پاسخ دکتر معین به نامه من از زبان دخترم میترا
مصطفی معین
پنج شنبه 26 خرداد 1384
اشاره: چندی پیش آقای رضا فانی یزدی در مقاله ای از پرسش های دختر دلبندش میترا و عشق لایزال او به ایران سخن گفت. او در این نوشته ضمن بیان دردها و آلامی که وی در راه آزادی متحمل شده است از آقای معین خواسته بود که به سئوالات دخترش پاسخ دهد. نوشته آقای رضا فانی یزدی به طور کامل در وب لاگ آقای معین چاپ شد. و اینک آقای مصطفی معین قلم به دست گرفته است تا به این پرسش ها پاسخ دهد. در این جا ما هم پاسخ آقای مصطفی معین و هم مقاله آقای فانی یزدی را درج کرده ایم.
چند روز پيش يكي از دوستان پرينت مطلبي از يك سايت ايرانيان خارج از كشور را برايم آورد كه در آن به دغدغههاي كودكانه و ساده و زيباي دختر 12 ساله نويسنده مطلب اشاره شده بود. متن خوب و تأثيرگذاري بود كه موضوع مهمي را نيز مطرح ميكرد. ديدم بد نيست كه به حرفها و دغدغههاي ميترا خانم 12 ساله پاسخ دهم، البته با همان نثر و زبان يك كودك يا نوجوان. متن زير، نامهاي است كه در پاسخ به اين دختر خوب دوازده ساله، نوشتهام.
دختر خوبم، ميترا خانم فاني يزدي
سلام. گفت و گوهاي دردناك و پرمعنايت با خانواده را در اينترنت خواندم. شنيدم كه خيلي دوست داري با پدر و مادرت برگردي به ايران. بيآنكه تو را بشناسم، با خواندن حرفهايت اشك در چشمانم نشست. نميدانم پدرت از وطن چه گفته است كه «ايران» براي تو شده اسم همه جاهاي قشنگ. در اين حس من هم با تو شريكم، ولي بايد بداني كه «ايران» براي همه ما تنها نام يك سرزمين نيست، يك وعده (Promise) هم هست.
من ترديدي ندارم ايراني كه تو با خيال آن پلكهاي زيبايت را روي هم ميگذاري و ميخوابي، هنوز آنگونه كه بايد ساخته نشده است. قرار است همه ما بسازيمش. بهتر بگويم: ايران ما به يك ساختمان نيمهتمام ميماند، با همه باغهاي دلانگيز اطرافش و پرندههايي كه روي درختانش آواز ميخوانند. ايران ما زيبا و دوست داشتني هست، اما نيمه تمام است. ما بايد دوباره بسازيمش.
ميدانم؛ تو حق داري ترديد كني، و من و دوستانم ناگزيريم در عمل به ترديدهاي تو پاسخ بدهيم. اما من ايمان دارم كه يك روز همه ابرهاي سياه كنار ميروند و آسمان كشورمان دوباره آبي ميشود و پرندههاي مهاجر برميگردند به آشيانهشان. اما اول بايد آن ساختمان را تمام كنيم. آنوقت اين ساختمان تازهساز ميتواند از مهمانهاي عزيزش، بلكه از همه آنهايي كه در آن حق و سهمي دارند، آبرومندانهتر پذيرايي كند.
لابد تو دختر خوب من، بعضي ساختمانهاي بزرگ نيمهساز را ديدهاي كه چطور آن را با پردههاي محافظ ميپوشانند تا يك روز مثل يك اتفاق تازه چهرهنمايي كند. الان هم كار نوسازي ايران ما همينطور است. من در بيانيه خودم گفتم كه در روز 27 خرداد «ايراني تازه» در صندوقهاي رأي ساخته ميشود. الان هم به تو ميگويم كه اين ايران تازه ميتواند قشنگترين جاي دنيا باشد، به همان قشنگي كه تو در خيالهاي زيبايت ساختهاي.
لابد پدرت بهت گفته كه ما مردم ايران در اين صد سال، هربار كه خواستهايم كشورمان را از نو بسازيم، چطور جلويمان را گرفتهاند و نگذاشتهاند. آخرين بارش دوم خرداد 76 بود. الان هم وقتي بزرگترها ميگويند «اصلاحات نيمهتمام است» منظورشان يك ساختمان نيمهتمام است كه بايد آجر آجرش با دستهاي خودمان ساخته شود. مهم اين است كه همه فهميدهاند ما بايد خودمان كشورمان را بسازيم. من اين تعبير را از جوانهاي ايراني ياد گرفتم، كه بگويم: «دوباره ميسازمت وطن»
پدرت حق دارد كه عليه بوش حرف ميد و عليه جنگ عراق تظاهرات ميكند. آخر ميداني ميتراي عزيز، بوش معتقد است و ميگويد براي آنكه يك عراق تازه يا يك ايران تازه ساخته شود، بايد پيش از آن، اين ساختمان نيمهتمام خراب شود و زمين آن صاف و هموار بشود تا روي آن يك ساختمان نو ساخته شود. او هم مثل «بوش»هاي داخلي ميخواهد خودش آن بالا فكر كند و بدون اينكه كسي از او درخواست كرده باشد، به جاي ما تصميم بگيرد.
ولي ما در كشورمان صندوق رأي داريم و همانطور كه رأي ميدهيم، ميخواهيم ايرانمان را با رأي و نظر خودمان بسازيم. ميداني الان در ايران شعار جوانان نسل سومي چيست؟ آنها هم به رأي دادن تأكيد ميكنند، هم اعتراض. ميگويند: «يك برگ رأي، تمام سهم من از دموكراسي؟!» جوانان ايران اين سهم را كافي نميدانند، اما از همين سهم خود هم حاضر نيستند صرفنظر كنند. آنها ميداننند كه همين سهمهاي كوچك آنهاست كه بايد ايران فردا را بسازد.
ميبيني ميترا خانم. همهچيز را گفتم، اما هنوز جواب تو را ندادهام كه پرسيده بودي مگر پدرت چهكار كرده بود كه به دانش انداخته بودند، يا چهكار كرده بود كه بعد از بيرون آمدن از دان هم آنقدر اذيتش كردند كه ايران برايش يك دان بزرگ شد. راستش چه بگويم، جوابي ندارم… اما معروف است كه آمريكاييها يك ضرب المثلي دارند كه ميگويد: «ببخش، ولي فراموش نكن!» تو فراموش نكن، ولي نه اينكه چيزي در دلت بماند. اينها را هميشه يادت نگه دار، تا تلخيهاي تاريخ هيچوقت، در هيچ جا و به دست هيچ كس، دوباره تكرار نشود. مهم اين است؛ اگر مشكل آينده حل شد، از گذشته ميتوان گذشت، ميتوان گذشت كرد.
اما از سؤال تو سختتر، حرفي است كه مادرت درباره «عفو عمومي» ميد. اگر من عفو عمومي را مطرح كردم، نه تنها قصد ناديده گرفتن جفاهايي را كه بر امثال پدر تو رفته است نداشتم، بلكه با پذيرفتن اين جفاها و همدردي با تو و پدرت و همه كساني كه مورد جفا قرار گرفتهاند، دلم ميخواهد راههاي حقوقي مناسب را براي جبران آن جفاها هموار كنم. به همين دليل بود كه به دنبال عفو عمومي، بلافاصله «آشتي ملي» را مطرح كردم و نام لایحه مورد نظر را به «عفو عمومی آشتي ملي» تغییر دادم. آشتي كلمه زيبايي است كه شما بچهها بيشتر و بهتر از ما بزرگترها به كار ميبريد و راحت تر به آن عمل ميكنيد.
ميتراي عزيز! كاش دعواهاي دنياي بزرگترها هم به اندازه شما زودگذر، و دوستيهايشان به اندازه شما عميق و ماندگار باشد. من به شدت اميدوارم كه مردم ايران در روز 27 خرداد به ميدان بيايند و كمك كنند تااين ساختمان نيمهتمام را تمام كنيم. فقط در اين صورت است كه پاسخ دادن به سؤال مادرت آسان ميشود. منظورم را گرفتي؟!
حالا هميشه چشم به راه تو هستم كه همين روزها، يك روز از راه برسي و قدم در قشنگترين سرزمين دنيا، در ايران، بگذاري.
پدرت – مصطفي معين
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
نامه به دکتر معین کاندید ریاست جمهوری
آقای دکتر معین، به سوال دخترم پاسخ دهید
دیشب یکی از دوستان خوب ما برای شام آمده بود خونه ما، مثل همیشه باز بحثها شد بحث سیاست و اوضاع ایران. دوستمان گفت “راستی شنیدین دکتر معین گفته که تدوین لایحه عفو عمومی نخستین لایحهایست که برای تحقق راهبرد دولت وحدت ملی به مجلس خواهد برد.”
و بعد گفت “رضا، بالاخره برمیگردیم، کمکم اوضاع داره درست میشه!”
دخترم میترا حالا ١٢ سالش شده. یکی دو ماه پیش تولدش بود. همین جا توی امریکا بدنیا آمده، کلاس ششم را تا یک هفته دیگه تموم میکنه، چند سالی است میره کلاس فارسی، اونجا کلاس چهارمه. میترا هنوز ایران را ندیده، خیلی دلش میخواد ایران را ببینه، یادمه وقتی ٥ سالش بود یکبار که داشتیم از یک منطقه خیلی قشنگ رد میشدیم، گفت “بابا، اینجا شبیه ایرانه!” برام جالب بود، آنقدر ما از ایران تعریف کرده بودیم که این بچه هرجای قشنگی رو میدید، فکر میکرد شبیه ایرانه. الآن هم خیلی اصرار داره که ایران رو ببینه.
تا چند روز دیگه داریم میریم اروپا، دومین همایش سراسری اتحاد جمهوریخواهان رو داریم برگزار میکنیم. فرصتی شده که مادرم هم از ایران بیاد وببینمش. میترا اصرار داره که میخوام با مادربزرگ برگردم ایران. نمیدونم چه تصویری از ایران داره ولی گویا با تعریفهایی که ما کردیم، با بحثهای همیشگی من و همسرم و دوستان و مهمونهای خونه ما که همهاش از اوضاع ایران صحبت میکنند. ظاهرا تصویر جالبی در ذهنش شکل گرفته. داشتم از دوستم میگفتم که گفت “رضا، حالا کمکم وقتش شده برگردیم. اگه معین انتخاب بشه و حرفش جدی باشه، میشه رفت.” میترا یک دفعه پرید وسط حرف ما و گفت “بابا، راستی میتونیم بریم. همهمون میتونیم با هم بریم، چه خوب!” گفتم “باباجون، بالاخره میریم.”
یک دفعه گفت “بابا، راستی شما چکار کردین که قراره عفو بدن و شما رو ببخشن؟” بعد خودش به آهستگی گفت “آره خوب دان بودین.” یک کمی رفت توی فکر، بعدش گفت “راستی بابا، مگه تو آزاد نشده بودی، پس چرا باید دوباره شما را عفو کنند؟” بعدش رفت نشست جلوی تلویزیون و دیگه حرف نزد.
ما مدتی بحث کردیم. سهیلا معتقد بود که حرف دکتر معین توهین آمیزه. سهیلا همسرمه، شاگرد اول استان خراسان بود و شاگرد سوم کنکور سراسری ایران، ولی دانشگاه راهش ندادند. یک هفته قبل از اینکه ما ازدواج کنیم، من دستگیر شدم. سهیلا بعد از ٢ سال وقتی که حکم اعدام من برگشت خورد، خیالش راحت شد و اومد امریکا. اینجا رفت دانشگاه برکلی و دکترای مهندسی برق گرفت.
وقتی بعد از کشتارهای سال ٦٧ آیتالله خمینی عفو عمومی داد و از دان آزاد شدم، چون هیچ امکان کار و تحصیل برام نبود و هر هفته باید میرفتم دادستانی که خودم رو معرفی کنم و هربار که میرفتم مادرم نصف جون میشد، بهمن ماه ٦٨ بود که هشت ماه پس از آزادی از دان همه خاطرههام و شور دگیم و بهترین احساساتم رو گذاشتم توی لعنتآبادهای ایران پیش اعدام شدههای همبندم و تنهای تنها اومدم به این سر دنیا. تمام غم دنیا رو آوردم برای سهیلا، بعد از این همه سال انتظار، دگیش رو گذاشت به اشتراک با آدمی که همه خاطرههاش از دان بود و اعدام و یاد لعنتآبادهای وطن و عزیزان از دست رفته.
سهیلا داشت میگفت “معین نباید بگه عفو عمومی، چرا عفو عمومی؟ مگه ما چه کردیم، جز تحمل رنج و ظلم و بدبختی. کم عزیز از دست دادیم، حالا تازه بدهکاری هم بالا آوردیم. ما ایرانیان برون مرز مرتکب هیچگونه جرمی نشدهایم که خواهان عفو باشیم. ما در تبعید زندگی میکنیم به خاطر دگراندیشی، چرا دکتر معین با طرح لایحه عفو مهر مجرمیت رسمی به دگراندیشان میه، چرا باید از مجلس که بخشی از آنها منشاء ظلم و دربدری ما بودهاند تقاضای عفو عمومی بکنه. تقاضای عفو عمومی و بردن لایحه عفو عمومی در واقع چیزی نیست جز صحه گذاشتن بر مجرمیت دگراندیشان در تبعید. تازه اگر لایحه هم تصویب بشه، آیا دکتر معین امکان تضمین امنیت ما رو در بازگشت به میهن داره؟ وقتی خاتمی در اوج قدرت بود، حجاریان رو ترور کردند و آب از آب تکون نخورد! حالا این چه تعارفی است که دکتر معین میکنه وقتی که هنوز سازمانهای اطلاعاتی موازی، دستگاههای قضایی موازی، دانها و شکنجهگاههای موازی در مملکت حتی از نزدیکان خود او هم نمیگذرند. به نظرم حرف دکتر معین تعارفی توهینآمیز به نظر میاد که کاربرد تبلیغاتی داره.”
میترا که ظاهرا پای تلویزیون نشسته بود یکدفعه برگشت پیش ما و گفت “مامان مهم نیست، بذار هرچی میخوان بگن، ولی برمیگردیم! دلم برای ایران تنگ شده، شما هم که نیاین، من میرم. من با مادر بزرگ برمیگردم ایران!” بعد یکدفعه پرسید “بابا، راستی اونهایی که دوستات رو اعدام کردن، حالا کجایند؟”
میترا داستان دگیم رو میدونه، بیشتر دوستام رو به اسم میشناسه. دوستهای جدیدم رو نمیگم، بچههای ایران رو میگم. میترا و البرز خیلی وقتها ازم میخوان که خاطراتم رو براشون تعریف کنم. البرز پسرمه. اون هم متولد اینجاست، منظورم برکلی است. ١٠ سالشه و کلاس چهارم انگلیسی و همزمان کلاس چهارم فارسی رو در مدرسه فارسی میخونه. اون کمتر از میترا به رفتن به ایران فکر میکنه ولی هر دوشون از همهچیز میپرسند. ماجراهای دان، داستان قتلعامها، قصههای سلول انفرادی، انباری، و بازجوییها و خلاصه همه جزئیات زندگی منو میدونن.
میترا نگران به نظر میرسید، گفت “بابا، راستی اگه اونها هنوز ایران باشند … اگه برگردی دوباره میگیرنت! نمیخوام بری دون، نمیخوام اعدامت کنن! اصلا تو و مامان نباید برگردین، من تنها میرم، من که کاری نکردم.”
باز دوباره گفت “بابا، اونها حالا کجایند؟ راستی اونها رو هیچوقت نینداختن دون، اونها که اینهمه آدم کشتند چرا کسی دستگیرشون نکرده. راستی چرا خاتمی اونهارو نگرفت، تو که میگی خاتمی آدم خوبیه.” میترا و البرز هر دو خاتمی رو میشناسند. اولها که خاتمی رو توی تلویزیون ایرانی میدیدند، میپرسیدند “بابا، این هم آدم بدیه؟” گفتم “نه بابا، با بقیه فرق میکنه، آدم خوبیه.”
هنوز میترا نگران بود. ما باز شروع کردیم به صحبت. شام دیگه حاضر شده بود. شام رو که خوردیم، بچهها رفتند که بخوابند. میترا هنوز نگران بود. قبل از اینکه بره، گفت “بابا، راستی اگه معین بیاد، میتونیم برگردیم؟” گفتم “نمیدونم.” گفت “چرا بهش ای-میل نمیی، ازش بپرس!” بعدش رفت و خوابید.
صبح که بلند شد، گفت “بابا، ای-میل زدی؟”
گفتم “نه عزیزم، میم، نگران نباش.”
توی راه که میبردمش مدرسه، گفت “راستی، بابا چرا تو ٦ سال توی دان بودی، چکار کرده بودی، با آنها جنگیده بودی؟”
گفتم “نه عزیزم”
گفت “پس چرا تورو انداختن دان؟”
گفتم”بابا جان، جمهوری اسلامی با بقیه جاهای دنیا فرق میکنه!”
باز پرسید “مگه تو امریکا خیلیها مخالف بوش نیستند، مگه تو که میری برعلیه جنگ عراق تظاهرات میکنی، علیه بوش حرف میی، میاندات دان؟” گفتم “نه عزیزم، ولی مملکت ما فرق میکنه!”
میگفت “ما که ایران رو دوست داریم، تو و مامان که همهاش از ایران میگین! معلمهای کلاس فارسی هم میگن، و همه دوستهامون هم که از ایران میگن، پس چرا شما رو دان کردن؟ چرا بابای نازلی رو اعدام کردن؟”
نازلی دختر خواهرمه، و دختر امین. امین رو بعد از هفت سال دان در قتل عامهای سال ٦٧ اعدام کردند. اون موقع نازلی هنوز ٧ سال بیشتر نداشت. حالا شده ٢٤ ساله، آلمان زندگی میکنه. چند روز دیگه که میریم آلمان میبینیمش. بچهها خیلی دوستش دارن.
از ماشین که پیادهاش میکردم، گفت “بابا، یادت نره، ای-میل بی!”
از دیروز تا حالا دیگه نپرسیده، الآن رفته کلاس تئاتر ایرانی. قراره یک نمایش جدید بازی کنند، «شاپرک خانوم»، من هم اینجا نشستهام تا کارشون تموم بشه. نمیدونم وقتی برگرده باز میپرسه که ای-میل زدم یا نه.
نمیدونم جوابش رو چی بدم.
راستی آقای معین، شما چند تا بچه دارین؟
میترا از من میپرسه آنهایی که دانیها رو کشتند، چکارشون کردن، هنوز تو ایرانند، یا فرار کردند، چرا دستگیرشون نمیکنند؟
آیا دانیها رو توی کشورهای دیگه هم دستهجمعی اعدام میکنند؟ آقای معین اگه بیاد، با دانیها چکار میکنه؟
گفتم “نمیدونم.”
گفت “توی ای-میل ازش بپرس.”
نمیدونم بچههای شما هم میدونن توی این مملکت چه اتفاق افتاده؟ یا که فقط بچههای مایند که این سوالات رو میکنند. راستی بچههای شما میدونن توی این سالهای بعد از انقلاب چقدر آدم دان رفتند، اعدام شدند و دربدر شدند، میدونن سال ٦٧ دانهای سیاسی رو بدون دلیل و بهانهای قتل عام کردند؟ از شما هیچوقت پرسیدند که بابا، این کارها رو کی کرده و چرا؟ هیچ وقت از شما پرسیدند که به سر خانوادههای قتل عام شدهها چه گذشته؟ حالا کجای دنیایند؟ بدون پدر و مادر و فرد چه میکنند؟
هیچ وقت بهشون گفتین که همین نزدیکی تهرون خودمون یک قبرستون هست که بهش میگن خاوران و هزاران جوان بیگناه اونجا خوابیدند، تازه خاوران تنها که نیست، ازاین قبرستونها تو همه شهرها هست که بهش میگن «لعنت آباد». راستی هیچ وقت فکر کردین که این لعنت آبادها رو کی به پا کرد؟ یادم نیست اون موقع وزیر علوم و آموزش عالی کی بود ولی راستی در دوره وزارت شما هیچوقت آماری گرفتید که چند تا دانشجو، از دانشجوهای این مملکت بعد از انقلاب افتادند دان و چندتاشون اعدام شدند؟
راستی اگر بچههای شما بپرسن چرا اون همه دانی بیگناه رو اون سالها اعدام کردند، شما چی میگین؟
میگین حقشون بود که اعدامشون کردند، یا که چی میگین؟ هیچوقت توی این همه سال یکبار شد که فکر کنید خانوادههای اینها چه میکشند؟ بچههاشون چه میکنند؟ همسران و پدران و مادران داغدارشون به چه نشستهاند؟
شد که یکبار هوستون بکنه برین خاوران رو حتی از دوردست نگاه کنین و ببینین بخشی از مردم کشور شما هر هفته توی این گورستون خون گریه میکنند؟
حالا اگه شما رئیس جمهور بشین، معاونت حقوق بشر شما قراره با این داستان چکار کنه؟
آقای معین، شنیدم ناصر زرافشان در اعتصاب غذاست، شنیدم عده زیادی در دانهای کشور در اعتصاب غذا بسر میبرند. شما هم حتما شنیدید. کاش به اعتراض به این همه بیعدالتی اعلام انصراف کنید! حالا که رهبری به حضور شما در انتخابات احتیاج پیدا کرده، حالا که نظام مشروعیت از دست رفته رو با حضور شما در بازی انتخابات قراره بازسازی کنه، حالا بازی افتاده دست شما. وقتی رهبری پای شما رو وسط بازی کشید، بازی انتخابات شد یک بازی جدید. اونها بازی رو با شما شروع کردن که دیگه نمیشه تنهایی ادامهاش داد. اونها با وجود شما برنده خواهند شد، شما اگر عقب بکشید، همه بازی به هم خواهد خورد.
به قول خودمون، ریش طرف دست شماست. حالا اگه صحبت از تشکیل جبهه دمکراسیخواهی و حقوقبشر و مفاد برنامه تحول خواهی شما به قول سهیلا فقط تعارف نیست، تهدید به انصراف شما اونها رو مجبور خواهد کرد که بخشی از برنامه شما رو بپذیرند، حالا آنها محتاج حضور شما هستند.
بگویید دانیهای سیاسی همه رو باید آزاد کرد. بگید انتخابات به تعویق باید بیفته، بگید شورای نگهبان صلاحیت نداره و باید منحل بشه. حداقل حالا که شما التزام به همین قانون اساسی دارید، در چارچوب همین قانون حکم حکومتی بگیرید برای تحقق بخشی از پیش شرطهای برنامهای و معامله امروز رو به فردا وعده نکنید.
آنها امروز محتاج شما هستند، فردا که تدارکاتچی شدید، مجری منویات هستید یا مستعفی معترض، یا در انتظار برای پایان صدارت و نوشتن نامه ای برای فردا.
تهدید به انصراف شما از شرکت در بازی انتخاباتی جدیترین بحران حیات نظام اسلامی خواهد بود. اگر تحصن نمایندگان مجلس ششم کار نکرد، انصراف شما و شوک سیاسی حاصل از آن حریف شما رو در موقعیت بسیار ضعیفی قرار خواهد داد. آقای معین، جبهه دمکراسی خواهی و حقوق بشر شما با انصراف شما از کارزار بازی انتخاباتی و از یک وعده به واقعیت خواهد پیوست.
وقتم دیگه تموم شده، الآن دیگه تمرین تئاترشون تموم شده و سروکله شون پیدا میشه. حالا میتونم به دخترم بگم سوالات رو از آقای معین پرسیدم، منتظر باش شاید تا چند روز دیگه جواب جواب دادند.
جواب دخترم را بدهید.
با آرزوی سلامتی برای شما، همسر و فردانتان،
۲۰ خرداد ۱۳۸۴
رضا فانی یزدی