کریم آقا هم درگذشت

کمر کریم آقا و فروغ خانم شکسته بود

اولین بار که کریم آقا رو دیدم شب نامزدی پری و امین بود. پری و امین در یک تحصن که در اداره آموزش و پرورش در همان ماههای ‏اولیه پس از انقلاب شکل گرفته بود با هم آشنا شدند. سخت خاطرخواه هم شده بودند، آنقدر که علیرغم عدم رضایت هر دو خانواده تصمیم ‏به ازدواج گرفتند. هر دوشون کمتر از ۲۳ سال سن داشتند. امین مذهبی بود، با گرایش شدید سیاسی به مجاهدین خلق، پری هم گرچه با ‏هیچ گروه خاصی فعالیت نمی‌کرد اما بیشتر حول و حوش گرایش خانوادگی ما به چپ، خودش رو چپی می‌دونست.‏

پری و امین نماینده متحصنین بودند برای مذاکره با استانداری خراسان. یادش به خیر، حاج طاهر احمدزاده آنوقت‌ها استاندار خراسان بود. ‏مراسم نامزدی پری و امین مثل مراسم عروسی‌شون خیلی ساده بود. کریم آقا،‌ پدر امین، آنوقت‌ها هم‌سن و سال الان من بود. شاید ۵۰ سال ‏کمتر داشت. کت و شلوار ساده‌ای تنش کرده بود، میان قد بود و بسیار خوشرو و مهربان، ‌کریم آقا آنوقت‌ها یک چاپخانه داشت.‏

من هنوز خیلی جوانتر از آن بودم که با کریم‌آقا دوستی کنم و از کار و زندگی صحبت کنیم، ولی به عنوان پدر امین چندباری که همدیگر ‏را دیدیم از هم بدمان نیامد. کمی شاید بحث سیاسی با هم کردیم. ایشان نه مجاهد بود،‌ و نه چپی ولی از اوضاع دل خوشی نداشت. نگاهش ‏به آنچه در جریان بود و به آینده نامعلومی که جامعه ما را در خود فرو می‌برد خوش‌بین نبود و بیشترنگران می‌نمود…. ؟ .. یکی دو سال ‏از ازدواج پری و امین نگذشته بود که فرزند کوچک آنها، روزبه، که چند ماه بیشتر نداشت به ناگهان مرد. کریم آقا را باز چندباری آن ‏روزها دیدیم و کمی بیشتر با هم آشنا شدیم.‏

چند ماه بعد،‌ فریدون برادر امین را که از فعالین دانشجویی و از هواداران سازمان مجاهدین بود دستگیر کردند هنوز چندروزی از ‏دستگیری او نگذشته بود که خبردارشدیم فریدون را اعدام کردند.‏

وقتی رفتم خانه آنها،‌ همگی شوکه شده بودند. هیچ کس باورش نمی‌شد که فریدون فقط چند روز پس از دستگیری اعدام شده باشد. کریم آقا ‏در هم شکسته بود. نه فقط او که همه خانواده. فریدون پسر بسیار خوبی بود. گرچه چند بار بیشتر همدیگر را ندیده بودیم ولی هربار بسیار ‏با هم برای گفتن حرف داشتیم ک گاه به جدل های بسیار تندی نیز می‌کشید.‏

هنوز اندوه خانواده از غم از دست دادن فریدون تازه‌ی تازه بود که فرزاد، برادر کوچکتر را نیز دستگیر کردند. وحشت همه خانواده را ‏گرفته بود. فرزاد هم مثل فریدون چند روز پس از دستگیری اعدام شد.‏

همزمان با دستگیری فریدون و فرزاد، چاپخانه کریم آقا را نیز تصرف کردند. همه وسایل و تجهیزات چاپخانه به غارت رفت. در چاپخانه ‏بسته شد. ‏

کریم آقا ظرف چند ماه تمام حاصل زندگیش را برباد رفته یافت. فریدون و فرزاد اعدام شدند، چاپخانه از دست رفت،‌همسرش نیمه مرده ‏شده بود، و همه خانواده‌اش دل شکسته و مجروح. ‏

چند ماه بعد امین دستگیر شد. وحشت از اعدام امین مثل بختک مرگ افتاد روی قلب خانواده‌ای که ظرف چند ماه اخیر دو فرزند جوانش ‏را از دست داده بود. آنروزها برای حاکم شرع همین کافی بود که برادرت به جرم مجاهد بودن اعدام شده باشد که حکم اعدام خودت را هم ‏صادر کند. امین از این بابت پرونده‌اش بسیار سنگین بود، نه یکی که دو برادرش اعدام شده بودند، آنهم ظرف چند ماه گذشته. پری سیاه ‏پوش برادران همسرش بود که با وحشت از اعدام امین مواجه شد. پری و نازلی کوچولو که هنوز کمتر از ۴ ماه از زندگیش نگذشته بود ‏نیز به همراه امین دستگیر شده بودند ولی زود آزاد شدند. امین اما در بند ماند. آنروزها چنان نظام به مرگ گرفته بود که همه به تب ‏راضی بودند. وقتی دستگیر می‌شدی،‌ خانواده‌ات آرزو می‌کردند که حکم ابد بگیری ولی زنده بمانی. امین پس از چند ماه بازداشت ‏خوشبختانه زنده ماند، ولی به بیست سال حبس محکوم شد. پری و خانواده از خوشحالی اینکه امین محکوم به بیست سال حبس شده بود در ‏پوست نمی‌گنجیدند. مهم این بود که او مثل فریدون و فرزاد اعدام نشده بود و زنده ماند. کریم آقا و فروغ خانم هم خوشحال بودند. فروغ ‏خانم مامان امین است. خوشحال بودند که پسر بزرگشان جان سالم بدر برد. برای خانواده‌ها مدتها طول می‌کشید که شادی اعدام نشدن ‏فرزندان‌شان به غم حاصل از محکومیت‌های دراز مدت فرزندان‌شان مبدل شود. پس از ماهها تحمل رنج و سختی پشت درب‌های آهنین ‏زندانها در انتظار چند دقیقه ملاقات در گرمای سوزان تابستان و یا سرمای یخبندان زمستان و تحمل توهین و اهانت‌های مکرر مسئولین ‏زندان و دیدن چهره‌های درهم ریخته فرزندانشان پشت میله‌های آهنین و بی‌روح و یخ زده اتاق‌های ملاقات کم کم خوشحالی از زنده ماندن ‏فرزندان رنگ و رو می‌باخت و احساس غم و اندوه دوری از آنها جای شادی نجات از اعدام را می‌گرفت.‏

کریم آقا را اینبار در اتاق ملاقات دیدم. من و امین اینبار در کنار هم ایستاده بودیم و آنطرف میله‌ها خواهرم پری،‌ کریم‌آقا، نازلی کوچولو و ‏بقیه خانواده بودند. از آنجا که خواهرم باید به ملاقات هردو ما می‌آمد،‌ مقامات زندان عنایت کرده بودند و من و امین همزمان به سالن ‏ملاقات می‌رفتیم. نعمتش این بود که خانواده امین را هم می‌دیدم. معمولا فرصت صحبت نبود. ملاقات حداکثر ۱۵ تا ۲۰ دقیقه بیشتر طول ‏نمی‌کشید. تازه چند دقیقه اول و آخر آن هم تلفن‌ها کار نمی‌کردند ولی خوب از پشت شیشه‌ و میله‌ها حداقل همدیگر را می‌دیدیم.‏

گاهگداری فرصتی دست می‌داد که با کریم آقا سلام و احوالپرسی کنم. من یک سال پس از دستگیری امین دستگیر شدم. آن موقع هنوز ‏زیر حکم اعدام بودم. در دادگاهی چند دقیقه‌ای حاج آقا پورمحمدی دادستان انقلاب در کیفرخواستی که تنظیم کرده بود تقاضای اعدام کرده ‏بود. هم مدرسه‌ای ایشان، حجت‌الاسلام رازینی که رئیس دادگاه انقلاب و حاکم شرع بود معمولا روی حاج آقا پورمحمدی را زمین نمی‌زد ‏و با همه تقاضاهای اعدام ایشان بی بروبرگرد موافقت می‌کرد. گاهی هم از ایشان پیش دستی می‌گرفت و بدون اینکه حاج آقا پورمحمدی ‏بخواهد، حکم اعدام صادر می‌کرد. انگار این دو با هم برای اعدام بچه‌ها مسابقه گذاشته بودند. مطمئنم با اینکه رازینی چند صد نفر را در ‏خراسان و بعدها در دادگاه ویژه روحانیت و در اوین به مرگ محکوم کرد، ولی باز به حاج آقا پورمحمدی مسابقه را باخت.‏

پور محمدی جدای از صدها تقاضای حکم اعدام در مقام دادستانی استان هرمزگان و خراسان، چند سال بعد در مقام یکی از سه نفر ‏اعضای کمیته مرگ در سال ۶۷ ظرف چند هفته افتخار قتل عام ملی را نیز از آن خود کرد. احتمالا مصطفی پورمحمدی یکی از ‏رکوردداران قتل عام و کشتار در تاریخ معاصر ایران است.‏

امین بعد از تحمل ۷ سال زندان در تابستان ۶۷ به حکم پورمحمدی اعدام شد.‏

کریم آقا را اینبار پس از آزادی از زندان می‌دیدم. همیدگر را بوسیدیم. حالا اما روز عید بود،‌ سال ۱۳۶۸. اولین روزی بود که از زندان ‏آزاد شده بودم. رفته بودم خونه کریم آقا. نمی‌دونم رفته بودم برای عید دیدنی یا برای اینکه با آنها جای خالی امین رو که چند ماه پیش اعدام ‏شده بود ببینم. هرچی بود، دل می خواست با پری و نازلی به اونها سری بزنم.‏

سالها آنها آمده بودند ملاقات ما، من و امین اونطرف میله‌ها بودیم ما هر دو آخرش ۲۰ سال حبس گرفتیم. با حکم اعدام من علیرغم ‏تقاضای پورمحمدی و موافقت رازینی، دادگاه عالی قم که تحت تاثیر آیت‌الله منتظری بود مخالفت کرد و با یک درجه تخفیف به ۲۰ سال ‏حبس محکوم شدم. امین هم سال قبل شامل عفو شده بود و حکمش به ۱۰ سال تقلیل پیدا کرده بود. از ده سال، ۷ سال رو کشیده بود. همه ما ‏مطمئن بودیم که با اولین عفو امین حتی بدون اینکه مجبور باشه ۱۰ سال رو تموم کنه آزاد خواهد شد. محمد شکوری که مدتی بود از ‏طرف شورای سرپرستی زندانها مسئول بندما شده بود به خواهرم گفته بود امین بزودی آزاد خواهد شد.‏

حالا چند ماه پس از این همه وعده و وعید و انتظار آزادی امین،‌ من آمده بودم بیرون و ایستاده بودم روبروی کریم آقا،‌ نازلی کوچولوی ‏امین هم بغلم پیش پری ایستاده بود. اما امین نبود.‏

امین حالا چندماه می‌شد که اعدام شده بود،‌ اما عکسش به دیوار بود،‌ بغل عکس فریدون و فرزاد.خطوط غم در چهره فریبا که هنوز کمتراز ۳۰ سال داشت نمایان شده بود. کریم آقا و فروغ خانم توی این چند ماهه به اندازه سالها پیر شده بودند. ‏

کمر هردوشون شکسته بود، همانطور که میگن فلانی عزیزش مرد و کمرش شکست!‏

کمر کریم آقا و فروغ خانم شکسته بود. راستی راستی کمر هردوتاشون خم شده بود. رنگ و روشون پریده بود. فقط غم و اندوه بود که از ‏چشم‌هاشون بیرون می‌آمد. خیلی ساکت شده بودند و کم حرف. ‏

چنان گریه‌ای همه ما رو گرفته بود که نگو. همه وجودم پر از درد شده بود. نمی دونستم چرا گریه می‌کنم. بخاطر جای خالی امین بود که ‏حالا فقط عکسش روی دیوار باقی مانده بود، یا بخاطر حال خراب خودم که زنده مونده بودم و حالا اینجا تنهای تنها نمی‌دانستم که چطور ‏جای خالی امین رو واسه کریم آقا،‌ فروغ خانم و نازلی کوچولو توضیح بدم. با خودم فکر می‌کردم که کاش این هیئت لعنتی یک بار دیگه ‏آمده بود مشهد و ما رو هم از قرنطینه برده بودند و اعدام کرده بودند.‏

از اون روز تا حالا ۲۰ سال گذشت. فروغ خانم حالا خیلی تنها تر شده. کریم آقا سه روز پیش درگذشت.‏

چهارشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۸۷ ‏