نیاز تجدیدنظر در برخورد چپ به پدیده نابرابری

نیاز تجدیدنظر در برخورد چپ به پدیده نابرابری 

نویسنده: مارتین برنستاین

برگردان: رضا فانی یزدی 

درآمدها در ایالات متحده نابرابرتر از هر کشور ثروتمند دیگری هستند.
توضیح رایجی که معمولاً برای این مسئله ارائه می‌شود آن است که آمریکا در زمینه توزیع مجدد درآمد (redistribution) چندان فعال نیست:
نرخ مالیات برای پردرآمدترین اقشار در پایین‌ترین سطح تاریخی خود قرار دارد و نظام رفاه اجتماعی آمریکا وابسته به آزمون وسع است (یعنی فقط برای کسانی که درآمدشان پایین‌تر از حدی خاص است در دسترس است) و پر از شکاف‌ها و کاستی‌ها.
اما توضیح دیگری هم وجود دارد — هرچند کمتر متداول — و آن این است که مشکل واقعی در درآمدهایی نهفته است که مردم پیش از هرگونه بازتوزیع به دست می‌آورند.

این تمایز صرفاً نظری نیست؛ بلکه از نظر سیاسی بسیار حیاتی است.
پاسخ به این پرسش که مشکل در «بازتوزیع» است یا در «پیش‌توزیع» (predistribution)، هدف سیاست‌گذاری را تغییر می‌دهد.
اگر بخواهیم نابرابری را از راه بازتوزیع کاهش دهیم، باید مالیات‌ها و مزایای اجتماعی را با نرخ‌ها و سازوکارهای متفاوتی تنظیم کنیم.
اما اگر بخواهیم در پیش‌توزیع درآمدها تغییر ایجاد کنیم، باید چیزی را در شیوهٔ تعیین قیمت‌ها و دستمزدها از اساس تغییر دهیم.
اصلاح پیش‌توزیع به سیاست‌هایی نیاز دارد که، برای مثال، اتحادیه‌های کارگری را تقویت کنند، حداقل دستمزد را افزایش دهند، قدرت انحصارات را محدود سازند، یا کالاها و خدمات را به‌طور عمومی فراهم کنند.
چنین اصلاحاتی مستقیماً بر قیمت‌ها و دستمزدها اثر می‌گذارند، زیرا توازن قدرت میان کارگران و کارفرمایان، یا میان نیروی کار و سرمایه را دگرگون می‌سازند.

تمایز میان بازتوزیع و پیش‌توزیع در عرصهٔ سیاسی نیز اهمیت دارد.
راست‌گرایان آمریکایی در برانگیختن احساسات ضدبازتوزیعی موفق بوده‌اند،
اما جذابیت انتخاباتی کنونی آن‌ها تا حدی از سیاست‌هایی ناشی می‌شود که ماهیت پیش‌توزیعی دارند.
برای نمونه، تعرفه‌های تجاری ترامپ میان هواداران او محبوب‌اند، زیرا آن‌ها را ابزاری برای ایجاد شغل‌های بهتر برای کارگران کم‌درآمد آمریکایی می‌دانند.
به همین ترتیب، حملات او به دانشگاه‌های نخبگانی نیز برای بسیاری از رأی‌دهندگان خوشایند است،
چرا که این مؤسسات را مروج توزیع ناعادلانهٔ اولیهٔ درآمدها می‌دانند.
(و همان‌طور که یکی از پژوهش‌های دانشگاهی که در ادامه به آن اشاره می‌شود نشان می‌دهد، این پدیده جدیدی نیست.)

برای جهت‌گیری دقیق‌تر، باید بپرسیم:
پیش‌توزیع و بازتوزیع در ایالات متحده چه شکلی دارند؟
به باور من داده‌ها پاسخ روشنی می‌دهند:
ایالات متحده واقعاً از نظر درآمدهای پس از مالیات و انتقالات اجتماعی نابرابرتر از هر کشور ثروتمند دیگری است.
اما علت اصلی این وضعیت، نابرابری شدید در مرحلهٔ پیش‌توزیع است.

نکته‌ای که شاید شگفت‌آور باشد این است که آمریکا، برخلاف تصور عمومی، تقریباً به اندازهٔ کشورهای دیگرِ ثروتمند بازتوزیع انجام می‌دهد.
سطح بازتوزیع در آمریکا مشابه کشورهایی چون آلمان و بلژیک است — کشورهایی که نابرابری بسیار کمتری دارند.
آنچه آمریکا را متمایز می‌کند نه میزان بازتوزیع آن، بلکه شدت نابرابری درآمدی پیش از مالیات و یارانه‌ها است.

کسانی که به مسئلهٔ نابرابری اهمیت می‌دهند باید این واقعیت را به یاد بسپارند  و تمرکز خود را بیشتر بر مداخله در سازوکار پیش‌توزیع درآمدها بگذارند.
برای درک اهمیت این تغییر نگرش، ابتدا باید تصویر روشنی از نابرابری پیش و پس از مالیات در ایالات متحده و جهان به دست آوریم.

درآمدهای پیش از مالیات و پس از مالیات در ایالات متحده

برای درک بهتر سازوکار نظام مالیاتی و حمایتی در آمریکا، می‌توان چهار نوع متمایز از درآمد را از هم تفکیک کرد:

۱. درآمد عاملی (Factor Income):
درآمدی است که از کار (برای بیشتر مردم) یا از سرمایه (مانند اجاره زمین، ملک یا سود دارایی‌های مالی) به دست می‌آید. به‌طور ساده، این همان درآمدی است که افراد مستقیماً از بازار دریافت می‌کنند.

۲. درآمد پیش از مالیات (Pretax Income):
شامل درآمد عاملی به‌اضافهٔ درآمد بازنشستگی است — چه از صندوق‌های بازنشستگی خصوصی و چه از نظام تأمین اجتماعی.

۳. درآمد قابل‌تصرف پس از مالیات (Posttax Disposable Income):
میزان پولی است که پس از پرداخت مالیات‌ها و دریافت مزایای نقدی از دولت در اختیار افراد باقی می‌ماند.

۴. کل درآمد پس از مالیات (All Posttax Income):
شامل درآمد قابل‌تصرف پس از مالیات به‌علاوهٔ ارزش پولیِ انتقالات غیرنقدی دولت است،
مانند:

  • بیمه‌های درمانی دولتی مدیکر (Medicare) و مدیکید (Medicaid)،
  • کوپن غذا (Food Stamps)،
  • کمک‌هزینه‌های مسکن،
  • و ارزش خدمات عمومی مانند مدارس دولتی و زیرساخت‌های عمومی.

شکل ۱ (در مقاله اصلی) روند تغییرات این چهار نوع درآمد را در طول زمان در ایالات متحده نشان می‌دهد و توزیع آن‌ها را در میان طبقات مختلف بررسی می‌کند.
برای حذف اثر تورم، درآمدها بر اساس دلار معادل سال ۲۰۲۴ محاسبه شده‌اند.

در نمودار سمت چپ دیده می‌شود که برای پایین‌ترین ۵۰ درصد جمعیت آمریکا، درآمدهای بازاری از سال ۱۹۷۳ تاکنون تقریباً ثابت مانده‌اند (خط صورتی).
میانگین درآمد فردی در نیمهٔ پایین جامعه در سال ۱۹۷۳ حدود ۱۹ هزار دلار در سال (بر حسب دلار ۲۰۲۴) بود؛
و نیم قرن بعد، فرد مشابهی در همان جایگاه درآمدی تقریباً همان مبلغ را دریافت می‌کند.

به بیان دیگر، طی ۵۰ سال گذشته، نیمی از مردم آمریکا هیچ افزایش واقعی در درآمد بازار خود تجربه نکرده‌اند.

شکل ۱ 

این داده‌ها میانگینی از تمام بزرگسالان با درآمد کمتر از میانه را در بر می‌گیرد، یعنی شامل افرادی می‌شود که بیکار یا بازنشسته‌اند و هیچ «درآمد بازاری» ندارند.

وقتی درآمد بازنشستگی (اعم از بازنشستگی خصوصی یا تأمین اجتماعی) را نیز لحاظ کنیم، می‌بینیم که میانگین کل درآمد پیش از مالیات (pretax income) در نیمهٔ پایین جامعه فقط اندکی افزایش یافته است:
از ۲۱ هزار دلار در سال ۱۹۷۳ به ۲۴ هزار دلار در سال ۲۰۲۳ (بر اساس خط آبی در نمودار).

تأثیر بازتوزیع بر درآمدها

اما بازتوزیع چه تأثیری دارد؟
از نظر پولی که مردم واقعاً در اختیار دارند، افزایش چندانی دیده نمی‌شود.
درآمد قابل‌تصرف پس از مالیات (posttax disposable income) برای پایین‌ترین ۵۰ درصد جامعه
در طول نیم‌قرن گذشته از ۱۹ هزار دلار به ۲۶ هزار دلار افزایش یافته است (خط نارنجی).
به‌طور کلی، این سطح از درآمد پس از مالیات، تفاوت زیادی با درآمد پیش از مالیات ندارد.

نقش انتقالات غیرنقدی

در مقابل، شکل ۱ نشان می‌دهد که تقریباً تمام رشد درآمد پس از مالیات در میان طبقات پایین، ناشی از افزایش ارزش انتقالات غیرنقدی (noncash transfers) بوده است، بخش عمده‌ای از این انتقالات به شکل برنامه‌های درمانی Medicaid و Medicare پرداخت می‌شود.
(کوپن غذا و کمک‌هزینه‌های مسکن نیز در این دسته قرار دارند، اما سهمشان بسیار کمتر است.) با احتساب این انتقالات غیرنقدی، میانگین درآمد پس از مالیات برای نیمهٔ پایین جامعه از ۲۶ هزار دلار در سال ۱۹۷۳
به ۳۸ هزار دلار در سال ۲۰۲۳ افزایش یافته است (خط سبز).

این نکته واقعیت مهمی را روشن می‌کند: در ایالات متحده، سیاست‌هایی که درآمد را از ثروتمندان به فقرا منتقل می‌کنند،
عمدتاً از طریق انتقالات غیرنقدی (به‌ویژه خدمات درمانی) عمل می‌کنند،
نه از طریق افزایش پرداخت‌های نقدی. به بیان دیگر، دولت آمریکا به‌جای دادن پول نقد به مردم کم‌درآمد، بیشتر برای آنان خدمات درمانی فراهم می‌کند.

اقشار میانی و دهک بالایی جامعه

در دو نمودار بعدی، میانگین درآمد برای دو گروه دیگر نمایش داده می‌شود:

  • ۴۰ درصد بالای میانه (upper-middle 40%)
  • و ۱۰ درصد بالایی جامعه (top 10%)


برای گروه ۴۰ درصد بالای میانه، درآمد پیش از مالیات از حدود ۶۰ هزار دلار به ۹۰ هزار دلار رسیده است.
نظام مالیاتی تقریباً این درآمد را تغییر نداده است، یعنی درآمد پس از مالیات تقریباً برابر با درآمد پیش از مالیات است.
اما این میانگین دو اثر را پنهان می‌کند:
این افراد مالیات پرداخت می‌کنند و حدود ۸۰ هزار دلار درآمد قابل‌تصرف دارند، اما ارزش خدمات عمومی‌ای که دریافت می‌کنند (مانند آموزش و زیرساخت) تقریباً همین میزان است.

برای ۱۰ درصد بالایی جامعه، درآمدها بیش از دو برابر شده‌اند، و برای گروه‌های بالاتر از این دهک، افزایش حتی شدیدتر بوده است.

نسبت درآمد ثروتمندان به فقرا

برای خلاصه کردن نابرابری، می‌توان نسبت درآمد دهک بالایی را به نیمهٔ پایینی محاسبه کرد.
شکل ۲ این نسبت را برای هر یک از چهار نوع درآمد نشان می‌دهد:
در سال ۱۹۷۳، درآمد بازاری ثروتمندان حدود ۱۰ برابر درآمد افراد نیمهٔ پایین بود؛
در سال ۲۰۲۳، این نسبت به بیش از ۲۳ برابر افزایش یافته است.

به بیان دیگر، در طول نیم‌قرن گذشته، فاصلهٔ طبقاتی بر پایهٔ درآمد بازار در آمریکا بیش از دو برابر شده است.

شکل ۲

شکل ۲ نشان می‌دهد که در ایالات متحده تا حدی بازتوزیع درآمد صورت می‌گیرد.
نسبت درآمد پس از مالیات دهک بالایی (۱۰٪ ثروتمندتر جامعه) به نیمهٔ پایینی (۵۰٪ کم‌درآمدتر) کمتر از همان نسبت در درآمد پیش از مالیات است.
به عبارت دیگر، نظام مالیاتی آمریکا توزیع درآمد را تا حدی فشرده‌تر می‌کند:
درآمد پس از مالیات دهک بالایی تنها ده برابر درآمد نیمهٔ پایین است، در حالی که پیش از مالیات بیست‌وسه برابر بود.

این نسبت، معیار ساده‌ای برای سنجش میزان بازتوزیع در آمریکا به‌دست می‌دهد:
اگر نسبت پیش از مالیات از ۲۰ به ۱۰ کاهش یابد، یعنی شکاف به‌طور مؤثر نصف شده است
یعنی ۵۰ درصد کاهش یافته. بنابراین می‌توان گفت سطح بازتوزیع درآمد در ایالات متحده حدود ۵۰ درصد است.

اما آیا این مقدار زیاد است یا کم؟
برای پاسخ به این پرسش باید آمریکا را با سایر کشورهای ثروتمند مقایسه کنیم.

نابرابری و بازتوزیع میان کشورها

در ایالات متحده، پیش از مالیات، فردی در دهک بالایی حدود بیست برابر بیشتر از فردی در نیمهٔ پایینی درآمد دارد.
نظام مالیاتی این شکاف را تقریباً به نصف کاهش می‌دهد.
شکل ۳ این الگو را در مقایسه با هجده کشور دیگر نشان می‌دهد و مشخص می‌سازد که تا چه اندازه هر کشور در فشرده‌سازی توزیع درآمد از طریق مالیات و مزایای اجتماعی موفق بوده است.

شکل ۳ 

محور افقی در شکل ۳ کشورها را بر اساس نابرابری پیش از مالیات (pretax inequality) نشان می‌دهد
(در اینجا، منظور از درآمد پیش از مالیات شامل حقوق بازنشستگی نیز هست).
کشورهایی که در سمت راست قرار دارند، دارای توزیع نابرابرتر درآمد هستند.
همان‌طور که انتظار می‌رود، ایالات متحده به‌وضوح یک استثنا (outlier) است:
نسبت درآمد دهک بالایی به نیمهٔ پایینی در آمریکا بسیار بیشتر از هر کشور ثروتمند دیگری است.
در بیشتر کشورهای توسعه‌یافته، فردی در دهک بالایی حدود شش تا ده برابر بیشتر از فردی در نیمهٔ پایینی درآمد دارد؛
اما در ایالات متحده، این نسبت تقریباً بیست برابر است.

محور عمودی کشورها را بر اساس میزان بازتوزیع (redistribution) رتبه‌بندی می‌کند.
کشورهایی که در بخش بالایی نمودار هستند، بازتوزیع بیشتری انجام می‌دهند — یعنی سیاست‌هایشان موجب فشرده‌تر شدن توزیع درآمد پیش از مالیات می‌شود.
از این نظر، ایالات متحده در حد متوسط میان کشورهای ثروتمند قرار دارد.
(در این شاخص، درآمد پس از مالیات شامل انتقالات غیرنقدی نیز در نظر گرفته شده است.)

در این نمودار، کشورها بر اساس نابرابری نهایی پس از مالیات (posttax inequality) نیز رنگ‌بندی شده‌اند.
کشورهایی که در پایین سمت راست قرار دارند (نابرابری پیش از مالیات زیاد و بازتوزیع اندک)، در نهایت دارای نابرابری پس از مالیات بالاتر هستند. برعکس، کشورهایی در بالا و سمت چپ (نابرابری کمتر و بازتوزیع بیشتر) به سطح پایین‌تری از نابرابری می‌رسند.

جای تعجب ندارد که نابرابری شدید پیش از مالیات در آمریکا با سطح متوسط بازتوزیع این کشور کاملاً از میان نمی‌رود؛ بنابراین، ایالات متحده حتی پس از مالیات نیز نابرابرترین کشور در میان کشورهای ثروتمند است.

دیدی ترکیبی از «پیش‌توزیع» و «بازتوزیع»

شکل ۳ راهی ساده برای مشاهدهٔ رابطهٔ میان این دو بُعد فراهم می‌کند:

  • کشورهایی مانند نروژ، هلند، اتریش و اسپانیا
    دارای نابرابری پیش از مالیات پایین هستند، اما بازتوزیع نسبتاً کمی انجام می‌دهند.
  • در مقابل، کشورهایی چون دانمارک، فرانسه و بریتانیا
    هم نابرابری پیش از مالیات پایین‌تر دارند و هم بازتوزیع قوی‌تر.
  • گروهی میانی شامل کشورهای اروپای قاره‌ای، کانادا و استرالیا
    نسبت به آمریکا نابرابری پیش از مالیات کمتری دارند،
    اما میزان بازتوزیع آن‌ها تقریباً مشابه ایالات متحده است.

نتیجه‌گیری موقت

نتیجه‌ای هرچند سریع ولی درست آن است که:
ایالات متحده درست به دلیل شکل توزیع اولیهٔ درآمدها (پیش‌توزیع) یک استثناست.
دولت رفاه آمریکا بدون شک پر از نقص‌ها و ناکارآمدی‌هایی است که چپ باید به اصلاح آن‌ها بپردازد، اما برای کاهش واقعی نابرابری، باید توجه بیشتری به نیروهای پیشاتوزیعی معطوف کرد — یعنی دخالت در خود سازوکارهای سرمایه‌داری آمریکایی.

وضعیت بقیهٔ جهان

شکل ۴ دامنهٔ دید را گسترش می‌دهد و تمامی کشورهایی را که دادهٔ قابل‌اعتماد از آن‌ها در دسترس است بررسی می‌کند.
در این نمودار، کشورها بر اساس منطقهٔ جغرافیایی رنگ‌بندی شده‌اند.

  • کشورهای ثروتمند (اروپای غربی، کانادا، استرالیا، نیوزیلند و ژاپن)
    دارای کمترین نابرابری پیش از مالیات و سطح بالای بازتوزیع هستند.

شکل ۴

یکی از پژوهش‌های دانشگاهی جدید، تصویری جامع‌تر از بازتوزیع درآمد در سطح جهانی ارائه می‌دهد.
نویسندگان این تحقیق نشان می‌دهند که — همان‌گونه که شکل ۴ نیز نشان می‌دهد — کشورهای ثروتمندتر معمولاً دارای نرخ‌های بالاتر بازتوزیع هستند.
اما یافتهٔ مهم‌تر آن است که این تفاوت نه به‌دلیل مالیات‌های تصاعدی‌تر، بلکه به‌طور کامل ناشی از سطح بالاتر انتقالات (transfers) در کشورهای ثروتمند است.

به بیان دیگر، کشورهای ثروتمند نسبت به کشورهای فقیر بیشتر خرج می‌کنند، نه اینکه بیشتر مالیات بگیرند.
افزایش بازتوزیع در آن‌ها به دلیل پرداخت‌های مستقیم‌تر یا غیرنقدی (مانند خدمات درمانی و رفاه عمومی) است،
نه به خاطر تفاوت در ساختار مالیاتی.

پژوهش مذکور همچنین تأیید می‌کند که نابرابری پیش از مالیات (pretax inequality)
از نظر حسابداری نقش بسیار مهم‌تری از بازتوزیع در تعیین سطح نهایی نابرابری پس از مالیات دارد.
به‌عبارت دیگر، آنچه بیش از همه تعیین‌کنندهٔ نابرابری نهایی است، نحوهٔ اولیهٔ توزیع درآمد در بازار کار و سرمایه است — نه صرفاً سیاست‌های بازتوزیعی پس از آن.

📊 پیش‌توزیع و بازتوزیع از سال ۱۹۸۰ تاکنون

اهمیت مسئلهٔ پیش‌توزیع درآمد زمانی روشن‌تر می‌شود که به تغییرات نابرابری در طول زمان نگاه کنیم.
در بسیاری از کشورهای ثروتمند، از دههٔ ۱۹۸۰ تاکنون نابرابری پس از مالیات (posttax inequality) افزایش یافته است.

اما پرسش کلیدی این است: چقدر از این افزایش ناشی از افزایش نابرابری پیش از مالیات بوده و چقدر ناشی از کاهش در بازتوزیع درآمد؟

شکل ۵ به این پرسش پاسخ می‌دهد:
نقاط سیاه در نمودار نشان‌دهندهٔ افزایش نابرابری پس از مالیات هستند
(بر اساس نسبت میان دهک بالایی و نیمهٔ پایینی درآمد).
در ایالات متحده، این شاخص حدود ۶۰ درصد افزایش یافته است از سال ۱۹۸۰ تاکنون.

شکل ۵

شکل ۵ این تغییرات را به دو بخش تجزیه می‌کند:
چه مقدار از افزایش نابرابری ناشی از افزایش نابرابری پیش از مالیات (pretax inequality) است،
و چه مقدار از آن توسط افزایش بازتوزیع (redistribution) جبران شده است.

میله‌های نارنجی در سمت راست سهم افزایش نابرابری پیش از مالیات را نشان می‌دهند.
در ایالات متحده، نابرابری پیش از مالیات تقریباً دو برابر شده است از سال ۱۹۸۰ تاکنون.

میله‌های آبی در سمت چپ نیروی مخالف را نشان می‌دهند — یعنی اثر بازتوزیع.
در آمریکا، بازتوزیع واقعاً نسبت به دههٔ ۱۹۸۰ افزایش یافته است، اما این افزایش به‌هیچ‌وجه کافی نبوده تا رشد عظیم نابرابری پیش از مالیات را جبران کند.

داده‌های مربوط به سایر کشورهای ثروتمند نیز الگوی مشابهی دارند، هرچند در بیشتر آن‌ها شدت تغییرات کمتر از آمریکا بوده است. تقریباً در تمام کشورهای ثروتمند، بازتوزیع از ۱۹۸۰ تاکنون افزایش یافته است (میله‌های آبی در سمت چپ صفر).

استثناها عبارت‌اند از:
نروژ، هلند، سوئد، بلژیک و اتریش — در این کشورها، نظام مالیات و مزایای اجتماعی کمتر تصاعدی (کمتر عادلانه) شده است (میله‌های آبی در سمت راست نمودار).

در مقابل، نابرابری پیش از مالیات تقریباً در همه‌جا افزایش یافته است.
در برخی کشورها این افزایش تا حدی با بازتوزیع بیشتر جبران شده، اما تنها پرتغال و فرانسه توانسته‌اند به‌طور کامل اثر افزایش نابرابری پیش از مالیات را خنثی کنند. در حالی که در اسپانیا، اتریش و تا حدودی سوئیس، نابرابری پیش از مالیات حتی کاهش یافته است.

نتیجه کلی

در مجموع، شکل ۵ همان داستان آشنا را تکرار می‌کند:
ایالات متحده از سال ۱۹۸۰ به بعد بازتوزیع درآمد را افزایش داده، و این افزایش تقریباً با میانگین سایر کشورهای ثروتمند برابری می‌کند.
اما مشکل این است که رشد نابرابری پیش از مالیات در آمریکا بسیار شدیدتر بوده و سرعت افزایش بازتوزیع با آن همگام نبوده است.

بنابراین، برای کاهش واقعی نابرابری، آمریکا باید تمرکز خود را از اصلاحات صرفاً مالیاتی و رفاهی، به سمت تغییر در نحوهٔ توزیع اولیهٔ درآمدها — یا همان «پیش‌توزیع» — سوق دهد.

نگاهی به آینده

این وسوسه‌انگیز است — و به‌نظر من کاملاً منطقی — که از همهٔ این داده‌ها نتیجه بگیریم
نیروهای چپ باید تمرکز خود را بر تغییر در نحوهٔ پیش‌توزیع درآمدها بگذارند. تا حدی این رویکرد طبیعی هم هست، زیرا تفاوت میان پیش‌توزیع (predistribution) و بازتوزیع (redistribution)
مانند تفاوت میان علت و نشانهٔ بیماری است:
اگر مشکل در چگونگی توزیع اولیهٔ درآمدهاست، بازتوزیع تنها علائم بیماری را درمان می‌کند، نه خود بیماری را.
پس اگر هدف عدالت پایدار است، باید به ریشه‌های ساختاری نابرابری پرداخت.

البته رابطهٔ میان این دو پدیده می‌تواند در جهت عکس نیز عمل کند.
مالیات‌های پایین به ثروتمندان اجازه می‌دهد تا بر نظام پیش‌توزیع اثر بگذارند:
آن‌ها می‌توانند از ثروت خود برای تأمین مالی کارزارهای انتخاباتی و لابی‌گری برای منافع طبقاتی‌شان استفاده کنند.
به‌عبارت دیگر، شکل کنونی توزیع اولیهٔ درآمدها تا حدی نتیجهٔ همین است که میلیونرها می‌توانند سیاست‌های ضدکارگری بخرند.
اگر بخشی از ثروت آن‌ها از طریق مالیات بازپس گرفته شود، چنین قدرتی برای تحمیل سیاست‌های نابرابر نخواهند داشت.

در عین حال، نباید از اصلاح نظام رفاه اجتماعی و پر کردن شکاف‌های آن غافل شد؛
چنین اصلاحاتی می‌تواند زندگی میلیون‌ها نفر را بهبود بخشد.
بنابراین، منطقی است که هم بر پیش‌توزیع و هم بر بازتوزیع به‌طور هم‌زمان تمرکز کنیم.

اما همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، این تمایز فقط اقتصادی نیست —بلکه در عرصهٔ سیاست انتخاباتی نیز اهمیت تعیین‌کننده دارد.
پایهٔ رأی‌دهندگان ترامپ تا حدی از میان کارگران و اقشار کم‌درآمدی تشکیل شده که ممکن است با بازتوزیع (مالیات و یارانه) مخالف باشند، اما از تغییر در پیش‌توزیع درآمدها — مثلاً افزایش دستمزد، محدود کردن قدرت شرکت‌های بزرگ، یا حمایت از تولید داخلی — حمایت می‌کنند.

پژوهش‌های دانشگاهی نشان می‌دهد که این گرایش تازه نیست:
رأی‌دهندگان کم‌تحصیل‌کرده همواره تمایل بیشتری به سیاست‌هایی داشته‌اند که عدالت در مرحلهٔ پیش‌توزیع را دنبال می‌کنند. این امر در دههٔ ۱۹۴۰ صادق بود و امروز نیز همچنان صادق است.

تغییری که رخ داده این است که از دههٔ ۱۹۷۰ به بعد، حزب دموکرات از این نوع سیاست‌ها فاصله گرفته و به سمت سیاست‌های بازتوزیعی متمایل شده است. این چرخش یکی از دلایل جدایی رأی‌دهندگان کم‌تحصیل‌کرده و طبقات کارگر از حزب دموکرات و گرایش آن‌ها به حزب جمهوری‌خواه بوده است.

جمع‌بندی

کار برای تغییر در پیش‌توزیع درآمدها به معنای مداخله در سازوکار سرمایه‌داری آمریکایی است،
اما در عین حال به معنای پذیرش سیاست‌ها و گفتمان‌هایی مردمی‌تر و فراگیرتر نیز هست.
اگر چپ می‌خواهد دوباره نیرویی مؤثر و مردمی شود، باید این واقعیت را درک کند، و به‌جای تمرکز صرف بر بازتوزیع، به ساختارهای قدرت، بازار کار، و روابط طبقاتی در مرحلهٔ پیش از مالیات توجه بیشتری نشان دهد.

در باره نویسنده این مطلب, مارتین برنستاین (Martin Bernstein) دانشجوی دکترای رشتهٔ اقتصاد در دانشگاه هاروارد (Harvard University) است.

https://jacobin.com/2025/10/redistribution-predistribution-inequality-taxes-incomes