ایران و اسرائیل دو حکومت امنیتی شبیه یکدیگر
• مناسبات ایران با اسرائیل گرچه متاثر از رابطه ایران و امریکا خواهد بود و احتمالا پس از عادی سازی مناسبات میان این دو کشور چشم انداز برقراری آن بیشتر فراهم خواهد شد، اما گره زدن رابطه این سه کشور با یکدیگر خطاست و هیچ پیوند زمانی برای آن نباید فرض کرد …
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۲۰ دی ۱٣۹۱ – ۹ ژانويه ۲۰۱٣
بخش نخست – چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا و پی آمدهای آن (1)
akhbar-rooz.com
بخش دوم – چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا و پی آمدهای آن (2)
akhbar-rooz.com
قسمت سوم – چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا و پی آمدهای آن (3)
پیامد سیاسی، اقتصادی و امنیتی رابطه ایران و امریکا برای کشورهای منطقه
akhbar-rooz.com
قسمت چهارم – چشم انداز مذاکرات ایران و امریکا و پی آمدهای آن (۴)
www.akhbar-rooz.com
در اینجا به این پرسش می پردازم که:
آیا لزوما عادی سازی مناسبات میان جمهوری اسلامی ایران با ایالات متحده امریکا به معنای عادی سازی مناسبات ایران با اسرائیل خواهد بود؟
پیوند زدن عادی سازی مناسبات ایران و امریکا با برقرارسازی مناسبات سیاسی با اسرائیل خطایی است که بسیاری در این سالها به عمد و یا از روی ناآگاهی به بحث آن دامن می زنند.
مناسبات ایران با اسرائیل گرچه متاثر از رابطه ایران و امریکا خواهد بود و احتمالا پس از عادی سازی مناسبات میان این دو کشور چشم انداز برقراری آن بیشتر فراهم خواهد شد، اما گره زدن رابطه این سه کشور با یکدیگر خطاست و هیچ پیوند زمانی برای آن نباید فرض کرد.
اسرائیل و ایران: دو حکومت امنیتی
کسانی که به دنبال عادی سازی همزمان رابطه ایران با دوکشورامریکا و اسرائیل هستند، و یا به رسمیت شناختن اسرائیل و یا برقراری مناسبات ایران و اسرائیل را پیش زمینه رابطه با امریکا می دانند، عملا در راه عادی سازی مناسبات ایران و امریکا سنگ اندازی نموده و افق همکاری های این دو کشور را تیره و تار می سازند ضمن اینکه رابطه با اسرائیل را نیز موکول به ابد می نمایند. رابطه ایران با اسرائیل مطمئنا از نظر زمانی پس از عادی سازی مناسبات ایران با امریکا بر قرار خواهد شد و پیچیدگی های خاص خود را دارد و از چند نظر قابل بررسی است.
قطع این رابطه گرچه به روزهای اولیه پس از پیروزی انقلاب در ایران باز می گردد ولی شدت خصومت کنونی در این رابطه را نمی توان و نباید صرفا تقصیر ایران دانست و همه تقصیر را به گردن ایران انداخت. هر دو کشور به دلایل گوناگون که مهمتر از همه آنها رقابت منطقه ای است، به دشمنی با هم کشیده شده و تا آنجا پیش رفته اند که به همه اشکال رودررویی از جمله ترور شهروندان یکدیگر نیز دست زده اند.
دو حکومت ایران و اسرائیل بسیار شبیه یکدیگر بوده و شبیه هم عمل می کنند، حکومت های امنیتی و پراگماتیست که برای رسیدن به اهداف سیاسی و منطقه ای خود حاضرند دست به هرکاری بزنند.
اسرائیل از همان سال های آغاز پس از انقلاب، به مرکزی برای فعالیت نیروهای مخالف انقلاب ایران و یکی از مراکز اصلی سازماندهی گروه های خرابکاری علیه حکومت ایران تبدیل شد. بسیاری از ساواکی ها و وابستگان به واحدهای ضداطلاعات و جاسوسی ارتش ایران به اسرائیل پناه برده و به سازماندهی حرکت های ضدانقلاب در ایران مامور شدند. اسرائیل در همان حال که در برانگیختن و تشویق عراق به حمله به ایران نیز نقش داشت، از فروش سلاح به ایران نیز خودداری نمی کرد. هدف اسرائیل از جنگ بین ایران و عراق، تضعیف هر دو کشوری بود که یکی – یعنی عراق – سردمدار حرکت های ضداسرائیلی بود و دیگری – یعنی ایران – می رفت که با هژمونی طلبی انقلابیگری اسلامی در منطقه به تحریکات ضداسرائیلی دست زده و به عاملی تعیین کننده بر علیه امنیت این کشور در منطقه تبدیل شود.
برای اسرائیل، تخریب و تضعیف هر دو کشور عراق و ایران پیروزی بشمار می رفت و اسرائیل تنها برنده جنگ ۸ ساله ویرانگر میان دو کشور بود.
اسرائیل در همان ابتدای جنگ در ژوئن ۱۹۸۱ نیروگاه های اتمی عراق را نابود کرد و با فروش انواع سلاح ها، از جمله موشک های پیشرفته TOW به ایران، به ادامه آتش جنگ دامن زده و نه تنها موجبات ویرانی و کشتار در هر دو کشور را فراهم نمود که صدها میلیون دلار از فروش اسلحه به ایران سود برد. فروش اسلحه های امریکایی و اسرائیلی به ایران در زمان جنگ ایران و عراق از طریق اسرائیل در حالی انجام می گرفت که رسما روابط دو کشور قطع شده و رجزخوانی های سیاسی از هر دو طرف ایرانی و اسرائیلی گوش فلک را کر می کرد. مقامات ایرانی از یک طرف با فریادهای “راه قدس از کربلا می گذرد” به جنگ ویرانگر خود با عراق ادامه می دادند و هرساله آخرین جمعه ماه رمضان را به نام “روز قدس” به برگزاری بزرگترین راه پیمایی های ضد اسرائیلی اختصاص می دادند و در همان حال با خرید اسلحه از این کشور به کشتار “برادران مسلمان” خود در جبهه های جنگ با صدام مشغول بودند.
این تناقض و تضاد در رفتارهای دو کشور نشان می داد که علیرغم شعارها و رجزخوانی های سیاسی، آنجا که لازم است، مناسبات راه خود را می گشاید و اگر برای کشتار سربازان مسلمان عراقی بدست جمهوری اسلامی ایران نیاز به اسلحه امریکایی باشد، رهبران شیعه ایرانی ابایی ندارند که از طریق اسرائیل سلاح های مرگبار را خریداری کنند. طرف اسرائیلی هم مانعی نمی بیند که به کشوری که هر جمعه پس از نمازهای جماعت شعارهای “مرگ بر اسرائیل” در آن طنین افکن است، اسلحه های پیشرفته بفروشد.
پس نتیجه می گیریم که اگر نیازی به رابطه دوطرفه میان دو کشور وجود داشته باشد و هر دو کشور نفع مشترک داشته باشند، هیچ مانعی وجود ندارد.
جمهوری اسلامی ایران اگر نخستین گام های تنش زدایی را در رابطه با امریکا بردارد، وارد رقابت های سیاسی جدیدی در منطقه می شود که به احتمال زیاد در آن هنگام، اسرائیل به بلوک ایران از نظر سیاسی تمایل بیشتری خواهد داشت. با اوج گیری موج جدید اسلام گرایی در منطقه شاهد شکل گیری یک بلوک بندی قدرتمند منطقه ای زیر پوشش اسلامی هستیم که اخوان المسلمین در آن دست بالا را دارد. وهابی های سعودی و دیگر شیخ های واپس گرای عرب نیز پشتیبان این جریان شده اند. رهبران اسلام گرای ترکیه هم رویای رهبری این بلوک را در سر داشته و تا حد زیادی هم با مانورهای ضداسرائیلی موفق شده اند که هژمونی این حرکت را در اختیار گیرند.
حفظ هژمونی اسلام گرایی در منطقه، نیاز به یک عنصر اساسی دارد که آن عنصر، ایجاد یک فضای اسرائیل ستیزی است که در کوچه وخیابان های کشورهای عربی مورد قبول واقع شود. این عنصر همان است که در طول سی سال گذشته جمهوری اسلامی ایران با استفاده از آن توانسته به دل مردم مسلمان در این منطقه راه یابد. رهبران اسلام گرای ترکیه نیز با همین فضاسازی های ضداسرائیلی طی چند سال گذشته به محبوبیت خود افزوده اند.
اما چرا این فضاسازی های ضداسرائیلی لازم است؟
به نظر می رسد که پس از نخستین خیزش های ضد دیکتاتوری در تونس و سپس در مصر، هم امریکا و هم رهبران حکومت های واپس گرا در منطقه متوجه این خطر شده اند و به دنبال راه چاره ای برای مقابله با آن می گردند.
برای مقابله و رویارویی با این خیزش ها، دو گزینه در مقابل امریکا وجود دارد.
یک:
تسلیم به جنبش های ضد دیکتاتوری و پذیرش حکومت های ملی و دمکراتیک در این کشورها.
دو:
“پشتیبانی” از دیکتاتورها تا آخرین روزها، و در نهایت ایجاد نوعی “سازش” میان بخشی از حکومت و یک جریان راست مذهبی.
تجربه نشان داده است که در همه موارد در سالهای گذشته، امریکا گزینه دوم را انتخاب کرده است. تا آخرین روزهای ممکن از دیکتاتورها پشتیبانی کرده و در نهایت با ایجاد نوعی سازش میان نظامیان وابسته به خود و بخشی از جنبش راست مذهبی به تحول در این کشورها تن داده است. تونس، مصر، و یمن نمونه های این سیاست هستند. در هرکدام از این کشورها، چه بن علی، چه مبارک، و چه عبدالله صالح تا آنجا که ممکن بود مردم را سرکوب کردند و امریکا هم پشتیبان آنها باقی ماند و دست آخر ائتلافی از نظامیان حاکم و بخشی از جریان راست مذهبی قدرت را در اختیار گرفته و اساس نظام موجود را حفظ کردند.
گرایش به سرکوب جنبش ها، نه فقط گزینه برتر حکومت های مستبد در این منطقه است که امریکا نیز اگر این گرایش پیروز شود، با آن مشکلی ندارد. برای نمونه در بحرین می بینیم که طی چند سال گذشته از آنجا که سرکوب موفقیت آمیز بوده، و جنبش تا حدود زیادی فروکش کرده است، امریکا کمترین اعتراضی به وضعیت سرکوب در این کشور نکرده است و در همخوانی کامل با پادشاه بحرین، حامد بن عیسی، و نیروهای سرکوبگر عربستان سعودی در این کشور عمل کرده است.
امریکا همراه با دیکتاتورها در این منطقه از یک خیزش ضداستبدادی با گرایش ملی و دمکراتیک بشدت نگران است. از این رو، برای تغییر مسیر آن به منظور حفظ حکومت های وابسته، گزینه ای شبیه آنچه در مصرو تونس می بینیم در پیش می گیرد که هم تضمین وضعیت موجود برای امریکا از نظر سیاست خارجی آن کشورها باشد و هم تضمین حاکمیت نظام های موجود در این کشورها. یعنی آنگاه که اعتراض های مردمی قابل کنترل نیست، با اندک تغییر در دستگاه دولتی این کشورها تلاش می شود تا از فروپاشی نظام های حکومتی به معنای زیرورو شدن ساختارهای اصلی سیاسی-اجتماعی- اقتصادی در این کشورها پیشگیری شود.
این نگرانی از گسترش جنبش های اعتراضی، بویژه در مورد کشورهای چون عربستان سعودی یا امیرنشین های حاکم در حاشیه خلیج فارس از اهمیت بیشتری برخوردار است.
پس گونه ای اسلام گرایی که مورد پذیرش اخوان المسلمین مصر و رهبران اسلام گرای ترکیه و امیرنشین هایی چون قطر و کشورهای همکاری حوزه خلیج باشد، گزینه مناسبی شده است که هم امریکا بدان رضایت داده و هم همه کشورهای منطقه آن را می پذیرند. اما چنانکه پیشتر اشاره کردم، این گزینه باید یک عنصر ضداسرائیلی را به همان اندازه که اسلام گرایان ترکیه در تعارف های سیاسی خود به کار می گیرند، در درون خود داشته باشد تا جاذبه مردمی پیدا کرده و حتی اسرائیل ستیزانی چون رهبری حماس را در کنار آنها قرار دهد.
بازی با این عنصر، بازی خطرناکی است و کنترل آن در آینده قابل پیش بینی نیست.
این عنصر، یعنی وارد کردن نوعی اسرائیل ستیزی، حتی در ابعاد محدود مانند آنچه ترک ها طی سالهای گذشته به کار گرفته اند، مانند شمشیر دولبه کندی است که گرچه در حال حاضر نه بر علیه اسرائیل کارایی دارد و نه برعلیه حکام مرتجع منطقه، ولی در سالهای آتی می تواند در تماس با احساسات مردم کوچه و خیابان در دوره های معین تاریخی مانند حملات اخیر اسرائیل به غزه، لبه های آن تیز شده و کنترل آن در کوچه و خیابان از دست خارج گردد. در این صورت، این عنصر نه تنها در همه کشورهای عربی و اسلامی به یک خطر جدی برای آینده اسرائیل تبدیل خواهد شد که حتی می تواند به شکل گیری جنبش های سازمان یافته تری در کشورهای مرتجع منطقه بیانجامد. و چنین جنبش های سازمان یافته ای در این مرحله می توانند بالقوه به خطری جدی علیه حکومت های مستبد و خودکامه در این کشورها تغییر جهت دهند و از همه مهمتر به خطری بزرگ برای اسراییل تبدیل شوند .
با مشاهده این بلوک بندی جدید و سمت و سوی آینده آن، رودررویی جدیدی بوجود خواهد آمد. فرض بر این است که در این دوره مناسبات امریکا و ایران تا اندازه ای بازسازی شده و تنش میان ایران و جریان اسلام گرای اخوان المسلمینی در منطقه که در گذشته به شکل رودررویی شیعه و سنی شکل گرفته بود، از یک تضاد آشتی ناپذیر به یک تضاد درون بلوکی (یعنی بلوک متحد با امریکا و غرب) تغییر ماهیت می دهد. در این صورت وضعیت جدیدی در منطقه حاکم خواهد شد که در آن دیگر شاید شاهد جنگ هایی مانند جنگ ایران و عراق نباشیم. ولی در این وضعیت جدید هنوز رقابت درون بلوکی برای تامین سرکردگی در منطقه، دستیابی به منافع بیشتر و رقابت برای سهم خواهی بیشتر میان ایران و کشورهای عربی و ترکیه باقی خواهد ماند.
در این وضعیت جدید، رهبران اسرائیل در بازی جدیدی میان بلوک بندی های تازه قرار خواهند گرفت. یک طرف ایران است با حکومتی امنیتی ولی احساسات مردمش بطور عمده ضدعربی ، در طرف دیگر حکومت های متزلزل حکام واپسگرای عرب با جمعیتی در کوچه ها و خیابانهای آنها با احساسات شدید ضد اسراییلی و ضد یهودی ، مسلما معامله با حکومت امنیتی ایران که کمترین مخالفتی از جانب مردم آن کشور بر علیه رابطه با اسراییل در آن دیده نمی شود برای اسرائیل گزینه بهتری خواهد بود. بدین ترتیب، احتمال عادی سازی مناسبات میان ایران و اسرائیل به تدریج می تواند فراهم شود.
ایرانی ها نیز در این رابطه از چند جهت سود خواهند برد.
ابتدا، باعث می شود که لابی قدرتمند اسرائیل در امریکا که یکی از موثرترین عوامل در سیاستگزاری امریکاست، از سیاست های ایران ستیز خود دست برداشته و به جای کوبیدن بر طبل جنگ امریکا با ایران ، روش دیگری درپیش گیرد.
دوم اینکه در رقابت سیاسی میان ترکیه و ایران در زمینه اسرائیل ستیزی، ترکیه یا مجبور خواهد شد که در سیاست های ضمنی ضد اسرائیلی خود تجدید نظر نماید، که عملا به از دست دادن رهبری اسلام گرایان ترک در کشورهای با اکثریت سنی مذهب و شرکای اخوان المسلمینی آن متنهی خواهد گشت. و یا اینکه در جهت اسرائیل ستیزی بیشتر به اشکال عوام گرایانه تر آن متوسل گردد که در این صورت حمایت امریکا و اتحادیه اروپا را نخواهد داشت و بعید است که ترکیه حاضر به ریسکی در این ابعاد گردد.
پس برنده باز هم ایران خواهد بود و اسرائیل نیز در این رابطه، برنده رقابتی است که نتیجه اش به خنثی شدن بیشتر ترکیه و اسلام گرایان در رابطه با ژست ضداسرائیلی آن خواهد بود.
این گمانه زنی سیاسی بر این فرض استوار است که از روابط پر تنش کنونی میان دو کشور ایران و امریکا، تنش زدایی شده و مناسبات دو کشور در جهت عادی سازی پیش رود. یعنی رودررویی نظامی احتمالی که فرض دیگر است، رخ ندهد. گرچه این دو فرض شاید به یک اندازه پایه در واقعیت های موجود در این زمان داشته باشد. چرا که اگر مذاکراتی که گویا مخفیانه در جریان است به نتیجه ای نرسد، به احتمال زیاد همه عناصر موجود برای تقابل نظامی نیز فراهم گشته است.
اعتقاد من بر این است که هم در امریکا و هم در ایران رگه های واقع بینی در رابطه با پیامدهای وحشتناک حمله نظامی به ایران وجود دارد. این واقع بینی، از آنجا که همه پیش زمینه های جنگ فراهم شده، این روزها بیشتر از پیش و فعالانه تر به دنبال جلوگیری از وقوع جنگی است که پیامدهای نامعلوم آن هم برای هر دو کشور ایران و امریکا و هم برای کل منطقه، خسارت های جبران ناپذیری به بار خواهد آورد. مذاکرات پنهان و نیمه پنهان کنونی نیتجه همین نگرانی واقع بینانه در هر دو کشور است.
در حال حاضر که آیت الله خامنه ای زنده است و هنوز دارای اقتدار کامل سیاسی است ، عادی سازی مناسبات با امریکا بخاطر اقتدار کامل سیاسی ایشان، برای حکومت ایران کم هزینه تر از هر زمان دیگری خواهد بود. با حضور آقای خامنه ای، برقراری این رابطه می تواند بدون ایجاد کمترین بحران سیاسی در کشور انجام گیرد. در حالیکه در فقدان حضور ایشان و آینده نامعلوم سیاسی در کشور و قدرت گرفتن کامل محافل نظامی و امنیتی، بازسازی این مناسبات شاید برای یک دوره دیگر تاریخی به عقب افتاده و بحران های حاصل از آن بسیار پر هزینه گردد.
حضور آقای خامنه ای در این دوران و نقش او در بازسازی مذاکرات با امریکا، درست یادآور حضور آقای خمینی و نقش ایشان در پذیرش قطعنامه ۵۹۸ است. اقتدار کامل ایشان نیز در آن دوره از تاریخ در امضای قرارداد صلح با عراق، از ایجاد هرگونه بحران سیاسی در کشور پیشگیری کرد.
در پایان به نظرم گرچه ایجاد مناسبات سیاسی با اسراییل در چشم انداز نزدیک قابل رویت نیست، اما پس از تنش زدایی از مناسبات میان دو کشور ایران و امریکا و تغییرات حاصل از این تحول بزرگ سیاسی در منطقه ،می توان تصور دیدن طلیعه های اولیه ان را به اشکال گوناگون در افق سیاسی خاور میانه بار دیگر مشاهده کرد.
با احترام
رضا فانی یزدی
۲ ژانویه ۲۰۱۳
در ادامه این مطلب به سوالات زیر می پردازم .
8. پیامدهای درازمدت و کوتاه مدت مذاکرات و احتمال رفع تنش و عادی سازی در مناسبات دو کشور در زندگی مردم چه بوده و تاثیرات سیاسی و اجتماعی کوتاه مدت و درازمدت آن چه خواهد بود؟
9. بهترین آینده قابل تصور در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران با همین رهبری کنونی چیست؟