی آشکارا این تجاوز را محکوم نمی کند و یا صریحاً علیه آن موضع نمی گیرد. کلمه ای هم از آمریکا و نقش این کشور نام برده نمیشود. و این در حالیست که خود آمریکاییها و آقای ترامپ بارها میگویند از ابتدا مدیریت ماجرا دست آنها بوده و از همه چیز خبر داشته اند و این یک کار تیمی بوده و در نهایت هم به خود می بلند که کار با ضرباتی که آنها زدند, تمام می شود و آنها هستند که جمهوری اسلامی را وادار به پذیرش آتشبس می کنند. حالا باید پرسید چطور شد که در داستان جبهه اصلاحات جای امریکا خالی است؟
اما از همه جالب تر جمله آخر همین پاراگراف است که به دنیا اعلام می کند که همان پاراگراف ادامه میدهد که “امروز روان جمعی ایرانیان زخمی است و سایهی ناامیدی و اضطراب همچنان بر زندگی روزمره مردم سنگینی میکند.”
نمی دانم که این پیام درماندگی و خستگی مردم ایران و سنگینی سایه ناامیدی و اضطراب بر روان زخمی آنها اینجا به چه کسی و برای چه مقصودی تعبیه شده است. این پیام به نظر می رسد خطابش به آنچه در دنیا بازتاب یافت است. رسانه ها و مردم جهان در روزهای جنگ بر این باور بودند که مردم ایران مقاومت کردند، ایستادند، امید آفریدند و برخلاف خواست دشمنان، به خیابانها نریختند و در دام آنها گرفتار نشدند. اما پیام این بیانیه انگار درست نقطهی مقابل این واقعیت را میگوید. به نظر می رسد که پیام این بیانیه به دنیا این است که ” آنچه را رسانه های داخلی و خارجی به شما گفتند را باور نکنید, اینها تبلیغاتی دروغین است, حتی اگر خود مردم هم به خیابانها آمده و وانمود می کنند که ایستاده اند و مقاومت می کنند و تسلیم نمیشوند باز باور نکنید؛ به ما گوش دهید؛ ما می گوییم که مردم در ایران با روانی زخمی و زیر بار سنگین سایه ناامیدی، مستاصل شده و آمادهی تسلیم هستند. این در حقیقت اصل پیام بیانیه به آمریکا, اسرائیل و دوستان اروپایی آنهاست.
البته در این بیانیه دوستان فقط به حال و روز مردم بسنده نمی کنند, برای نشان دادن وضعیت اسفناک زندگی در کشور کمی هم به اوضاع اقتصادی می پردازند که : “اقتصاد ایران نیز پیش از جنگ زیر فشار ناترازیهای مزمن و تصمیمات ناپایدار رو به فرسایش بود و امروز، پیامدهای جنگ در کنار تورم افسارگسیخته، رکود تولید، سقوط ارزش پول ملی و فرار سرمایه، خطر فلج اقتصادی را بیش از هر زمان برجستهتر کرده است.” پس تا اینجا همه چیز برای فروپاشی به تلنگری بیشتر بند نیست و اما آن تلنگر چیست؟ فعال کردن مکانیسم ماشه به ابتکار دوستان اروپایی.
تعامل سازنده با جهان
از سوی دیگر، وقتی از «تعامل سازنده با جهان» حرف میزند، این تعامل را عملاً فقط در آمریکا و اروپا خلاصه میکند؛ گویی جهان به این دو محدود میشود. هیچ اشارهای به سایر قدرتها، یا حتی به ظرفیتهای منطقهای و جهانی خارج از این چارچوب، دیده نمیشود.
همانطور که اشاره کردیم، ببینید دوستان اصلاحطلب و حاشیههایشان ـ چه تندروهایشان، چه به اصطلاح میانهروهایشان ـ تصویری که از جهان ارائه میدهند و آن را به ایران، مردم ایران و دنیا معرفی میکنند، یک جهان یکسویه است؛ جهانِ به اصطلاح غرب، یعنی آمریکا، اروپا، اسرائیل و چند کشور حاشیهای منطقه.
انگار در این تصویر، ایران در برابر «جهان» ایستاده است. نظمی که اینها تعریف میکنند، در واقع همان نظم بعد از فروپاشی اتحاد شوروی است؛ نظمی مانند دههی ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، که یک قدرت مسلط جهانی وجود دارد و کل دنیا زیر نفوذ اوست. و شما هیچ راه دیگری ندارید جز تسلیم در برابر این قدرت جهانی، یا به قول خودشان انتخابی جز پیوستن به آن ندارید.
اینجا دقیقاً میخواهم به نکتهای اشاره کنم: وقتی از «مکانیسم ماشه» صحبت میکنند، چنین وانمود میکنند که اگر اروپاییها تصمیم به فعالسازی آن بگیرند، دیگر تمام دنیا ـ همهی مسیرهای اقتصادی، امنیتی و نظامی ـ بر روی مردم و کشور ایران بسته خواهد شد. گویی اگر مکانیسم ماشه فعال شود، ما وارد شرایطی کاملاً تازه میشویم. در حالی که واقعیت این است که ما همین حالا هم در بدترین شرایط تحریم از طرف امریکا و کشورهای اروپایی به سر میبریم. کاش می گفتند که بدون فعال شدن مکانیسم ماشه کدام یک از بانک ها و یا شرکت های بزرگ اروپایی و آمریکایی حاضرند با ما معامله کنند و یا کدام بانک با بانک های ایرانی تراکنش انجام می دهد؟
سوال اینجاست که چرا نمی گویند فعالسازی مکانیسم ماشه، اولاً غیرقانونی است و ثانیاً روسها و چینیها و بسیاری دیگر از کشورها با آن مخالفاند؟ حتی اگر فعال شود، باز هم مسیرهای تجارت، امنیت و تبادل اقتصادی ایران بهطور کامل مسدود نمیشود. این شرایط با بیست سال پیش فرق دارد؛ آن زمان روسیه و چین هم بخشی از تحریمها را پذیرفته و اجرا میکردند. اما امروز نه؛ آنها نفت ما را میخرند، کالا به ما میفروشند و با ایران همکاری میکنند. بنابراین این حرفی که اصلاحطلبان در ذهن مردم تزریق میکنند، یک حرف بیپایه و پوچ است و تصویری کاملاً غلط ارائه میدهد.
واقعیت این است که ما تنها نیستیم؛ نه نظام جمهوری اسلامی و نه مردم ایران. بسیاری از کشورهای دیگر هم در جهان امروز دیگر تنها نیستند و نظم جهانی را فقط در غرب و آمریکا نمیبینند. نظم جهانی تغییر کرده است. امروز کشورهایی هستند که بسیار قدرتمندند و از نظر اقتصادی و سیاسی به اندازهی آمریکا اثرگذارند.
ما میبینیم که خودِ آمریکاییها ـ که مهمترین قدرت جهانی محسوب میشوند ـ در ماجرای اوکراین و روسیه چگونه ناچار به کرنش در برابر روسیه و چین میشوند. در حالی که رهبران اروپایی را اصلاً به حساب نمیآورند؛ ترامپ آنها را مثل پادو مسخره میکند و استهزا میکند، اما در برابر پوتین مجبور است فرش قرمز پهن کند و در برابر شی جینپینگ نمیتواند آن تحریمها و تعرفهها را اعمال کند و مرتب عقبنشینی میکند.
بنابراین، این تصویری که آنها ارائه میدهند یک تصور باطل است. این به خاطر ناآگاهیشان نیست؛ بلکه ناشی از تعلقات سیاسی، وابستگیهای اقتصادی و نوع نگاهشان به جهان پیرامون است. آنها جهان را تنها در قالب نظم موجود غربی میبینند و باور دارند که ایران باید در همین نظم جایگاهی برای خود بیابد. و برای این هدف حاضرند هر بهایی بپردازند، حتی به قیمت تسلیم شدن، حتی به قیمت پذیرش شرایطی که بعدها بهمراتب تحقیرآمیزتر خواهد بود. واقعاً شرمآور است. من هرگز تصور نمیکردم این آقایان اینچنین بیمهابا پیام تسلیم را بهصراحت بیان کنند.
آن هم درست در زمانی که سایهی جنگ تازه بر کشور افتاده، هنوز یک یا دو ماه از آغاز ماجرا نگذشته، همه در مورد جنگ صحبت میکنند، شورای دفاع ملی تشکیل شده و نیروهای نظامی درگیر مسائل روزانه و حیاتی کشورند. در چنین شرایطی این آقایان یکباره به یادشان افتاده که باید نظامیان را به پادگانها برگردانند تا خودشان سر میز مذاکره بنشینند! این رفتار و نگاه فقط احمقانه نیست؛ بلکه شرمآور و در عمل دشمنانه است.
بهعنوان یک طرفدار سابق اصلاحات، من عمیقاً متأسفم. بیشتر از این متأسفم که این دوستان امروز همان رویکردی را در پیش گرفتهاند که معروف است به «یا با ما یا علیه ما». یعنی اگر کوچکترین نقدی به این سیاستهای تسلیمطلبانه کنید، بلافاصله برچسب میزنند: میگویند شما طرفدار جلیلی هستید، طرفدار جنگ هستید، یا بهانههای کودکانه و نادرست دیگر. این رفتار شایسته و در شأن هیچ سیاستمدار اصلاحطلبی نیست.
به نظر من، جریانی که امروز در رأس جنبش اصلاحات قرار گرفته و آن را هدایت میکند، گرچه خوشبختانه شنیده ایم که بخشی از اصلاحطلبان صادقانه با این بیانیه مخالفت کرده و نظر خود را اعلام کردند، اما کسانی که این متن را نوشتند همانهایی هستند که پرچم تسلیم را بالا بردهاند. این افراد نه تنها نگران فروپاشی آیندهی سیاسی کشور نیستند، بلکه حتی دغدغهی موجودیت ایران را هم ندارند. برخی به خاطر ترس شخصی و تلاش برای نجات خودشان، برخی به دلیل وابستگیهای اقتصادی و حضور خانوادههایشان در خارج از کشور، و برخی هم شاید به دلیل معاملات پشت پرده یا نهایتاً از سر حماقت سیاسی، چنین موضعی گرفتهاند.
اما در هر حال، نتیجه این شده که این بیانیه یکی از بدترین اطلاعیههایی است که به نام جنبش اصلاحات منتشر شده است. بیانیهای مایهی شرم. و این مرا به یاد بیش از بیست سال پیش انداخت…
زمانی که امریکا به عراق و افغانستان حمله کرد، عدهای در ایران ــ از جمله برخی از همین بچههای اصلاحات ــ موضعگیریهای خاصی داشتند. در همان زمان، «دفتر تحکیم وحدت» بیانیهای صادر کرد که چهارده انجمن اسلامی دانشجویی آن را امضا کرده بودند. عنوانش این بود: «ما استعمار را بر استبداد ترجیح میدهیم.»
آنها با این بیانیه به شکلی شرمآور اعلام کردند که پذیرش انقیاد سیاسی تحت عنوان استعمار را ترجیح میدهند بر استبداد داخلی. این موضوع بهحق بهعنوان لکهای ننگ بر تاریخ دفتر تحکیم وحدت و جریانی که از آن حمایت میکرد، یعنی اصلاحطلبان، باقی ماند.
متأسفانه امروز دوباره شاهد صدور بیانیهای مشابه و به همان اندازه شرمآور هستیم؛ آن هم درست در روزهایی که مردم و کشور ما باید نشان دهند که یکپارچه و متحد در دفاع از امنیت، وحدت و منافع ملی ایستادهاند.
در شرایط کنونی، ایران باید در برابر تهدیدات بیرونی، خود را یک بدنهی واحد نشان دهد و همزمان امیدوار باشد که در آینده بتواند با حفظ منافع ملی و آیندهی سیاسی کشور ــ به نام ایران، نه فقط به نام حاکمیت کنونی ــ به سمت گامهای بعدی حرکت کند. تنها در این صورت است که میتوانیم از این پیچ خطرناک تاریخی عبور کنیم.
البته این نقد به این معنا نیست که همه بندهایی که در این بیانیه مطرح میکنند ایراد دارد! یکسری مسائل هستند که همیشه درست بودهاند: اصلاح مدیریت صداوسیما، اصلاح سیاست خارجی بر پایهی آشتی ملی، انحلال بعضی از نهادهای موازی و مواردی از این دست. خب اینها همیشه حرفهای درستی بوده و کسی هم با اصل آنها مخالفتی نداشته است. اینها همیشه موضوع گفتوگو و مذاکره برای بهبود وضعیت موجود بودهاند.
دو ره در پیش
اما نکته اینجاست: در شرایط معین امروز، آنها میگویند سه راه پیش روی ماست. یعنی سه وضعیت بیشتر ممکن نیست. به نظر من، اینها در واقع فقط دو وضعیت را در برابر حاکمیت میگذارند. یکی همان وضعیت کنونی است که میگویند ادامهی وضع موجود یا تکرار ۲۲ سال گذشته. ادامهی وضع موجود یعنی چه؟ یعنی همان روندی که در این سالها ادامه داشته و تفاوتی هم نمیکند؛ این دو راه در حقیقت همان «یک» است.
و دیگری هم همان چیزی است که اسمش را «انتخاب شجاعانهی آشتی ملی» و «ترک تخاصم در داخل و خارج» میگذارند. اما واقعیتش این است که این همان مسئلهی «تسلیم» است. یعنی در عمل ما را در برابر یک دوراهی قرار میدهند: یا تسلیم، یا ادامهی وضعیت موجود.
حالا اگر از زاویهی نیروهای ملی نگاه کنیم، ما هم همین پرسش را داریم: چگونه باید از این وضعیت عبور کرد؟ ما هم میگوییم که عبور از وضعیت کنونی به معنای پذیرش ادامهی همان راه ۲۰ یا ۴۰ سال گذشته نیست؛ بلکه باید راه سومی تعریف شود که نه تسلیم باشد و نه تداوم وضعیت گذشته.
آنها میگویند وضعیت باید تغییر کند. اما بحث اینجاست: چه تغییری؟ یک عده میگویند تغییر یعنی تسلیم شدن؛ یعنی بازگشت فلان نیروها به پادگانها و از این دست حرفها. اینها به قول آمریکاییها همان «خامه روی کیک» هستند. اصل کیک چیز دیگری است: تسلیم کامل.
اما گروه دیگری میگویند تسلیم اصلاً معنا ندارد. چون تسلیم در شرایط کنونی یعنی فروپاشی کشور. یعنی رسیدن به وضعیتی که چشمانداز آیندهاش غیرقابل ترسیم است. تجربهی سالهای گذشته نشان داده که چنین چشماندازی میتواند شبیه لیبی باشد، یا افغانستان، یا عراق، یا سوریه ــ یا حتی بدتر از همهی اینها.
چرا بدتر؟ چون ایران در موقعیتی متفاوت و حساستر قرار دارد. هیچکدام از آن کشورها به اندازهی ایران منافع اسرائیل و آمریکا را به چالش نکشیدهاند یا چنین نقشی در منطقه ایفا نکردهاند و یا در موقعیت ژئوپلیتیک شبیه ایران نبوده اند بنابراین طبیعی است که آمریکاییها و اسرائیلیها در برابر ایران موضع سختتری بگیرند.
ببینید، امروز هم اسرائیل در سوریه پس از سقوط حکومت بشار اسد دست از کار نکشیده است. یا در لبنان: حتی اگر حزبالله منحل شود، سلاحهایش را تحویل دهد و همهچیز را کنار بگذارد، آیا تصور میکنید اسرائیل از لبنان بیرون برود و بگوید: «خیلی خوب، حالا هر حکومتی خواستید تشکیل دهید، انتخابات آزاد برگزار کنید»؟ هرگز. هر زمان که اسرائیل احساس کند در کشوری امکان شکلگیری یک حکومت قدرتمند وجود دارد که میتواند بر شکافهای داخلی خود غلبه کند و نیرویی واقعی و مقتدر شود، آن را نخواهد پذیرفت.
یعنی اسرائیل با یک لبنانِ متحد و قدرتمند مشکل دارد، نه صرفاً با حزبالله. اسرائیل با یک ایرانِ قدرتمند مشکل دارد، نه لزوما با سیاستهای جمهوری اسلامی ایران. خودشان میگویند ما فلان نیروگاهها را زدیم، مراکز اصلی را زدیم. خب اگر چنین کردهاند، پس مشکل کجاست؟ بنابراین مشکل واقعی اسرائیل این است: وجود یک ایران مقتدر. و این مشکلی است که صرفنظر از اینکه چه حکومتی در ایران بر سر کار بیاید، همچنان باقی خواهد ماند.
پس پیامی که این آقایان میدهند، در اصل پیام تسلیم است. آنها دو راه بیشتر پیش روی ملت نمیگذارند: یا ادامهی وضع موجود ــ که نتیجهاش، به تعبیر خودشان، جنگ، ویرانی، بدبختی، دشمنی با همهی جهان، و اقتصاد نابود شده است ــ یا تسلیم. همهی اینها را صد برابر بزرگنمایی میکنند تا بگویند اگر مثلاً آقای روحانی سر کار بود، هیچکدام از این مشکلات وجود نداشت.
این شیوهی استدلال واقعاً مزورانه و شیادانه است. یعنی گویی اگر روحانی یا یکی از همین آقایان اصلاحطلب امروز در قدرت بود، اقتصاد شکوفا بود و همهچیز درست. در حالی که همینها وقتی تصویر جامعه ایران را ارائه میدهند، خودشان اعتراف میکنند که بیش از چهل درصد مردم زیر خط فقر زندگی میکنند. مردمی که در چنین وضعی هستند، چگونه میتوانند در اقتصاد نقشآفرین باشند، سرمایهگذاری کنند یا فعالیت تولیدی داشته باشند؟
پس چه کسی قرار است نقش اصلی را در اقتصاد داشته باشد؟ همان آقایانی که در این دورهها میلیاردها دلار به جیب زدهاند، از رانتها استفاده کردهاند و حالا میخواهند بخش بزرگتری از اقتصاد کشور را تحت عنوان «خصوصیسازیهای بیشتر» تصاحب کنند. همزمان هم رهبری سیاسی را در دست بگیرند، تا ابزار حکومت در اختیار همان سرمایهداران بزرگ کشور قرار گیرد.
حالا، تکوتوک در میان این افراد هستند که شاید واقعاً از پولی یا سرمایه ای بهرهای نبرده باشند. مثل همان وضعیتی که در دوران آقای احمدینژاد بود؛ خود احمدینژاد جیبش خالی بود و سوار پیکان میشد، اما اطرافش کسانی بودند که میلیاردر شدند. بنابراین، اینکه مثلاً دارایی آقای تاجزاده یا بهزاد نبوی چقدر است، اصل موضوع نیست. مهم این است که این نگرش، در حقیقت، به دنبال ایجاد چه نظمی در اقتصاد است و پیامدهای آن نظم اقتصادی برسی مردم چه خواهد بود.
در نهایت، ما باید این بیانیه را درست بفهمیم. پیام اصلی این بیانیه در شرایط کنونی چیست؟ به دنیا چه پیامی میدهد و به مردم ایران چه پیامی منتقل میکند؟
به مردم ایران پیامش این است که: «ادامهی این وضعیت روزبهروز بدتر خواهد شد و شما باید یک کاری بکنید.» یعنی به نوعی پیام «وضعیت بدتر» را به جامعه القا میکند و ذهن جامعه را آشفته میسازد.
به دنیای بیرون هم این پیام را میدهد که: «ما نیرویی هستیم که از همین حالا دستهایمان را بالا بردهایم، تسلیم کامل هستیم. به ما کمک کنید تا در داخل ایران قدرت بگیریم. ما تنها نیرویی هستیم که میتوانیم تمام و کمال همان چیزهایی را که حتی اگر رضا پهلوی وعده داده، به شما بدهیم.»
یعنی چه؟ مگر رضا پهلوی اگر در ایران به قدرت برسد چه خواهد کرد؟ همان چیزهایی که اینها هم میگویند: خصوصیسازی گستردهتر، بازگرداندن نیروهای نظامی به پادگانها، آزادسازی هرچه بیشتر اقتصاد، کوچکسازی دولت، و در نهایت باقی گذاشتن جامعهای ضعیف به نام ایران در منطقه؛ حالا اگر هم تجزیه شد، به جهنم!
پس پیام این بیانیه به دنیا هم روشن است: «ما آلترناتیو هستیم در داخل ایران. به ما کمک کنید. ما آمادهایم تمام شرایطی را که شما حتی پای میز مذاکره با ایران نمیدانید چه درصدی از آن را میتوانید تحمیل کنید، همین حالا صد درصدش را بیچونوچرا بپذیریم و واگذار کنیم.»
این پیام، پیام تسلیم است؛ پیام استیصال. و در عین حال یک پیام بسیار خطرناک است. چرا؟ چون دارد به نیروهای خارجی ــ که در موقعیتی هستند و خودشان را برای حملات دیگری به داخل ایران آماده میکنند ــ نشان میدهد چه کسانی باید مورد تعرض قرار بگیرند و چه کسانی نه. به آنها میگوید مشکل و مانع اصلی در سیاست داخلی کجاست، آنجا را هدف بگیرید؛ بقیه میتوانند بیانیهی تسلیم را امضا کنند.
به نظر من، این خطرناکترین پیامی است که در این بیانیه دیده میشود. و متاسفم که مجبورم چنین بگویم؛ چون سالهای طولانی از این دوستان دفاع کردهام. اما امروز شاهد هستم که بخش قابل توجهی از آنها آنقدر از نظر سیاسی سقوط کردهاند که به چنین نقطهای رسیدهاند.
گاهی به این فکر میکنم که ببینید مثلاً آقای زلنسکی چقدر بیشرمانه میگوید: به دنبال عضویت در ناتو هستم؛ کل کشور را به جنگ کشانده، به ویرانی کشیده، هفتصد هزار نفر کشته شدهاند، فقط و فقط برای یک چیز: عضویت در ناتو. نه توسعه مطرح است، نه چیز دیگری؛ تنها مسئله عضویت در ناتو است، که کل کشور را نابود کرده.
حالا برای این دوستان هم متأسفانه روابط با غرب و پیوستن به نظم غربی به اصل مسئله تبدیل شده است. و همین نگاه دارد از کشور ما قربانی میگیرد و پیامهایی به بیرون میدهد. این پیامها تنشزدایی نمیکند؛ برعکس، نیروی مهاجم را بیشتر تحریک میکند، بیشتر تشویق میکند. این پیامها به آنها میگوید: «در ایران بخش بزرگی وجود دارد که با ما مشکلی ندارد؛ اینها اصلاحطلبان هستند، سلطنتطلبان و بخشی از مخالفان هم کنارشان. آنها همین حالا هم بیانیههای تسلیم خود را نوشته و اعلام موضع کردهاند. بنابراین این بخشها مقاومت نخواهند کرد.»
نتیجه؟ نیروی مقاومت در داخل کشور بسیار اندک و ضعیف نشان داده میشود. پس اگر حملهای دوباره انجام شود، با حساب و برنامهی بیشتر، مسئله حل خواهد شد.
از این منظر، چنین بیانیههایی فقط و فقط به ایجاد قدرت تهاجمی خارجی کمک میکند و آنها را به حملهی بعدی تشویق میکند؛ درست بر خلاف ظاهرِ «تنشزدایی» و شعارهای ظاهراً مسالمتجویانهای که به زبان میآورند.
بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها
در رابطه با مهمترین مسئلهای که اینها روی آن تاکید کردند، یعنی «بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و خروج آنها از حوزهی سیاست، اقتصاد و فرهنگ»، باید توجه کرد که اصل موضوع فقط این نیست که نیروهای نظامی امروز چه بخشی از اقتصاد کشور را در اختیار دارند.
اینکه ما اساساً مخالف حضور نظامیان در اقتصاد باشیم، یک بحث جداگانه و اصولی است. در هر کشوری نیروهای نظامی باید صرفاً در خدمت توان نظامی و دفاعی باشند و تحت نظر حاکمیت سیاسی عمل کنند. هیچوقت درست نیست که آنها بخشهایی از اقتصاد را به دست بگیرند. این نکتهای است که همیشه باید به آن توجه شود.
اما مسئله بسته به زمان و شرایطی که این بحث مطرح میشود هم هست. سپاه پاسداران تنها نیروی نظامیای نیست که در اقتصاد نقش دارد. در پاکستان، ارتش بخش مهمی از اقتصاد را در دست دارد.( بسیاری بر این باورند که نظامیان بزرگترین کنسرن اقتصادی در پاکستان را در اختیار دارند؛ برخی تخمینها حدود ۱۲٪ از زمینهای کشور، یکسوم تولید صنعتی سنگین، و درصدی قابل توجهی از داراییهای خصوصی را در اختیار آنها ارزیابی کرده اند.) . در مصرهم همینطور است (برخی تحلیلها اشاره میکنند که ارتش مصر در اقتصاد کشور نفوذ بسیار گسترده دارد. بهطور غیررسمی برخی منابع سهم این نهاد را بین ۲۵٪ تا ۴۰٪ از کل اقتصاد کشور تخمین زدهاند), در ترکیه همینطور، و در بسیاری کشورهای دیگر نیز چنین است. حتی در خودِ آمریکا هم بخش قابلتوجهی از ارتش و نیروهای نظامی ارتباط مستقیم با صنایع بزرگ تسلیحاتی دارند؛ بسیاری از ژنرالها پس از بازنشستگی عضو هیئتمدیرهی همان شرکتها میشوند و قراردادهای عظیم اقتصادی به نفع آنها بسته میشود, حتما می دانید که بزرگترین بخش از بودجه آمریکا (بیشتر از ۸۹۵ میلیارد دلار در سال), مربوط به بودجه نظامی این کشور است که در اختیار نظامیان بوده و از این طریق اعمال قدرت سیاسی می کنند.
البته در ایران هم از دورهی آقای هاشمی رفسنجانی بخشی از اقتصاد به نیروهای نظامی منتقل شد. اما الان موضوع بر سر «خلعسلاح اقتصادی نظامیان» نیست. آنچه این آقایان در بیانیه اضافه کردهاند، بیشتر بیرون کردن آنها از حوزهی سیاست است؛ و حوزهی سیاست همان چیزی است که آقای ظریف زمانی از آن بهعنوان «میدان» یاد کرده بود.
واقعیت این است که در هر کشوری، وقتی جنگی رخ میدهد یا شرایط متشنج و پرخطر است و کشور در معرض تهدید یا حملات نظامی قرار دارد، نیروهای نظامی بهطور طبیعی نقش تعیینکنندهای در تصمیمگیریها پیدا میکنند. حالا اگر در چنین شرایطی شما بخواهید نظامیان را از عرصهی سیاست بهزور بیرون کنید و به پادگانها بفرستید، آن هم در حالی که شعارهای دیگر بیانیه همگی رنگ و بوی تسلیمطلبانه دارد ــ مثل پذیرش بدون قید و شرط غنیسازی یا عادیسازی روابط با برخی کشورها ــ آنگاه معنای این موضوع خیلی بزرگتر و جدیتر از آن است که در شرایط عادی جامعه بگوییم: «نیروهای نظامی نباید در سیاست دخالت کنند.»
در شرایط متعارف و عادی، چنین حرفی درست و قابل دفاع است. اما وقتی کشور در آستانهی جنگ یا زیر فشارهای خارجی است، این مطالبه معنای دیگری پیدا میکند: پیام تضعیف و حذف نقش دفاعی نیروهای نظامی در برابر دشمن، درست در زمانی که امنیت ملی در خطر است.
همه ما می دانیم که بعضی وقتها کودتاهای نظامی که در برخی کشورها رخ میدهد، لزوماً کودتاهای ضد دموکراتیک یا ضد انقلابی نیستند. گاهی اوقات نظامیها وارد عمل میشوند تا جلوی حرکتی ضدانقلابی را بگیرند؛ یا در شرایط خاص، وارد میشوند تا شیرازهی کشور از هم نپاشد. حتی در جنگهای داخلی هم، گاهی آنها ناچار به دخالت میشوند.
بنابراین، در شرایط کنونی، شعاری مثل «بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و خروج آنها از حوزهی سیاست، اقتصاد و فرهنگ» را میتوانیم در واقع ترجمه و تفسیر کنیم به ادامهی همان سیاست تسلیم.
به همین دلیل است که من فکر میکنم این بندی که در بیانیه آمده، معنایی فراتر از ظاهر سادهاش دارد. چون بعد از آن میبینیم صحبت از «بازنگری در رویکردها و سیاست امنیت داخلی» و در عین حال «حفظ توان دفاعی بازدارنده» به میان میآید. خب، پرسش این است: شما چگونه میتوانید توان دفاعی بازدارنده را در سیاست امنیتی داخلی یک کشور حفظ کنید، وقتی نیروهای نظامی را به کناری زدهاید و عملاً از صحنه کنار گذاشتهاید؟
نگاه گزینشیِ خودی و غیرخودی
بعد هم ادامه میدهند که: «در کنار کاهش نگاه امنیتی به جامعه و حذف نگاه گزینشیِ خودی و غیرخودی» باید چنین و چنان شود. اما همهی اینها همان بحث همیشگی جریان اصلاحطلب است.
دوستان! من قبلاً هم گفتم، خودم سالها از مدافعان این جریان بودم، ولی در دورههایی بهوضوح با آنها مشکل پیدا کردم.
در انتخابات مجلس ششم، زمانی که آقای هاشمی در حقیقت نفر آخر لیست تهران شد، تعداد زیادی از همین آقایان اصلاح طلب فشار میآوردند که آقای هاشمی نباید در مجلس باشد و او را بطور غیر مستقیم وادار به انصراف کردند, همین جناب تاجزاده در آن زمان معاون وزیر کشور و مسئول برگزاری انتخابات در دوره ششم بود و شایع بود که به نفع رفقای خود و به ضرر مخالفین از جمله هاشمی در شمارش آرا و ثبت آرا دستکاری و تقلب کرده بود که در نتیجه بازشماری تعدادی از صندوق های رای در تهران و ابطال بسیاری از صندوق ها هاشمی از رتبه ۳۰ به رتبه ۲۰ تغییر کرد که نهایتا انصراف داد.
اتفاقاً همان موقع من مطلبی نوشتم و گفتم: اگر شما به دموکراسی پایبند هستید، اگر به انتخابات پایبند هستید، فرقی نمیکند که فردی نفر اول تهران باشد یا نفر سیام؛ در هر صورت او نماینده است. وقتی کسی به مجلس یک کشور راه پیدا میکند، دیگر بحث تعداد آرای او موضوعیت ندارد.
مثلاً در آمریکا، هر ایالت دو سناتور دارد. حالا ایالتی مثل کالیفرنیا ۳۵ میلیون جمعیت دارد و ایالتی مثل آیووا ۷۰۰ هزار نفر. ولی هر دو ایالت دو سناتور دارند و رأی هر کدام از آن سناتورها در مجلس دقیقاً به یک اندازه ارزش دارد. آنجا دیگر نمیگویند تو نمایندهی ۷۰۰ هزار نفری هستی و من نمایندهی ۳۵ میلیون نفری، پس رأی من مهمتر است. این قانون و قاعدهای است که وجود دارد و همه آن را میپذیرند. اگر هم ایراد دارید و آن را غیردموکراتیک میدانید، باید سراغ اصل قانون بروید؛ نه اینکه ارزش رأی نمایندهای را انکار کنید.
اما در مجلس ششم همین بازی را سر آقای هاشمی درآوردند. با اینکه بعدها باز همان آقای هاشمی شد قطب جریان اصلاحطلبی، شد «رهبر فرزانه» و از او به خوبی یاد میکردند. اگر دقت کنید، حتی مطبوعات اصلاحطلبی همان زمان بحثهایی مثل «عالیجناب سرخپوش» و غیره را مطرح کردند؛ اتفاقاً دوست بسیار عزیز من، آقای اکبر گنجی، یکی از طراحان اصلی همان گفتمان در کشور بود.
جالب است که در همان مقطع آقای خامنهای با باز گذاشتن دست این دوستان بطور ضمنی از این حرکتها حمایت میکرد، چون جریان اصلاحات در عمل داشت رقیب اصلی او را خلع سلاح کرده و از میدان بدر میکرد. یعنی اصلاحطلبان با چنین بازیهایی، بر خلاف اتهاماتی که همیشه به رقبای خود میزنند و آنها را «تمامیتخواه» مینامند، خودشان به مراتب بدتر عمل کرده و بیشترین تمامیتخواهی را نشان دادهاند.
یعنی هر زمان که اصلاحطلبان قدرت پیدا میکنند و در مجلس اکثریتی به دست میآورند، بهدنبال حذف صدای دیگران میروند. یکی از عوامل اصلی ایجاد تنش در کشور ما هم همین نگاه بوده است. نگاهی که در آن خود را «خودی» و برتر میدانند، خودشان را تنها صاحبان صلاحیت و منبع فضیلت، کرامت و ایراندوستی معرفی میکنند.
این نگاه بسیار خطرناک است، چون در ذات خود نوعی تبعیض نهادینه دارد. این دوستان، برخلاف همهی ادعاهایشان، چنین طرز فکری را در وجودشان حمل میکنند. به همین دلیل هم گاهی اطلاعیههایی که منتشر میکنند در عمل معنایش حذف دیگران است: اینکه «ما باید باشیم و دیگران نباید باشند».
مشارکت مردم در اقتصاد و سرمایه گزاری
من وقتی این دوستان در بند ۸ از بیانیه خود از “. خارج کردن اقتصاد کشور از تیول الیگارش های حکومتی و ایجاد فرصتهای برابر اقتصادی برای همه مردم و فراهم کردن بستر برای سرمایه گذاران داخلی و خارجی” صحبت به میان می آورند آنرا اینگونه میفهمم: از حذف «الیگارشها» منظورشان فقط الیگارشهای غیر اصلاحطلب است. یعنی اگر سرمایه و ثروت در اختیار نیروهای «غیرخودی» باشد، آن سرمایه مذموم است. اما اگر همان سرمایه در اختیار نیروهای خودی باشد، آن سرمایه «مقدس» و «خوب» میشود و صاحبش میتواند وزیر باشد، وکیل مجلس باشد، معاون و مشاور رییس جمهور باشد و همهی مناصب سیاسی را هم در اختیار بگیرد.
ما این را در دورههای گذشته بهروشنی دیدهایم. در دورههایی که اصلاحطلبان قدرت بیشتری داشتند ــ مثلاً در زمان آقای روحانی ــ حامیان اصلی او سرمایهداران درجهیک بودند که بخشهای مهمی از اقتصاد کشور را در اختیار گرفته بودند.
بنابراین میخواهم بگویم که اگر کل این بیانیه را در نظر بگیریم، هدفگیری نهاییاش همان چیزی است که متأسفانه میتوان آن را «دادن آدرس» دانست؛ آدرسی از داخل به خارج از کشور، به اسرائیل و آمریکا و البته اروپا.
این بیانیه میگوید: ما اینجا هستیم، مشخصات آدرس هم این است. از همین حالا اعلام میکنند که نیروهای نظامی باید به پادگانها برگردند، قدرت از آنها گرفته شود و خلع سلاح شوند. آنها باید به یک نیروی عادی تبدیل شوند. بخشهای اقتصادیای و قدرت تاثیر گذاری در این حوزه از افراد و نهادهایی که سیاست متفاوتی دارند و با سیاست تسلیمطلبی همراه نیستند، باید از دستشان گرفته شود. شرایط بینالمللی را هر چه باشد میپذیریم.
تنشزدایی با همسایگان
در مورد روابط منطقهای هم، وقتی صحبت از «تنشزدایی با همسایگان» میکنند، باید دید معنای آن چیست. ما شاهدیم که سالهاست تنشزدایی عملی شده است؛ مثلاً روابط ایران و عربستان سعودی به بهترین شکل بازسازی شده و همین الان هم ادامه دارد. درست است که عربستان، امارات و برخی دیگر از کشورها در حملات اخیر کاملاً هماهنگ با اسرائیل و آمریکا عمل کردند و در آینده هم همین کار را خواهند کرد.
اما مقصود این آقایان از تنشزدایی چیز دیگری است؛ یعنی میخواهند بگویند ما همان کاری را میکنیم که آمریکا و اسرائیل در منطقه دنبال میکنند. تنها تفاوت این است که هنوز صریح نگفتهاند: «ما میخواهیم قرارداد ابراهیم را امضا کنیم.» در واقع، مراد آنها از تنشزدایی همان پذیرش سیاست آمریکا در قبال اسرائیل در منطقه است.
همان قراردادی که مثلاً آقای علیاف هم در جمهوری آذربایجان اعلام کرد که قصد امضای آن را دارد.
نگاه این آقایان به مسائل منطقه نگاهی است بسیار انحرافی و تسلیمپذیر؛ نه سیاستی مستقل، نه سیاستی بر پایهی کرامت سیاسی و انسانی برای موجودیت ملت ایران. سیاست آنها سیاستی است از موضع ضعف، نه از موضع اقتدار.
اینکه چرا آنها به این نقطه رسیدهاند، مسئلهای است که باید بررسی شود. این اتفاق البته یک روزه نیفتاده و حاصل یک روند طولانی بوده و پروسهای است که در طول سالها شکل گرفته است. برخی از این افراد نهتنها زمانی ادعای انقلابیگری داشتند، بلکه به قول خودشان کسانی بودند که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفتند و جامعه ایران را با اقداماتشان دچار هیجان انقلابی کرده که پیامدها و بحرانهای سنگینی بر کشور ما وارد کردند. در عین حال همان زمان با دامنزدن به احساسات ضدآمریکایی و ضد امپریالیستی، برای خودشان در رقابت با جریانات رادیکال موقعیت سیاسی ساختند و رقیب لیبرال و ملی خود را با اتهام وابستگی به امریکا و جاده صاف کن امپریالیسم وادار به ترک قدرت سیاسی کرده و تعدادی از آنها را حتی تحت عنوان جاسوس و خائن محاکمه کرده و به زندان انداختند.
تعدادی از همینها کسانی بودند که افتخارشان این بود که با رهبران جنبش پولیساریو، با یمنیها، با فلسطینیها عکس یادگاری بگیرند و به آن مباهات کنند؛ کسانی که روزگاری خود را بخشی از «جبهه پایداری» آن دوران میدانستند.
برخی از این افراد حتی به لبنان رفتند و در عملیاتها حضور داشتند؛ ابتدا در کنار نیروهایی که بعداً هستهی حزبالله شدند و سپس پس از تشکیل حزبالله نیز فعالیت کردند. اما اینها در گذر زمان یک پروسهی تغییر مسیر را طی کردند؛ پروسهای که پیچیدگیهای زیادی دارد.
یک بخش این تغییر مربوط به تحول در نگاه آنها به نظم جهانی است؛ بخشی دیگر ناشی از وابستگیهای اقتصادیشان، و بخشی هم بدون تردید مرتبط با پروژههای نفوذ است.
وقتی از نفوذ در دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی، نظامی و سیاسی در جمهوری اسلامی صحبت میکنیم، این نفوذ فقط محدود به چند نظامی نیست؛ بلکه در همهی عرصهها وجود داشته و دارد. و کسانی که بیشتر از همه در معرض این نفوذ قرار میگیرند، طبیعی است همانهایی هستند که شیفته غرب بوده و میخواهند چنین سیاستهایی را عملی کنند. به همین دلیل هم آنها میتوانند در ردیف نخست قرار بگیرند تا با آنها تماس گرفته شود و سیاستها متناسب با آنان تنظیم گردد.
ما نمی دانیم و نمیتوانیم به سادگی بگوییم که در دیدار های اینها در خارج از کشور چه می گذرد و در ملاقاتهایشان با مقامات دیگر کشورها چه وعدههایی به آنها می دهند مخصوصا وقتی ملاقات در خیابان و بدور از چشم و گوش دیگر اعضای هیات های نمایندگی و شنود های کارگذاشته شده در اتاق های کنفرانس ها و بدور از چشم و گوش تیزبین خبرنگاران انجام می شود. داده است. قدم زدن در خیابان های اروپا و گفتگو با بلند پایه ترین رهبران دیگر کشورها صرفاً یک حرکت نمایشی برای نشان دادن روابط دوستانه نیست؛ آنجا حتماً صحبتهایی انجام می شود که انقدر حساس هستند که نباید به هیچ وجه به بیرون درز کند.
وقتی همهی این موارد را کنار هم بگذاریم، روشن میشود که یک پروژهی همهجانبه وجود دارد. پروژهای که در آن، نزدیکی و دوستی با غرب و تسلیمطلبی در برابر آنها فعالانه دنبال میشود؛ در عین حال، تخریب روابط ایران با چین و روسیه نیز همزمان پیگیری میگردد. آقای ظریف بهترین نمونهی در این رابطه است.
او رسماً در موضوع برجام خلاف واقع گفت و مدعی شد روسها کارشکنی میکردند، در حالی که چنین چیزی نبود. خیانت بزرگتر او این بود که همان «مکانیسم ماشه» را وارد برجام کرد. خودش بعدها گفت: «من متوجه نبودم، نخوانده بودم.» اما سؤال این است: چطور ممکن است وزیر امور خارجهای چنین معاهدهای را امضا کند و بگوید نخوانده بود؟ در همان زمان، او این توافق را «بهترین پیماننامه تاریخ ایران» معرفی میکرد و میگفت هیچکس نمیتواند از آن علیه ایران استفاده کند. اما چندی بعد دیدیم که برجام عملاً پاره شد، به زبالهدان انداخته شد، اما برای مردم ما تمام نشد و هنوز برخی از بندهای همان بهترین توافق تاریخ از نگاه آقای ظریف همچنان مثل شمشیر داموکلس بر سر ملت ایران نگه داشته شده است.
تخریب مناسبات سیاسی با چین و روسیه
به نظر من، اینکه آقای ظریف مرتب علیه چین و روسیه سخن میگوید، مسئلهی بسیار مهمی است. این کشورها وقتی نگاه میکنند و میبینند وزیر باسابقهی امور خارجهی ایران ــ شخصیتی که به هر حال آیندهی سیاسی در کشور دارد ــ چنین مواضع خصمانهای را در جامعهی ایران تبلیغ میکند، چطور میتوانند به آیندهی سیاسی این کشور اعتماد کنند و روابط دوستانه و با ثباتی با ایران داشته باشند؟
هر حرفی که ظریف و امثال او میزنند، در واقع پیامی است به آن کشورها که: «به ما نزدیک نشوید؛ ما قابل اعتماد نیستیم؛ ما با غرب پیمان بستهایم و با شما نمیتوانیم رابطهای برقرار کنیم.» این خود بهتنهایی پیامی است که به آنها میگوید: «به آیندهی سیاسی این کشور نمیتوان اطمینان کرد.» بهویژه وقتی میبینیم برخی قراردادها اصلاً امضا نمیشود یا عملاً مسکوت میماند، یا بعضی پیشنهادها از طرف این کشورها کاملا نادیده گرفته میشود.
در مجموع میخواهم بگویم نقش این افراد کاملاً آگاهانه است. حالا بخشی از آن را حتی میتوان در مطبوعات داخلی هم دید: بهمحض اینکه صحبت از نفوذ جاسوسان اسرائیلی در عملیاتهای اخیر میشود، ناگهان موضوع را به ۴۰ سال پیش میکشانند؛ به حزب توده، به کا.گ.ب، به شوروی. این نشاندهندهی آگاهی کامل از یک پروژه است: پروژهای که هرجا بتوانند جلوی آن را میگیرند، و هرجا نتوانند، دست به تخریب میزنند.
این پروژه کاملاً هماهنگ به جلو میرود و دیگر هیچ شکی باقی نمانده که این بیانیه، صرفاً یک بیانیهی تسلیم نیست؛ بلکه اعلام موضعی آشکار به کشورهای غربی است. همانطور که گفتم: «یعنی اینکه ما هستیم؛ مخالفان ما هم اینها هستند؛ اینها باید حذف شوند تا نیروی موافق شما در داخل کشور یعنی ما بتوانیم تمام و کمال این بازی را به شما واگذار کند.»
در بند نهم این بیانیه می بینیم که این بند پر است از اصطلاحات و حرفهای بیپایه که بیشتر شبیه شعار به نظر میرسند. اگر یک سیاستمدار یا تحلیلگر خارجی بخواهد آن را جدی ترجمه و بررسی کند، به این نتیجه میرسد که مضمون اصلی آن چیزی جز این نیست: «سیاست خارجی باید بر پایهٔ آشتی ملی و همبستگی میان همهٔ ایرانیان، چه در داخل و چه در خارج از کشور، بنا شود.»
مدتهاست که برخی از گروهها در خارج از کشور این شعار «همبستگی ایرانیان داخل و خارج» را تکرار میکنند. در واقع، این همان شعاری است که سالها پیش در یک نشست طولانی با عنوان «از شاهزاده تا تاجزاده» مطرح شد و محور بحث بود.
به نظر من، منظور آنها از «اصلاح سیاست بر پایهی آشتی ملی و همبستگی ایرانیان داخل و خارج» اصلاً آن چیزی نیست که در ظاهر گفته میشود. نویسندگان این بیانیه بدنبال «همبستگی» به معنای واقعی کلمه نیستند.
برای نمونه، از نظر آنها افرادی که در خارج از کشور مخالف اسرائیل هستند، یا مخالف تجاوز نظامی هستند، اصلاً در این دسته قرار نمیگیرند. آنها را در ردیف «عوامل جناح راست»، «نوکران فلان و بهمان حزب و دسته» یا «وابستگان به رژیمهای دیگر-ایادی روسیه و چین» قلمداد میکنند. کسانی هم که از سیاست خارجی مستقل حمایت میکنند ــ مثلاً همراهی با بریکس، یا همکاری با روسیه، چین، برزیل و دیگر کشورها ــ باز هم جزو این «همبستگی» محسوب نمیشوند.
پس وقتی اینها از همبستگی ایرانیان داخل و خارج حرف میزنند، در واقع منظورشان طیفی محدود است: از «شاهزاده تا تاجزاده»؛ از رضا علیجانی و اکبرین و سازگارا و بخشی از اصلاحطلبان مستقر در غرب و عده ای داخل کشوری, تا شیرین عبادی و مهدی نصیری و دارو دسته رضا پهلوی. یعنی دقیقاً همان بخشی که من پیشتر گفتم: این بیانیه دارد آدرس میدهد که «این ما هستیم؛ در داخل این طیف، و در خارج هم همین افراد متحدین ما هستند.»
قسمت دوم این بند میگوید: «بهرهگیری از تمام ظرفیتهای دیپلماسی رسمی و عمومی برای جلوگیری از فعالسازی مکانیسم ماشه، لغو تحریمها و بازگشت به جایگاه شایستهی ملت بافرهنگ و صلحطلب ایران در نظام بینالملل.»
سؤال اینجاست: وقتی میگویید بهرهگیری از تمام ظرفیتهای دیپلماسی رسمی و عمومی، منظورتان دقیقاً چیست؟ کانال دیپلماسی رسمی کشور چه کسی است؟ وزیر امور خارجهی ایران، معاون وزیر یا نمایندگانی که به نمایندگی از رهبران جمهوری اسلامی وارد مذاکره با کشورهای اروپایی میشوند. چون طرف مذاکره، کشورهای اروپایی هستند و مکانیزم ماشه هم در اختیار آنهاست؛ آنها میتوانند فعالش کنند.
پس غیر از کانال وزارت خارجه، چه کانال دیگری وجود دارد؟ اگر کانال دیگری مد نظر آقایان است، باید توضیح دهند. چون کاری که آنها میگویند، همین حالا هم دارد توسط دستگاه دیپلماسی ایران انجام میشود. وزیر امور خارجه بارها در نشستها به طرفهای اروپایی هشدار داده که اگر مکانیزم ماشه فعال شود، به معنای پایان یک دورهی مناسبات سیاسی ایران با اروپا خواهد بود.
از سوی دیگر، هم ایران نمیخواهد کار به آن نقطه برسد و هم به نظر میرسد اروپاییها علاقهای ندارند که اوضاع به آنجا ختم شود. برای همین است که هر دو طرف فعلاً تهدید میکنند اما هنوز عملاً دست به اجرای مکانیزم ماشه نزدهاند.
چنین به نظر می رسد که این دوستان خیلی عجله دارند؛ حتی از طرف اروپاییها هم بیشتر عجله دارند، و موضوع اصلی هم برای اینها همین است: لغو تحریمها و تا آنجا که ممکن است دادن امتیاز به طرف اسرائیلی, اروپایی و آمریکایی.
ابتکار هستهای
این موضوع در حقیقت به روشنی در بند بعدی، یعنی بند دهم، اینگونه مطرح شده است: «بهکارگیری ابتکار هستهای برای خروج از بحران و آمادگی تعلیق داوطلبانهی غنیسازی و پذیرش نظارت آژانس انرژی اتمی در قبال لغو کامل تحریمها.»
وقتی جملهی اول این بند را میخوانید، ممکن است تصور کنید که دوستان اصلاحطلب میخواهند یک راهکار واقعی ارائه دهند؛ راهکاری که بتواند در مذاکرات به نوعی مشکلگشا باشد، یعنی بخشی از خواستههای ایران تأمین شود و بخشی از خواستههای طرف مقابل نیز پذیرفته شود، تا به یک سازش متوازن برسند.
اما وقتی دقیقتر نگاه میکنید، میبینید که چنین نیست. در همان جملهی بعد، صراحتاً گفته میشود: «آمادگی تعلیق داوطلبانهی غنیسازی.» یعنی به زبان ساده: ما داوطلبانه غنیسازی را تعطیل میکنیم! و بعد هم میگویند: «پذیرش نظارت آژانس.» یعنی ایران نه تنها دست از غنیسازی بردارد، بلکه کنترل و نظارت کامل آژانس بینالمللی انرژی اتمی را هم بپذیرد.
این در حالی است که همین آژانس در طول بیست سال گذشته، هر جا توانسته علیه ایران پروندهسازی کرده و مسئلهی هستهای ایران را بهعنوان یک عامل بحرانزا در محافل بینالمللی نگه داشته است؛ از خود آژانس گرفته تا شورای امنیت سازمان ملل.
علاوه بر این، آژانس بازرسیها و فیلمبرداریهایی از تأسیسات هستهای ایران انجام داده و اطلاعات حساس تکنولوژیک را در اختیار دیگران قرار داده است. این اطلاعات بارها در اختیار سرویسهای اطلاعاتی قرار گرفت و برای هدفگیری دقیقتر و حتی عملیات خرابکارانه علیه ایران مورد استفاده قرار گرفت.
به بیان دیگر، این بند عملاً میگوید: «غنیسازی را تعلیق کنیم، و همزمان تمام درها را به روی آژانس باز بگذاریم»؛ چیزی که بارها تجربه کردهایم چگونه علیه ایران بهکار گرفته شده است.
آنها دقیقاً میدانند ایران از چه نوع تکنولوژی استفاده میکند. این اطلاعات به آنها کمک میکند هم بتوانند سیستمها را هک کنند، هم خرابکاری کنند و هم از محل دقیق تأسیسات و تمرکز فعالیتها مطلع شوند. حتی میدانند چه نوع سیستم برقرسانی آنجا کار میکند، کانالهای برق کجا هستند، کانالهای آب و کانالهای زیرزمینی چگونه عمل میکنند، چه میزان بتن استفاده شده، تا چه اندازه تأسیسات در عمق زمین ساخته شده و همهی این جزئیات. این اطلاعات طبقهبندی شده در اختیار اسرائیل قرار گرفته است.
ما میدانیم که در آژانس انرژی اتمی، جاسوسان اسرائیلی بهطور فعال حضور دارند؛ یا بهعنوان بازرس به کشورهای مختلف میروند، یا گزارش بازرسان دیگر مستقیماً به دستشان میرسد و از آنها استفاده میکنند.
بنابراین، معنای «ابتکار هستهای» که این آقایان در بیانیه مطرح کردهاند، روشن است: یعنی داوطلبانه غنیسازی را کنار بگذاریم. این یعنی موضوع اصلی مذاکره را از دست بدهیم.
بگذارید مثالی بزنم: اگر قرار باشد من با شما مذاکره کنم که شما فلان کار را انجام ندهید، و اگر به توافق رسیدیم، مثلاً سالی ۱۰۰ هزار دلار به شما پرداخت شود، حالا اگر من قبل از نشستن پای میز مذاکره خودم اعلام کنم که «من این کار را انجام نمیدهم»، دیگر موضوعی برای مذاکره باقی نمیماند. شما هم دیگر دلیلی ندارید که پولی بدهید، چون من خودم کار را کنار گذاشتهام.
اینجا دقیقاً همین اتفاق میافتد: نه تنها ایران غنیسازی را داوطلبانه تعطیل میکند، بلکه به طرف مقابل اجازه میدهد همهی مراکز را بازرسی کند، دوربین بگذارد و دائماً زیر نظر داشته باشد. در این صورت، دیگر هیچ اهرمی برای ایران باقی نمیماند.
یعنی حتی اگر لازم شد بعد از تعلیق، بتوانند همهی این تأسیسات را از بین ببرند ــ چه از طریق عملیات کماندویی، چه از طریق نیروهای نفوذی ــ عملاً این امکان را در اختیار آنها قرار دادهاید تا تخریب کامل صورت گیرد و برای همیشه همهچیز از بین برود.
به همین دلیل است که من فکر میکنم اگر بند ۹ و بند ۱۰ بیانیه را در کنار هم قرار دهید، معنای واقعی آن روشن میشود. این «بهرهگیری از ظرفیتهای دیپلماسی رسمی برای جلوگیری از فعالسازی مکانیزم ماشه» در عمل یعنی اعلام تسلیم. یعنی از قبل بگویید: ما آمادهایم داوطلبانه غنیسازی را تعلیق کنیم، نظارت کامل هم بدهیم، تمام اطلاعات کشور در این حوزه را هم در اختیار شما بگذاریم. به بیان ساده: تسلیم کامل.
در این حالت دیگر هیچ امتیازی در آینده نمیتوان گرفت. الان اگر طرف ایرانی پای میز مذاکره دست بالا دارد، به خاطر این است که برگهایی برای چانهزنی دارد. میتواند بگوید: اگر مکانیزم ماشه فعال شود، ما از انپیتی خارج میشویم. اگر خارج شویم، پیامدهای جدی برای منطقه و جهان خواهد داشت. حتی اگر طرف مذاکره یک اصلاحطلب باشد، میتواند بگوید: ما ممکن است از انپیتی خارج شویم، پس کاری نکنید که این اتفاق بیفتد. شما بپذیرید غنیسازی در سطح ۳.۶۷ درصد باقی بماند، تا ما هم در چارچوب انپیتی حضور داشته باشیم و شما نظارت داشته باشید.
اما این دوستان حتی به چنین الگوی مذاکرهای هم اعتقادی ندارند. به جای آن، از همان ابتدا همهچیز را واگذار میکنند. به قول معروف، آنها شما را به مرگ میگیرند که به تب راضی شوید. حالا اگر شما از همان اول مرگ را پذیرفتید، دیگر موضوع مذاکرهای باقی نمیماند.
از این رو، به نظر من بند دهم بیانیه واقعاً یکی از افتضاحترین بخشهای آن است.
همگرایی منطقهای یا پذیرش قرارداد ابراهیم
بند یازدهم به نظرم خیلی قابل بررسی است. همانطور که اشاره کردید، در آن صحبت از «همگرایی منطقهای برای ایجاد صلح پایدار و استفاده از فرصت تعامل با همسایگان» شده است.
اما ما که همین حالا هم با همسایگانمان در جنگ نیستیم. با قطر، روابط بسیار نزدیک و دوستانه داریم. حتی در زمانی که قطر با عربستان سعودی دچار تنش شد، ایران بیش از ترکیه در کنار قطریها ایستاد و از آنها حمایت کرد. با امارات، درست است که مشکلات و دشمنیهایی وجود داشته، اما روابط امروز در سطحی نسبتاً عادی برقرار است. با عربستان هم مناسبات بازسازی شده و دو کشور دوباره روابط دیپلماتیک برقرار کردهاند.
بنابراین، این تعبیر که «همگرایی منطقهای برای ایجاد صلح پایدار» حالا به وجود آمده، انگار که این جنگ فرصتی تازه ایجاد کرده، برداشت درستی نیست. فرصت تعامل با همسایگان همیشه وجود داشته و در گذشته هم مقامات جمهوری اسلامی بارها تلاش کردند از آن استفاده کنند.
چه در زمان آقای خاتمی و چه در دورههای بعد، ایران بارها بر ایدهی منطقهای فارغ از تنش و عاری از حضور نیروهای آمریکایی تأکید کرده است. همواره خواست اصلی ایران این بوده که قدرتهای منطقهای خودشان توافق کنند برای حفظ خلیج فارس و منافع مردم کل منطقه.
در این زمینه، شعار «سیاست دشمنانه نداشتن» مطرح میشود. اما این هم یکی از همان شعارهایی است که همیشه در این چارچوبها به کار میرود.
واقعیت این است که یکی از مشکلات اصلی ایران با برخی کشورهای منطقه همین بوده که آنها عملاً سیاستهای دشمنانه علیه ایران پیش بردهاند. برای نمونه، در گذشته عربستان سعودی آشکارا میگفت: «سرِ مار در تهران است.» همین کشور بیشترین سرمایهگذاری را در ایجاد شبکههایی داشت که مستقیماً در مسائل داخلی ایران دخالت میکردند و به اتاق جنگ علیه ایران تبدیل شده بودند. نمونهی بارزش همین شبکهی «ایران اینترنشنال» است که حالا به اسرائیل منتقل شده است.
بنابراین، این نوع سخن گفتن که ایران را طرف اصلی مخاصمه معرفی کند و وانمود کند که ایران روابط را تخریب کرده، در واقع سخنی گزاف و تا حدی ضدملی است. چون این کشورها بودند که بیشترین دشمنی را با ایران کردند، نه برعکس.
این نشان میدهد که این دوستان در همهی زمینهها تا حد افراط پیش رفتهاند. مثلاً در مورد حمایت از تشکیل کشور مستقل فلسطینی «مطابق خواست مردم این سرزمین» صحبت میکنند. خب، مردم فلسطین در انتخابات سال ۲۰۰۶ با اکثریت آرا در غزه به حماس رأی دادند. نهادهای بینالمللی هم آن انتخابات را تأیید کردند. حتی یکی از روسای جمهور سابق آمریکا، آقای کارتر، که بنیاد او در آن زمان در غزه حضور داشت، اعلام کرد که این انتخابات بدون کمترین تقلب برگزار شده و کاملاً معتبر است.
بعد چه شد؟ اسرائیلیها و آمریکاییها عملاً محمود عباس را تشویق کردند که با برگزاری انتخابات مجدد مخالفت کند، چون میترسیدند دوباره حماس پیروز شود. و امروز هم خود اسرائیلیها صراحتاً میگویند: «اگر انتخابات برگزار شود، مردم فلسطین باز هم حماس را انتخاب خواهند کرد.»
حالا در چنین شرایطی، این دوستان اصلاحطلب از یک طرف حماس را محکوم میکنند، آنها را «تروریست» مینامند و انواع برچسبها به آنها میزنند؛ از طرف دیگر، شعار میدهند که باید «از تشکیل کشور مستقل فلسطینی مطابق خواست مردم» حمایت کرد! این تناقض آشکار است. اگر واقعاً قرار است مطابق خواست مردم فلسطین رفتار شود، خب انتخاب مردم مشخص است: آنها حماس را انتخاب کردهاند.
مردم فلسطین همان مردمی هستند که اسرائیلیها و آمریکاییها میگویند: «تا نفر آخرشان حماسیاند و باید سرکوب شوند و کشتار گردند.» حالا در چنین شرایطی، در بیانیه صحبت از «همکاری با عربستان و دیگر کشورهای منطقه برای بازسازی تصویر ایران بهعنوان ملتی صلح جو و مسئول» میشود.
سؤال این است: شما چطور میخواهید با همکاری با همین کشورهایی که بیشترین دشمنی را با ایران داشتهاند، چهرهای «صلح جو و مسئول» برای ملت ایران بسازید؟ این واقعاً شرمآور است.
به نظر من، منظور اصلی اینها از «همکاری با عربستان و دیگر کشورهای منطقه» چیز دیگری است. چون هنوز رویشان نمیشود مستقیم از همکاری با اسرائیل حرف بزنند، کشوری که چند هفته پیش به ما تجاوز کرده و بیش از یک هزار نفر از مردم ما را کشته و رهبران نظامی, سیاسی و علمی کشور ما را ترور کرده است, پس بهصورت غیرمستقیم آن را در لفافهی «همکاری منطقهای» مطرح میکنند. هدف واقعی این است که تنشزدایی در منطقه را معادل تنشزدایی با اسرائیل جا بزنند.
یعنی چه؟ یعنی به رسمیت شناختن اسرائیل، پذیرش سلطهی اسرائیل در منطقه، و در نهایت امضای قرارداد ابراهیم و تن دادن به هژمونی اسرائیل. نتیجهی چنین سیاستی هم این است که ایران دست از ادعای قدرت منطقهای خود بردارد، از حقوق و منافع ملت خودش صرفنظر کند و عملاً در موقعیت تابع قرار بگیرد.
این مسئله ربطی به جمهوری اسلامی بهعنوان حکومت هم ندارد؛ هر حکومتی که در ایران بر سر کار باشد، طبیعی است که چنین ادعایی را خواهد دشت. ایران کشوری است که روی منابع عظیم انرژی جهان نشسته و حق طبیعیاش است که در منطقه برای خود جایگاهی مستقل و قدرتمند مطالبه کند.
کشور ما می تواند یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان باشد، چون منابع عظیمی در اختیار دارد. درست است که این منابع هنوز بهطور کامل به پول و یا تولید ناخالص ملی ، GDP و یا به انباشتی از ذخایر ارزی تبدیل نشدهاند، اما وجود این ذخایر بهخودی خود یک ثروت عظیم است. کشوری با چنین داراییهایی نمیتواند به این راحتی سلطهی اسرائیل را بپذیرد و بعد هم نام آن را «تنشزدایی» یا «همکاری سازنده و مسئولانه» بگذارد.
اتفاقاً همکاری سازنده و مسئولانه در منطقه دو شرط اساسی دارد:
- دیپلماسی فعال و حتی تهاجمی
- قدرت نظامی بازدارنده
اگر کشوری میخواهد صلح و امنیت پایدار داشته باشد، باید توان دفاعی بازدارندهی قدرتمندی در کنار دیپلماسیاش داشته باشد تا سر میز مذاکره بتواند صلح و امنیت را بر دیگران تحمیل کند.
ببینید اسرائیل چطور خودش را تثبیت کرده است: با تولید بمب اتمی، با دستیابی به مدرنترین سلاحهای آمریکایی، با کمک گرفتن از صنایع تسلیحاتی غرب و حتی با ایجاد اتحادهای نظامی در منطقه.
در همین جنگ دوازدهروزهی اخیر، همین کشورهایی که اصلاحطلبان میگویند باید با آنها «همکاری منطقهای برای بازسازی تصویر ایران» داشت، در کنار اسرائیل ایستادند. یا مستقیماً موشکهای ایرانی را زدند، یا امکانات ردیابی و رهگیری در اختیار اسرائیل گذاشتند، یا حریم هواییشان را برای عبور هواپیماهای اسرائیلی باز کردند.
بنابراین، اگر ایران بخواهد واقعاً سیاستی «سازنده و مسئولانه» در پیش بگیرد ــ به معنای واقعی کلمه، یعنی مسئولیت حفاظت از امنیت ملی در برابر تهاجم خارجی ــ تنها راه این است که طرف مقابل مطمئن باشد توان حمله ندارد. یعنی بازدارندگی واقعی ایجاد شود.
این همان چیزی است که در روابط هند و پاکستان دیده میشود. هر دو قدرت هستهایاند و مرتب هم اختلاف و تنش دارند، اما قدرت اتمی هر کدام عامل بازدارندگی شده است. یا در روابط آمریکا و روسیه، آمریکا و چین؛ اگر روسیه امروز قدرت هستهای نداشت، یا چین توان دفاع نظامی کنونی خود را نداشت، آیا میتوانستند چنین جایگاهی در برابر آمریکا داشته باشند؟ قطعاً نه.
شما وقتی میخواهید در منطقه بهعنوان یک قدرت منطقهای شناخته شوید و سیاستی «سازنده و مسئولانه» داشته باشید، باید ابزارها و روشهایی در اختیار داشته باشید که بتوانید در برابر طرف مقابل بایستید. طرف مقابل شما کشوری است که جنگجو، جنگطلب و اهل تجاوز است و در طول هفتاد و پنج سال گذشته بارها نشان داده از کوچکترین فرصتها برای تجاوز به کشورهای دیگر استفاده میکند و به بدترین شکل غارت و سرکوب میکند. نمونهی آشکار آن همین امروز جلوی چشم ما در حال وقوع است: یکی از بدترین جنایتهای تاریخ بشری.
حالا شما در برابر چنین کشوری چگونه میخواهید سیاست «مسئولانه» داشته باشید وقتی داوطلبانه خود را خلع سلاح میکنید و در عین حال هیچ حرفی هم از سیاستهای تجاوزکارانهی او نمیزنید؟ این دیگر سیاست مسئولانه نیست؛ این در حقیقت سیگنالی است، پیامی است به طرف مقابل که: «ما سکوت اختیار کردهایم؛ دربارهی جنایتهای شما حرفی نمیزنیم؛ مسئلهی فلسطین را هم با یک جملهی کلی مثل حمایت از تشکیل کشور مستقل فلسطینی مطابق خواست مردم میبندیم.»
اما اسرائیل که این «خواست» را قبول ندارد! نه به دو کشور اعتقاد دارد، نه به یک کشور. اسرائیل اصلاً موجودیت کشور مستقل فلسطین را به رسمیت نمیشناسد. خب اگر واقعاً به راهحل دو کشوری معتقدید، باید بگویید: این دو کشور چگونه باید شکل بگیرند؟ حقوق فلسطینیها چیست؟ حقوق اسرائیلیها چیست؟ یا اگر به راهحل یک کشور باور دارید، باید روشن کنید که این کشور واحد چه شکلی خواهد بود، چه نهادی قدرت را به دست خواهد گرفت و آیا نیرویی که مردم فلسطین انتخاب کردهاند (مثل حماس) از نظر شما مشروعیت دارد یا نه.
اگر اسرائیلیها گفتند «این نیرو تروریست است» و شما هم همان را تکرار کردید، یا اگر آمریکاییها گفتند «این غیرقانونی است» و شما هم همان را گفتید، پس کجای این سیاست «مسئولانه» است؟
این نوع موضعگیری در واقع پیام پنهانی دارد: ما موافق راهحل دو کشوری نیستیم، ما هم انتخاب مردم فلسطین (یعنی حماس در غزه) را به رسمیت نمیشناسیم. این همان پیامی است که این آقایان میخواهند به غرب و اسرائیل منتقل کنند.
به هر حال، فکر میکنم با توجه به این بند و همهی بندهای پیشین و پسین بیانیه، میتوان به این نتیجه رسید که این دوستان عملاً میگویند: «اینجا یک فرصت طلایی پیش روی ملت ما قرار گرفته و اگر ما از این فرصت طلایی با تسلیم همهجانبه استقبال کنیم و آن را بپذیریم، آیندهی توسعهی پایدار و تعامل عزتمندانه با جهان نصیب ما خواهد شد.»
اما باید پرسید: کدام کشور در تاریخ بشریت با تسلیم ــ آن هم در برابر دشمن جنایتکاری مثل اسرائیل ــ به «تعامل عزتمندانه با جهان» رسیده است؟ چنین چیزی هرگز رخ نداده. برعکس، نتیجهی تسلیم چیزی جز خفت و تحقیر، چه در عرصهی بینالمللی و چه در سطح داخلی، نخواهد بود.
این ادعا که «با پذیرش تسلیم میتوان به تعامل عزتمندانه دست یافت»، فقط حرفهایی است که شاید برای کسانی که از شعور و آگاهی بیبهرهاند کارایی داشته باشد.
به نظر من، این سند نهایتاً یک سند بسیار سیاه و شرمآور در تاریخ زندگی این دوستان اصلاحطلب خواهد بود؛ لکهی ننگی که همیشه همراه آنها باقی خواهد ماند.
امیدوارم نیروهایی از درون خود این جریان بیدار شوند، اعتراض کنند و جایگاه واقعی اصلاحطلبی را دوباره احیا کنند؛ همان جایگاهی که در گذشته تعریف شده بود: جریانی مؤمن به استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی. جریانی که هنوز هم برخی از اصلاحطلبان میکوشند آن را بهعنوان مدافع نوعی دولت رفاه و عدالت اجتماعی معرفی کنند.
امیدوارم آن جریانات درونی بتوانند علیه این رهبری فاسد و تسلیمشدهی امروز جبههی اصلاحات شورش کنند و بار دیگر جایگاه اصلاحطلبی را در صحنهی فعالیت سیاسی کشور در همان جایی که باید باشد، بازسازی و مستقر کنند.
رضافانی یزدی
*چندی پیش در ۲۶ مرداد ماه ۱۴۰۴ بیانیه ای تحت عنوان بیانیه جبهه اصلاحات منتشر شد. در همین هفته به تاریخ اول شهریور ماه ۱۴۰۴ در کلاب هاوس, کلاب بحث گفتگویی را در نقد و واکاوی این بیانیه ترتیب داد که من هم یکی از میهمانان ان کلاب بودم. متن زیر, بازنویسی متن صحبت های من در این جلسه است.
متن کامل بیانیه برای اطلاع در زیر قرار گرفته است:
بیانیه جبهه اصلاحات
تجاوز جنایتکارانه اسرائیل و تحمیل جنگ ۱۲ روزه به ایران، با وجود پاسخ قاطع و آشکار شدن توان بازدارندگی و قدرت دفاعی نیروهای مسلح کشور، چهره امنیت ملی ما را در منطقه و جهان دگرگون ساخته است. این جنگ نشان داد که ایران در دفاع از تمامیت ارضی خود مصمم و تواناست، اما همزمان روشن کرد که تداوم این مسیر، بدون بازسازی اعتماد ملی و گشودن باب تعامل سازنده با جهان، هزینههای انسانی، مالی و روانی بسیاری بر ملت تحمیل خواهد کرد. امروز، روان جمعی ایرانیان زخمی است و سایه ناامیدی و اضطراب، همچنان بر زندگی روزمره مردم سنگینی میکند.
اقتصاد ایران نیز پیش از جنگ زیر فشار ناترازیهای مزمن و تصمیمات ناپایدار رو به فرسایش بود و امروز، پیامدهای جنگ در کنار تورم افسارگسیخته، رکود تولید، سقوط ارزش پول ملی و فرار سرمایه، خطر فلج اقتصادی را بیش از هر زمان برجستهتر کرده است.
در چنین شرایطی، تهدید فعالسازی «مکانیزم ماشه» از سوی تروئیکای اروپایی بسیار واقعی و در شرف عملی شدن است. بازگشت پرونده هستهای ایران به فصل هفتم منشور ملل متحد، تحریمهای سازمان ملل را بازمیگرداند و رکودی عمیقتر از پیامدهای جنگ اخیر به بار خواهد آورد. این بازگشت نیز، مشروعیت جنگ آینده علیه ایران را با برچسب «تهدیدکننده صلح» تأمین میکند. بنابراین پیشگیری از این سناریو، فوریت امنیت ملی است، نه موضوع جناحی یا انتخاباتی. امروز در این بزنگاه تاریخی، سه راه پیش روی ملت و حاکمیت است:
الف. تداوم وضع موجود؛ با آتشبسی شکننده و آیندهای مبهم
ب. تکرار الگوی ۲۲ سال گذشته؛ مذاکره تاکتیکی برای خرید زمان، بیآنکه ریشه بحرانها درمان شود
ج. انتخاب شجاعانه آشتی ملی و ترک تخاصم در داخل و خارج کشور؛ با هدف اصلاح ساختار حکمرانی و بازگشت به اصل حاکمیت مردم از طریق برگزاری انتخابات آزاد و حذف نظارت استصوابی و از سوی دیگر پایان دادن به تنش زایی و انزوای بینالمللی
جبهه اصلاحات ایران، بر اساس استراتژی اصلاح از درون، آشتی ملی و نتایج حاصل از آن را تنها راه نجات کشور و فرصتی طلایی برای تغییر و بازگشت به مردم میداند و بىتردید بدون پرداختن به اصلاحات ساختاری عمیق، آشتی ملی و عفو عمومی، صرفاً به یک نمایش سیاسی بدل خواهد شد.
بنابراین ما نقشه راه فوری و عملیاتی خود برای انجام اصلاحات ساختاری در دو حوزه سیاست داخلی و سیاست خارجی را چنین اظهار میکنیم:
۱. اعلام عفو و بخشودگی عمومی، برداشتن حصر مهندس میرحسین موسوی و دکتر زهرا رهنورد، رفع محدودیتهای سیاسی سیدمحمد خاتمی، آزادی همه زندانیان سیاسی، عقیدتی و فعالان مدنی و پایان دادن به سرکوب منتقدان مصلح برای بازسازی اعتماد ملی و ترمیم شکاف ملت–حاکمیت
۲. تغییر گفتمان حکمرانی به توسعه ملی از طریق تدوین و اجرای «دکترین توسعه و آبادانی ایران» بر محور رفاه، آبادانی و کرامت شهروندان، به جای اولویتدادن به منازعات ایدئولوژیک
۳. انحلال نهادهای موازی و تغییر معنادار در نهادهای انتصابی و رویکرد آنها و پایان دادن به چندگانگی در تصمیمگیری ها و بازگرداندن اختیارات دولت و عدم مداخله شوراهای متعدد فراقانونی و غیر شفاف و غیر پاسخگو در اداره کشور
۴. بازگشت نیروهای نظامی به پادگانها و خروج آنان از حوزه سیاست، اقتصاد و فرهنگ
۵. بازنگری در رویکردها و سیاست امنیت داخلی و حفظ توان دفاعی بازدارنده، در کنار کاهش نگاه امنیتی به جامعه و حذف نگاه گزینشی «خودی و غیرخودی»
۶. اصلاح رویکرد و مدیریت صدا وسیما و آزادی رسانه ها و حذف سانسور
۷. تغییر در قوانین مربوط به حقوق زنان که نیمی از جامعه را در معرض تبعیض سیستماتیک و خشونت قرار داده است
۸. خارج کردن اقتصاد کشور از تیول الیگارش های حکومتی و ایجاد فرصتهای برابر اقتصادی برای همه مردم و فراهم کردن بستر برای سرمایه گذاران داخلی و خارجی
۹. اصلاح سیاست خارجی بر پایه آشتی ملی و همبستگی میان همه ایرانیان داخل و خارج از کشور، بهرهگیری از تمام ظرفیتهای دیپلماسی رسمی و عمومی برای جلوگیری از فعالسازی مکانیزم ماشه، (آیا غیر از کانال وزارت خارجه برای دیپلماسی رسمی وجود دارد) لغو تحریمها و بازگشت به جایگاه شایسته ملت با فرهنگ و صلح طلب ایران در نظام بینالملل
۱۰. بکارگیری ابتکار هستهای برای خروج از بحران و اعلام آمادگی تعلیق داوطلبانه غنیسازی و پذیرش نظارت آژانس انرژی اتمی در قبال رفع کامل تحریمها، با هدف آغاز مذاکرات جامع و مستقیم با ایالات متحده آمریکا و عادیسازی روابط بر اساس عزت، حکمت و مصلحت
۱۱. همگرایی منطقهای برای ایجاد صلح پایدار و استفاده از فرصت تعامل با همسایگان، حمایت از تشکیل کشور مستقل فلسطین مطابق با خواست مردم این سرزمین، و همکاری با عربستان و دیگر کشورهای منطقه برای بازسازی تصویر ایران بهعنوان ملتی صلحجو و مسئول؛
چرا که برقراری آشتی ملی و تغییر رویه فعلی حکمرانی، خواست اکثریت مردم ایران است، مردمی که انتخابشان تعامل با جامعه بین الملل، همزیستی مسالمتآمیز با همسایگان، دستیابی به توسعه و زندگی در امنیت و رفاه است.
به باور جبهه اصلاحات ایران، رکن بازگشت به مردم بر این اصل استوار است که اکنون یک فرصت طلایی تغییر پیشروی ملت و حاکمیت قرار دارد و میتواند به سکوی پرش برای توسعه پایدار، بازسازی سرمایه اجتماعی و تعامل عزتمندانه با جهان تبدیل شود. حال آنکه هرگونه بیاعتنایی به ضرورت تغییر، کشور را به مسیر فروپاشی تدریجی سوق میدهد.
بنابراین ما از همه نیروهای سیاسی ملی مدافع رویکرد اصلاحات مسالمت جویانه و خشونت پرهیز اعم از داخل و خارج کشور، و از تمام نهادهای تصمیمگیر حامی حقوق ملت میخواهیم که به جای تداوم مرزبندیهای مصنوعی و بیثمر، بر محور منافع ملی گردهم آیند. این لحظه، لحظه تصمیم بزرگ عبور از گذشته و گشودن دروازههای آیندهای متفاوت است. فردا ممکن است دیر باشد.
جبهه اصلاحات ایران
۲۶ مرداد ۱۴۰۴