خشونت یا مبارزه مسالمت آمیز مدنی؟


کدام یک بیشتر متضمن دستیابی به دمکراسی است؟

• تجربه گذار در کشورهای مختلف طی یکی دو قرن اخیر و بویژه چند دهه گذشته حاکی از دو نوع گذار می باشد که بررسی و نگاهی کلی به آنها به فهم ما در این بحث که چرا مبارزه مسالمت آمیز را بر دیگر اشکال گذار ترجیح می دهیم کمک خواهد کرد …

اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
سه‌شنبه  ۲۵ بهمن ۱٣۹۰ –  ۱۴ فوريه ۲۰۱۲

مبارزه مسالمت آمیز مدنی یکی از اشکال جدی مبارزه است که طی یکی دو دهه گذشته مورد استقبال اپوزیسیون ایرانی قرار گرفته است.

مبارزه مسالمت آمیز گرچه به قدمت تاریخ بشرهمیشه در کنار اشکال خشونت آمیز و قهر انقلابی وجود داشته اما طی نیم قرن اخیر و وبویژه پس از جنگ جهانی دوم که نمایش اوج خشونت بشری بود. به عنوان یکی از اشکال جدی مقاومت و مبارزه تئوریزه شده و افق های جدیدی در عرصه مبارزه اجتماعی را بر روی ما گشوده است.

موفقیت و پیروزی جنبش استقلال مردم هند و مبارزات مدنی ضد نژادپرستی دهه ۶۰ در ایالات متحده به مبارزه مسالمت آمیز مدنی جان تازه ای بخشید. در ایران مبارزه مسالمت آمیز مدنی بسیار پیشتر از تجربه جهانی مدون شده کنونی آن در هند و ایالات متحده و یا آفریقای جنوبی وجود داشته است. این تجربه گرانبها متاسفانه تحت تاثیر سایه سنگین تفکر شیعه از یک جهت و انقلابی گری چپ از طرف دیگر از عرصه تفحص فکر ایرانی پنهان مانده و ما را از این گنجینه ملی محروم نگاه داشته است.

همین امر نیز باعث گردیده که سهم (contribution) ما ایرانی ها در شکل گیری تئوری های مبارزاتی مدنی چنانکه شایسته است محفوظ نمانده است.

تجربه دهه اولیه انقلاب و خشونت حاصل از آن و قتل عام و سرکوب وحشیانه مخالفین در سراسر کشور توسط حکومت اسلامی موجبات بازنگری در اشکال مبارزاتی را در اذهان فعالین سیاسی بوجود آورد.

شاید دلایل عمده این بازنگری را بتوان در موارد زیر خلاصه کرد.

۱-دهه پنجاه اوج فعالیت سازمان های چریکی در ایران بود. سازمان مجاهدین خلق و سازمان چریکهای فدایی خلق و چندین گروه کوچک دیگر چپ و مسلمان در این دهه شکل گرفته و مبارزه مسلحانه را به عنوان شکل اصلی مبارزه انتخاب کرده و در سراسر کشور فعالیت خود را سازماندهی نمودند. گروه های مسلح فوق که عمدتا تحت تاثیر جنبش های چریکی در امریکای لاتین و مرکزی و انقلابات چین و الجزایر و کوبا شکل گرفته بود. بر این تصور بودند که اقدامات مسلحانه آنها می تواند ثبات سیاسی دیکتاتوری شاه در کشور را بر هم زده و امواج مردم ناراضی را به حمایت از آنها در شکل قیامهای مسلحانه توده ای به مقابله با حکومت بکشاند. این باور بر این تصور بود که اقدامات قهرمانانه فدائیان و مجاهدین خلق در عملیات مسلحانه آنها در رویارویی شجاعانه آنها در جنگ با پلیس و نیروهای امنیتی حکومت، روحیه ترس و وحشت حاکم بر جامعه را در هم ریخته، شجاعت و شهامت عمل انقلابی را که لازمه یک قیام مسلحانه توده ایست در ذهنیت جامعه و مردم بوجود آورده و ذهنیت جامعه را از این جهت به سطح آگاهی وذهنیت انقلابی فدائیان وانقلابیون مجاهد که حاضر بودند در عملیات رویاروی با پلیس حتی جان خود را فدا کنند ارتقاء می دهد و این درجه از ارتقاء آگاهی و ذهنیت انقلابی جامعه در نتیجه به یک قیام مسلحانه توده ای منجر گردیده و رژیم را از پا در خواهد آورد. آنها بر این باور بودند که برای به حرکت در آوردن موتور بزرگ (جامعه) ابتدا باید موتور کوچک (مبارزین مسلح از جان گذشته) به حرکت در آید، تجربه اما نشان داد که بر خلاف آنچه در چین و کوبا و الجزایر اتفاق افتاده بود، در ایران نه تنها یک قیام مسلحانه توده ای شکل نگرفت که سرنوشت غم انگیز مرگ چه گوارا در بولیوی را برای مبارزین جوان ایرانی تکرار نمود. عملیات سیاهکل که اولین حرکت چریکی گروه جنگل بود بشدت سرکوب شد و برخی از افراد این گروه توسط مردم دستگیر شده و تحویل نیروهای دولتی داده شده وسپس اعدام شدند.

سازمان چریک های فدایی خلق در سال ۱٣۵۵ با آخرین ضربات سهمگین ساواک که به مرگ حمید اشرف و همرزمان او منتهی گردید تقریبا از میان رفت. از این سازمان جز چند محفل کوچک تیمی بیشتر باقی نماند که آنها هم عملا تا اوج گیری جنبش انقلابی سال ۵۷ در شرایط مخفی و در حالت گریز از دستگیری توسط ساواک و نیروهای امنیتی بیشتر در خانه های مخفی به سر می بردند.

سازمان مجاهدین خلق ایران نیزبا انجام چند عملیات ترور عملا پیش از اینکه موفق گردد که به طور جدی به عملیات نظامی دست زند با دستگیری بخش قابل ملاحظه ای از کادرهای اصلی آن در سال ۱٣۵۰ به عنوان یک سازمان مسلح کاملا منفعل شد و در عمل با انشعاب بخشی از اعضای مارکسیست-لنینیست آن در سالهای بعد، این سازمان در بحران موجودیت فرورفت و تا پیروزی انقلاب عملا نقشی در عرصه رویارویی نظامی با رژیم ایفا نکرد.

در حقیقت برخلاف آنچه که رهبران سازمان های چریکی فکر می کردند، این موتور کوچک – یعنی سازمان های مسلح چریکی – نبودند که موتور بزرگ – یعنی جامعه – را به حرکت در آورد، بلکه حضور میلیونی مردم بود که امکانات بازگشت آنها را در عرصه عمومی فراهم نموده و وجود سازمانی آنها را درشکل سازمانهای نسبتا بزرگتر سیاسی در جامعه امکان پذیر نمود.

جمع بندی مبارزات چریکی پیش از انقلاب عملا نشان داد که مبارزه مسلحانه حداقل در شکل چریکی آن راهکار مناسبی نبوده و نتایج ملموسی را در جهت سازماندهی مبارزات وسیع توده ای به بار نیاورده است.

۲- عنصر دیگری که در بازنگری راهکارهای مبارزاتی به نفع مبارزه فراگیر مسالمت آمیز عمل کرد تجربه پس از انقلاب و بویژه دهه اولیه انقلاب است.

تجربه حرکت های مسلحانه منطقه ای

کمتر از چندماه از انقلاب نگذشته بود که در چند منطقه از کشور حرکت های وسیعی که عمدتا به اشکال مبارزات مسلحانه متمایل بود شکل گرفت. ابتدا در ترکمن صحرا، سپس در خوزستان و در مرحله بعدی در سراسر کردستان و در سالهای اخیر در مناطق سیستان و بلوچستان. در برخی از این موارد مقاومت و یا مبارزه مسلحانه با حمایت نسبی بخش از مردم نیز همراه شد، اما از آنجا که اکثریت مردم در این مناطق حاضر نبودند در عملیات مسلحانه شرکت کرده و هزینه گزاف شرکت در عملیات مسلحانه بر علیه رژیم اسلامی را بپردازند و از طرف دیگر رژیم نیز به بهانه حضور گروه های مسلح به شدیدترین و وحشیانه ترین شکل ممکن به سرکوب متوسل می شد اساسا این نوع از مبارزه نتوانست به یک قیام توده ای منجر گردد ، نتیجه این وضعیت یعنی هزینه سنگین شرکت در عملیات مسلحانه و سرکوب وحشیانه رژیم و عدم آمادگی بخش قابل ملاحظه ای از مردم در پرداخت این هزینه سنگین به اینجا منجر شد که عملا گروه های مسلح در این مناطق یا به کلی سرکوب شده و از میان رفتند (ترکمن صحرا و خوزستان) و یا به شدت کاهش یافته و محدود شدند (کردستان) و یا به اشکال کور تروریستی متوسل گردیده (بلوچستان) که منجر به تنفر شدید در کل کشور بر علیه آنها گردید. در همه حالات فوق بدنه اجتماعی در کل کشور که حرکت آن لازمه تغییر در جامعه است با این حرکت ها همراهی نکرده و عملا آنها را در برگزیدن این شکل از مبارزه منزوی نمود، تا آنجا که حزب دمکرات کردستان ایران و سازمان کومله که بزرگترین جریان های مسلح بوده و بار اصلی مبارزه مسلحانه در کردستان را به دوش داشتند، در دهه گذشته در بازبینی تجربه خود این اشکال مبارزه را کنار نهاده و به اشکال بیشتر مسالمت آمیز مبارزه روی آوردند.

تجربه سازمان مجاهدین خلق

سازمان مجاهدین خلق ایران که پس از انقلاب به دلایل متعدد موفق گردید بخش قابل توجهی از جوانان و قشرهای میانی در جامعه را حول شعارهای خود گرد آورد، با جمعیتی چندصدهزارنفری در سراسر کشور به یکی از بزرگترین سازمان های سیاسی در تاریخ معاصر کشور ما تبدیل شد. کاندیدای این سازمان، آقای مسعود رجوی، در انتخابات تهران در سال ۱٣۵٨ بیش از ۵۰۰ هزار رای آورد. این سازمان نه تنها در شهرهای بزرگ و مراکز استانها که در دورترین نقاط کشور نیز موفق گردید که جمعیت بزرگی از مردم، بویژه جوانان، را جذب نموده و در تظاهرات و گردهمایی های خود پیش از فاز نظامی، با درپیش گرفتن روش های اعتراضی مسالمت آمیز میلیونها نفر را به خیابانهای کشور سرازیر نماید.

رهبری سازمان در یک محاسبه نادرست شکل اعتراض مسالمت آمیز را به مبارزه مسلحانه تغییر داد و با سازماندهی میلیشیای بزرگ مجاهدین در سراسر کشور در توهم دستیابی به قدرت از طریق یک قیام مسلحانه سراسری و از پای در آوردن حاکمیت نظام اسلامی به طرق نظامی روی آورد. به جرات شاید بتوان ادعا کرد که سازمان مجاهدین در تاریخ معاصر ایران بزرگترین و سازمان یافته ترین تشکل سیاسی-نظامی بعد از نیروهای مسلح و سپاه و بسیج در کشور بود و به همین دلیل هم موفق گردید که در یکی دوساله آغازین نبرد، سهمگین ترین ضربه ها را بر نظام اسلامی وارد آورد. حداقل چندصد نفر و به گفته رژیم بیش از ۱۰هزار نفر در ترورها و انفجارات سازمان مجاهدین خلق جان خود را از دست دادند، از جمله آنها تعداد قابل توجهی از رهبران درجه اول نظام اسلامی بودند، از اولین ریاست جمهوری کشور پس از انقلاب تا نخست وزیر،تعداد زیادی از هیت وزرا و نمایندگان مجلس وهمچنین ریس و تعدادی از قضات و دادستان ها در دستگاه قضایی کشور و نمایندگان رهبری و ائمه جمعه در زمره این قربانیان بودند .

اعضای سازمان مجاهدین در طول یک دهه جنگ و گریز به شیوه های ترور و انفجار و جنگ خیابانی و حتی جنگ در کنار سربازان عراقی در جبهه ها بر علیه نظام اسلامی تلفات بسیاری را متحمل شدند و قربانیان بسیاری بر جای گذاشتند.همچنین چند ده هزار نفر از اعضای سازمان در سراسر کشور دستگیر شده و بسیاری از آنها اعدام شدند. سرکوب وحشیانه نظام از یک طرف و شکل خشن مبارزه مسلحانه مجاهدین و هزینه بسیارسنگین شرکت در این شیوه از مبارزه برای طرفداران آنها موجب گردید که پس از مدت کوتاهی سازمانی با بیش از یک میلیون هوادار و چند ده هزار نفر عضو و میلیشیای سازمانی کاملا از هم پاشیده و بسیاری از هواداران آنها یا از وحشت سرکوب و یا به دلیل عدم آمادگی برای پذیرش خشونت مسلحانه سازمان در فاز نظامی دست از هواداری سازمان کشیده و عملا به انفعال کشیده شدند.

سازمان مجاهدین خلق اگر وارد فاز نظامی نمی شد می توانست منشاء بیشترین تاثیرگذاری در روندهای سیاسی کشور باشد. این سازمان با ورود به فاز نظامی عملا از عرصه سیاسی کشور خارج گردید و پس از مدت کوتاهی با اسکان گزیدن در عراق به زائده ای از دستگاه اطلاعاتی-امنیتی رژیم صدام مبدل گردید. سازمان مجاهدین خلق که چندسال پیش از آن به عنوان یکی از بزرگترین سازمان های سیاسی ایران محبوب قلبهای صدهاهزار نفر از مردان و زنان و نوجوانان ایرانی بود اکنون در عراق به دستور مقامات عراقی و اداره استخبارات این کشور بیشتر به یک سازمان مزدور خارجی مبدل گردیده که در هر ماجرایی از سرکوب کردهای عراقی گرفته تا بازجویی اسرای دستگیر شده ایرانی در جنگ ایران و عراق شرکت می جست و انفجار و جمع آوری اطلاعات و ترور و خرابکاری در عملیات نظامی در جبهه ها بخشی از فعالیت روزانه اعضای این سازمان شد و نهایتا با شرکت در کنار سربازان عراقی در جنگ، موجبات تنفر بخش قابل ملاحظه ای از مردم کشور را بر علیه این سازمان بوجود آورد. بسیاری از هواداران سابق سازمان نیز با مشاهده تجربه سقوط سازمان از یک سازمان سیاسی ایرانی به یک جریان تروریستی و مزدور و یک فرقه (cult) متحجر عملا از این سازمان فاصله گرفتند.

تجربه سقوط سازمان مجاهدین خلق یکی از دردناک ترین تجربه های انحطاط یک جریان سیاسی در ایران بود که درس بزرگی در گزینش راهکارهای سیاسی برای ما به جای گذاشت. این تجربه نشان داد که گزینش اشکال غیرمسالمت آمیز مبارزه حتی با وجود سازمانی همچون مجاهدین خلق با چند صدهزارنفرهوادار و با میلیشای چندده هزار نفری و فداکاری و رشادت بی نظیر اعضای این سازمان در جنگ و ترور و انفجار و عملیات انتحاری باز هم زمانی که با استقبال اکثریت مردم مواجه نگردد برای از پا در آوردن یک نظام توتالیتر و سرکوبگر کافی نیست و در مواردی حتی می تواند که ماهیت خود آن جریان سیاسی را نیز تماما تغییر دهد. نمونه مجاهدین خلق نشان داد که چگونه یک سازمان بزرگ سیاسی و تاثیرگذار در کشور در مدت زمانی کوتاه به یک گروهک تروریستی و مزدور تبدیل شد و در لیست سیاه گروههای تروریستی دولت های پیشرفته جهانی قرار گرفت و به جای تاثیرگذاری در روند دمکراتیزاسیون فضای سیاسی کشور به عاملی در جهت تقویت جریانات فاشیستی در حکومت نیز تبدیل شد.

دهه شصت که اوج درگیری های مسلحانه بر علیه حکومت اسلامی بود با اعدام دسته جمعی زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱٣۶۷ توسط حاکمیت اسلامی به نوعی بر تفوق گفتمان مبارزه مسلحانه که از دهه ۱٣۴۰ به مدت سی سال بر فضای سیاسی کشور سنگینی می کرد نقطه پایان نهاد. علاوه بر بن بست اشکال مبارزه غیرمسالمت آمیز داخلی، تجربه جهانی نیز در کنار زدن گفتمان مبارزه غیرمسالمت آمیز و توجه به شیوه های مبارزه مدنی و مسالمت آمیز نقش جدی ایفا نمود.

تجربه جهانی

تجربه جهانی تاکنون نشان داده است که در پس قیام های مسلحانه و یا تسخیر حکومت ها توسط گروههای مسلح و چریکی و یا تسخیر قدرت به شکل کودتای نظامی و یا تهاجم خارجی حکومت هایی برپا می شوند که حاضر نیستند پس از دستیابی به قدرت به مناسبات دمکراتیک سیاسی پایبند بوده و به اشکال مسالمت آمیز انتقال قدرت تن در دهند. در بیشتر این تجربه ها شاهد برپایی حکومت هایی هستیم که به طول عمر رهبران آنها کمترین تغییری در سازوکارهای حکومتی ممکن نبوده و عملا با برپایی نظامهای توتالیتر و یا تک حزبی نه تنها امکانات مشارکت مردم در ساختارهای حکومتی ممکن نیست که هر شکل از مطالبه ای برای تغییر در حیات سیاسی کشور به شدت سرکوب می گردد. در بخش های بعدی این مطلب به چرایی و چگونگی شکل گیری توتالیتاریسم در این اشکال حکومتی خواهم پرداخت.

اما تجربه شکل گیری این نوع حکومت ها موجب شده است که ما اشکال مبارزات مسلحانه چریکی، کسب قدرت از طریق کودتاهای نظامی و تهاجم و اشغال کشور ها توسط نیروهای خارجی ویا دیگر اشکال مشابه آنها را راه حل مناسبی برای انتقال قدرت سیاسی نیافته و به اشکال مبارزات مسالمت آمیز مدنی روی آوریم.

عامل دیگری که مشوق مبارزه مسالمت آمیز مدنی بوده است تجربه های بسیار موفق، کم هزینه و از نقطه نظر نتایج آن، بازگشت ناپذیری نسبی آنها در چند دهه گذشته بوده است. حداقل ظرف سه دهه گذشته که همزمان است با شکل گیری حکومت اسلامی در ایران، جهان ما شاهد تحولات بزرگ سیاسی مسالمت آمیزی بوده است که چندین حکومت توتالیتر را به آرشیوهای تاریخی سپرده است.

اولین تجربه از این دست تجربه فیلیپین و جنبش همبستگی در لهستان پس از سرنگونی دیکتاتوری مارکوس در فیلیپین و ژنرال یاروزلسکی در لهستان است که آغازگر فروپاشی نظام های توتالیتر سوسیالیستی در شرق اروپا و اتحاد جماهیر شوروی ست. تجربه انقلاب های ۱۹٨۹ در لهستان، مجارستان، آلمان شرقی، چکسلواکی، بلغارستان و رومانی و پس از آن در آخر قرن بیستم و دهه اول قرن بیست و یکم نیز نشان داد که حکومت ها یکی پس از دیگری از لهستان (۱۹٨۹) و رومانی (۱۹٨۹) و آلبانی (۱۹۹۲) در شرق اروپا گرفته تا حکومت های دیکتاتوری چون فیلیپین (۱۹٨۶) و اندونزی (۱۹۹٨) در شرق آسیا در ظرف کمتر از چندماه تا چندسال در مقابل جنبش های فراگیر مسالمت آمیز توان ایستادگی نداشته ویکی پس ازدیگری از پای در می آیند.

استقرار حکومت های نسبتا دمکراتیک و انتخابی در این کشورها نیز که پیامد ناگزیر مبارزات مسالمت آمیز مدنی بود دلیل دیگری شد در حقانیت گزینش سازوکارهای مبارزه مسالمت آمیز مدنی برای ما ایرانیان. ما که در دهه اولیه انقلاب در مواجهه با حکومت دینی و با توسل به اشکال غیرمسالمت آمیز موفق نشده بودیم حکومت را وادار به کمترین عقب نشینی سیاسی نماییم، در یک جمع بندی جدید از تحولات بین المللی وتجربیات خود و نقد گذشته به اشکال مبارزات مسالمت آمیز مدنی به عنوان ابزاری کارساز و موثر روی آوردیم.

خوشبختانه گزینه مبارزه مسالمت آمیز مدنی تبدیل به گفتمان غالب درانتخاب راهکارهای مبارزاتی در اپوزیسیون ایران شده است.

با این مقدمه مایلم که وارد بحث اصلی در این زمینه شوم که:

– وقتی از مبارزات غیرخشونت آمیز و یا مسلامت آمیز و مدنی صحبت می کنیم منظور ما چیست و تفاوت آن با پاسیفیسم و حاشیه نشینی و بی عملی سیاسی کدام است.
– چرا مخالف خشونت هستیم و اشکال خشونت آمیز مبارزه را انتخاب نمی کنیم. (روش های مبارزه خشونت آمیز کدامند و پیامد انتخاب هر کدام از آنها چیست.)
– چرا مبارزه مسالمت آمیز را ترجیح می دهیم.
– روش های مبارزه مسالمت آمیز کدامند؟
– هدف ما از مبارزه چیست؟
هدف از مبارزه چیست؟

پیش از اینکه به اشکال مبارزه بپردازیم باید ببینیم که هدف ما از مبارزه چیست. چرا با نظام جمهوری اسلامی ایران مخالفیم، هدف از خلع قدرت سیاسی از دولتمردان کنونی در نظام اسلامی به چه معنی است. مسلما هدف ما فقط سرنگونی یک دیکتاتور و جایگزین کردن آن با دیکتاتوری دیگر نیست.

هدف ما از مبارزه کنونی برقراری نظمی است که مانع از برقراری مجدد نظام های توتالیتر در آینده گردیده و بتواند به استقرار یک نظام بادوام دمکراتیک در کشور ما منجر گردد. نظامی که در آن فرصت های برابر برای پیشرفت برای همه شهروندان فراهم گردد. اعلامیه جهانی حقوق بشر مبنای قانون گزاری و حقوق شهروندی آن باشد. همه اشکال تبعیض (جنسیتی، نژادی، عقیدتی، قومی، جنسی) غیرقانونی گردیده و ساختارهای حقوقی و حقیقی نظام مذکور مانع از هرگونه اعمال تبعیض باشد. نظامی که در آن افراد به خاطر عقاید سیاسی، دینی و شخصی خود مورد تعقیب و آزار و شکنجه قرار نگیرند. شکنجه در همه اشکال آن اکیدا ممنوع شود و هیچ قشر و طبقه ای از حقوق و موقعیت های ویژه برخوردار نبوده و در آن نه دین رسمی وجود داشته باشد و نه دولت دینی و نه دین دولتی. همه ادیان از احترام و استقلال برخوردار بوده و دولت ضمن استقلال و بی طرفی نسبت به همه عقاید دینی، از دخالت در امور دینی خودداری کرده و در اداره امور این حوزه از زندگی شهروندان کمترین دخالتی نداشته باشد. حقوق برابر زنان و مردان تامین گردیده و کودکان و سالمندان در آن از حمایت کامل برخوردار بوده و مورد حمایت قرار گیرند. قوای سه گانه اجرایی، قانونگزاری و قضائی انتخابی بوده و ضمن حفظ استقلال در حوزه خود، در یک ساختار کاملا دمکراتیک و انتخاباتی، مجری، قانونگزار و حافظ و ناظر بر اجرای قوانینی که تامین کننده خواست مردم کشور است باشند.

در چنین نظامی هیچ شخص و یا نهادی ورای قانون نخواهد بود و هیچ قانونی مقدس و جاودانه و تغییرناپذیر نیست.

پس هدف از مبارزه فقط جایگزین کردن دولتی با دولت دیگر، و یا جایگزین کردن شخصی و یا گروهی با شخص و یا گروه دیگر نیست. هدف دستیابی به یک نظام دمکراتیک است.

با یک چنین چشم اندازی از هدف مبارزه است که بدنبال شکلی از مبارزه هستیم که با بکارگیری آن بتوان به مقصود که یک نظام دمکراتیک است دست یافت و پس از دستیابی به آن تضمینی وجود داشته باشد که نظام مذکور تداوم داشته و ابزارهای لازم برای حفظ و استمرار آن در طول مبارزه بوجود آمده است.

به نظر من با توجه به تجربه های انتقال و جابجایی قدرت سیاسی مبارزه مسالمت آمیز و مدنی در مقایسه با دیگر اشکال تجربه شده مبارزاتی بیشتر متضمن به این مقصود است.

تجربه گذار در کشورهای مختلف طی یکی دو قرن اخیر و بویژه چند دهه گذشته حاکی از دو نوع گذار می باشد که بررسی و نگاهی کلی به آنها به فهم ما در این بحث که چرا مبارزه مسالمت آمیز را بر دیگر اشکال گذار ترجیح می دهیم کمک خواهد کرد.

تغییرات در درون یک ساختار حکومتی و یا گذار از یک ساختار حکومتی به ساختاری دیگر و یا تعویض و تغییر گروهها و افراد حاکم در یک سیستم حکومتی به گروهها و افراد دیگر می تواند به دو شیوه انجام پذیرد: شیوه گذار مسالمت آمیز، و یا گذار همراه با خشونت (غیرمسالمت آمیز).

پس نکته اصلی در رابطه با گذار، بحث مسالمت آمیز بودن یا غیرمسالمت آمیز بودن آن است که به اشکال گوناگون تجربه شده است.

اشکال گذار اما بسیار متنوع بوده و پیامدهای متفاوتی را ببار آورده اند. انقلاب های کلاسیک، قیام های سراسری، کودتاها، اشغال نظامی کشورها، جنگ های آزادیبخش و ضد استعماری و مبارزت چریکی و اعتراض های وسیع مردمی در انتخابات و یا مرگ رهبران کاریزماتیک و یا توتالیتر و یا اصلاحات و رفرم های سیاسی در کشورها اشکال متنوعی هستند که موجبات تغییر و تحول در نظام های سیاسی را پدید آورده و یا به جابجایی کامل قدرت در کشورها منجر شده است. اما همیشه نتیجه این جابجایی برابر با انتظار عمومی نبوده و گاه پیامدهای بسیار وحشتناک و فاجعه باری را به همراه داشته است. پس به دو نکته باید توجه داشت.
آ – اینکه پیامدهای تحولات فوق همیشه چنانکه در ابتدا انتظار می رود،تحقق پیدا نمی کنند.
ب – در موارد بسیار مشابه از یک شکل معین از گذار، شاهد پیامدهایی گاه کاملا متضاد با یکدیگر بوده ایم.

هدف ازطرح این دو نکته اینست که بهتراست به دنبال شکلی از گذار بود که پیامدها و نتایج آن کمتر ما را شگفت زده کرده و بیشتر قابل پیش بینی باشد و آینده پس از گذار چنانکه از ابتدا مورد نظر بوده است به مخاطره نیافتد. برای توضیح این مطلب به بررسی چند شکل از گذار توجه می دهم.

مطلب بالا مقدمه کتابی است که در دست دارم و به زودی به چاپ خواهد رسید.
با تشکر و احترام

رضا فانی یزدی
۲۵ بهمن ۱۳۹۰
۱۴ فوریه ۲۰۱۲