مخالفت با جنگ: وظیفه اخلاقی یا فانتزی

 
این مطلب نقدی است بر مقاله آقای احمد  زیدآبادی که در روز  آن لاين هفته گذشته چاپ شد.

نقدی بر نظر آقای احمد زیدآبادی

با آقای زیدآبادی سالهاست که از طریق نوشته‌های ایشان آشنا هستم. برخی از دوستان ایشان را نیز می‌شناسم که سالها با او در رابطه دوستی و رفاقت داشته‌اند، از جمله دوست گرامی مشترک ما، آقای اکبر گنجی. با گنجی بارها و بارها در مورد مطالب و نوشته‌های زیدآبادی بحث و صحبت کرده‌ام، گنجی همیشه از ایشان به عنوان دوستی صحبت می‌کند که با شهامت در این سالهای سخت چه در زندان و چه در بیرون، با قلم خود به مقابله با فضای دشوار محدود کردن اندیشه مبارزه کرده و می‌کند.

مطلبی با عنوان «سیصد روشنفکر جهانی» به قلم زیدآبادی در روز آنلاین در ۱۲ مهر ۱۳۸۶ منتشر شد. نویسنده در مقدمه با تاکید بر ادامه سکوت خود، که نمی‌دانم معنی آن چیست و چه تغییری در رویه ایشان نسبت به ماههای پیش ایجاد کرده است، به نقد ابتکار آقای گنجی در تهیه نامه حاوی امضای سیصد روشنفکر جهانی در مخالفت با نقض حقوق بشر در ایران و همچنین مخالفت با تهاجم نظامی ایالات متحده پرداخته بود.

مطلب ایشان را با دقت دوبار خواندم، تا که خدای ناکرده نفهمیده اظهار نظر نکنم. اینروزها متاسفانه بسیاری در نقد نظرات دیگران نه با استناد به نوشته‌ها وسخنرانی‌های خود فرد، که گاه به تفسیر دیگرن از نوشته‌ها و گفتارها متوسل می‌شوند که باز با کمال تاسف در برخی موارد فرد را متهم به آنچه می‌کنند که اصلا در مخیله او هم نمی‌گنجیده است.

مثال آشکار آن اتهامی است که مهندس سحابی در مصاحبه خود به آقای گنجی وارد نموده است. ایشان نمی‌دانم برچه اساس و برپایه کدام نوشته، سخنرانی و یا گفتگوی اکبر گنجی به این نتیجه رسیدند که گنجی چشم به دخالت خارجی دوخته است و ”دخالت خارجی را يک راه حل جدی می داند،

تا آنجا که به عنوان یک دوست که با آقای گنجی در مدت اقامت ایشان در خارج از کشور در تماس بوده‌ام و سخنرانی‌ها، گفتگوها، و نوشته‌های ایشان را دنبال کرده‌ام، در هیچ کجا شاهد آن نبوده‌ام که ایشان گوشه چشمی به دخالت خارجی برای پیشبرد پروژه دمکراسی خواهی در ایران داشته باشد. بارها و بارها با ایشان در اینباره صحبت کرده‌ام و می‌توانم گواهی دهم که ایشان نه تنها در نوشته و سخنرانی‌ها که در خلوت‌های دوستانه و ملاقات‌های نزدیک نیز همیشه با دخالت خارجی به هر شکل آن بشدت مخالف بوده و هنوز هم هستند.

گنجی از روز اول با همان شهامت که در مقابل نظام اسلامی در زندانها مقاومت کرد، و با همان صراحت که بر تاریکخانه‌های اشباح نظام اسلامی نور افکند، و با همان درایت که مانیفست جمهوری خواهی خود را منتشر کرد، از اولین روزسفر خود بشدت از تماس با مسئولین حکومتی و دستگاه‌های اجرایی حکومت‌ها پرهیز داشت وپیشبرد پروژه دمکراسی‌خواهی را برخلاف بسیاری که از درون دفاتر مربوط به ایران در وزارتخانه‌های خارجی و دفاع کشورهای غربی بویژه ایالات متحده جستجو می‌کردند و هنوز هم می‌کنند، این پروژه را بر دوش جنبش دمکراسی‌خواهی مردم ایران و حمایت شخصیت‌ها، نهادها و محافل دمکراتیک ایرانی و بین‌المللی می‌دید.

او که در اولین بخش از سفر خود به روسیه از ملاقات با آقای پوتین پرهیز کرد، زمانی که به ایالات متحده وارد شد نیز نه تنها یکبار، که چند بار تقاضای ملاقات آقای بوش را نیز رد کرد. او با درایت و دوراندیشی با اینکه بسیاری از نزدیکان ایشان مشوق این دیدار بودند با این منطق که چنین دیداری هیچ سودی برای جنبش دمکراسی‌خواهی ایرانیان ندارد و تنها کاربرد تبلیغاتی برای بوش و سیاست‌های مخرب او در منطقه دارد، این پیشنهاد را نپذیرفت.

نکته جالب دیگر عدم موافقت ایشان با این ملاقات در این بود که ایشان بدرستی متوجه شده بود که امریکا در صدد رهبر سازی برای اپوزیسیون ایرانی و آلترناتیو سازی در مقابل نظام جمهوری اسلامی ایران است و چنین دیداری در حقیقت هدفش این است که گنجی را در دیدار با بوش در محافل جهانی به عنوان رهبر اپوزیسیون معرفی نماید. گنجی هوشیارانه از افتادن در دام این بازی خودداری کرد. او معتقد بود و هست که رهبری اپوزیسیون باید از درون کوران مبارزات درونی مردم ایران بیرون آمده و اعتبار خود را از جنبش دمکراسی‌خواهی مردم ایران کسب نماید. او فروتنانه کسب رهبری از طریق چنین دیدارهایی را نه تنها نپذیرفت، که با دوراندیشی از عواقب رقابتهای مخرب آینده آن، خود و جنبش را بر حذر داشت.

این درحالیست که بسیاری از دوستان دیگری که طی این سالها به خارج آمده‌اند، برای دیدار با مقامات حکومتی امریکا سرودست می‌شکنند و دیدار با معاون وزارتخانه‌ای یا رئیس دفتری برایشان در حد آرزوست. و در این دیدارها همه تلاش خود را می‌کنند که رهبر فلان جنبش معرفی شوند و یا بنیانگذار فلان نهاد نظامی یا امنیتی قلمداد شده و به این ترتیب برای خود اتوریته قلابی رهبری اپوزیسیون بسازند. این تلاش متاسفانه تا آنجا پیش رفته است که بخش قابل توجهی از روشنفکران معتبر جهانی و محافل دمکراسی خواه و نهادهای حقوق بشری به بسیاری از این به اصطلاح رهبران اپوزیسیون ایرانی در خارج کشور به چشم عناصر مزدور، اجیر شده و در بهترین حالت، عروسکهایی در دست سیاستمداران ایالات متحده نگاه می‌کنند و حداکثر آنها را در حد چلبی و ایادعلاوی در عراق می‌شناسند. چنین تصویری از رهبران اپوزیسیون و رهبران سیاسی ایرانی خارج کشور متاسفانه موجب آن شده است که:

یک – محافل، احزاب و شخصیت‌های واقعا دمکراتیک و مترقی جهانی به اپوزیسیون ایرانی اعتماد نکرده و هیچ حمایتی از مبارزه جنبش دمکراسی و حقوق بشر ایرانی نمی‌کنند.

دو – متاسفانه بخشی از این جریان مترقی جهانی با توجه به سیاست‌های مخرب نومحافظه کاران در منطقه و جنگ‌طلبی آنها و خطرات آینده این سیاست برای منطقه و جهان و صلح و آینده بشریت و سکوت اپوزیسیون ایرانی، به نوعی در حاشیه حمایتی از سیاستهای فریبنده و پوپولیستی مقامات جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته‌اند.

اکبر گنجی با رفتار مستقل و حفظ شخصیت خود به عنوان یک ایرانی دمکرات و طرفدار حقوق بشر توانست اعتبار جهانی برای خود کسب کند زیرا با همان پرنسیب‌هایی که او را به عنوان یکی از جدی‌ترین مخالفین نظام اسلامی در سالهای اخیر به دنیا معرفی کرده است، در مقابل نقض آشکار حقوق بشر در دیگر کشورها و جنگ و آسیب‌ها و فجایع انسانی حاصل از آن نیز موضع مخالفت پیش گرفت. اکبر گنجی با همین اعتبار توانست نامه‌ای با امضای سیصد نفر از روشنفکران معتبر جهانی در مخالفت با جنگ علیه ایران و در اعتراض به نقض حقوق بشر در کشورمان تهیه نماید. این اقدام در حقیقت زمینه‌ای برای اعتمادسازی‌ برای اپوزیسیون دمکرات و سکولار ایرانی در میان روشنفکران و آزاداندیشان جهان و مخالفین جنگ و مدافعین حقوق بشر در سراسردنیاست.

ایشان در سخنرانی‌های خود در معتبرترین دانشگاه‌های امریکا، پارلمان اروپا و شورای روابط خارجی و دیگر مراکز، ضمن افشای نظام جمهوری اسلامی به عنوان ناقض حقوق بشر در ایران طی سالهای پس از انقلاب و مخالفت با سیاست‌های تشنج‌آفرین و مخرب رهبری نظام اسلامی در منطقه، جامعه جهانی را به حمایت همه جانبه از جنبش دمکراسی‌خواهی و حقوق بشر در ایران فرا خواند. اما بطور جدی هشدار داد که مداخله نظامی و جنگ و عواقب آن جدی‌ترین ضربات را به آینده دمکراسی در ایران وارد آورده و تلفات انسانی آن برای منطقه و کشور فاجعه‌آمیز بوده و هیچ یک از طرفداران جدی حقوق بشر نباید که در مقابل آن سکوت اختیار نمایند.

مواضع صریح و روشن او در حقیقت موجب آن گردید که بخش بزرگی از روشنفکران معتبر جهانی از ابتکار ایشان در نامه‌ای به دبیرکل سازمان ملل حمایت کنند و برای اولین بار در چنین ابعادی رژیم ایران را به عنوان ناقض جدی حقوق بشر و مسبب فجایع پس از انقلاب محکوم نمایند و همچنین با طرح حمله نظامی که هم اکنون به طور جدی در محافل جنگ‌طلب جهانی تبلیغ می‌گردد و اتفاقا گرایشات سرکوبگر نظامی امنیتی در ایران نیز از آن استقبال می‌کنند، بطور جدی مخالفت نمایند.

ثبات در مواضع دمکراسی‌خواهانه و صلح‌طلبانه گنجی باعث شده است که بسیاری از نیروهای جنگ‌طلب از جمله محافل جنگ‌طلب ایرانی اپوزیسیون که آینده خود را در فردای تهاجم نظامی و در اجرای پروژه‌های نومحافظه‌کاران می‌بینند، بشدت او را مورد حمله قرار داده و وی را به عنوان لابی جمهوری اسلامی ایران در خارج معرفی نمایند. حتی مایکل لدین در کتاب اخیر خود دلیل مخالفت گنجی با جنگ را به وحشت او از افتادن دوباره به زندان در بازگشت تقلیل می‌دهد.

تعجب اما اینست که با این شرح مهندس سحابی که شخصیتی قابل احترام بوده و خود از مخالفین جنگ و تخریب کشور می‌باشند، چگونه می‌توانند که چنین اتهامی به گنجی وارد آورند.

امیدوارم که ایشان با همان شهامت سیاسی همیشگی خود در این مورد نیز بازنگری کرده و چهره گنجی را همانگونه که شایسته است معرفی نمایند.

دو فرض آقای زیدآبادی

اما مطلب آقای زیدآبادی و اشاره ایشان به نامه امضاشده توسط سیصد نفر از روشنفکران به دبیرکل سازمان ملل از چند جهت دیگر نیز قابل تعمق است.

در این مطلب، آقای زیدآبادی دو فرض را مسلم دانسته‌اند.

آ – “امریکا و متحدانش دستیابی به غنی‌سازی اورانیوم در سطح صنعتی را به گونه‌ای که امکان ساخت سلاح را فراهم کند، تهدیدی علیه توازن قوای موردنظر خود در خاورمیانه و در نتیجه حرکتی علیه منافع راهبری خود در این منطقه می‌دانند و برای جلوگیری از آن حاضر به توسل به زور هستند.”*

ب – “مقامهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به چرخه کامل سوخت‌ هسته‌ای خود را مصمم نشان می‌دهند، حتی اگر این مساله به اعمال تحریم‌های شدید اقتصادی و یا جنگ منجر شود. “*

دو فرض فوق و برجسته کردن آنها و تقلیل کل بحران منطقه و تقابل امریکا و جمهوری اسلامی به مساله هسته‌ای ایران در حقیقت ما را از درک ابعاد بحران کنونی به چند دلیل ناتوان می‌سازد.

یک – تکنولوژی مورد استفاده ایران و میزان غنی سازی به نظر متخصصین از جمله آژانس بین‌المللی اتمی و حتی کارشناسان علمی و اطلاعاتی غرب و حتی اسرائیل در مرحله کنونی آن تا زمان دستیابی به نقطه غیرقابل بازگشت، یعنی غنی سازی به منظور ساختن بمب و سلاح هسته‌ای، سالها فاصله دارد. بسیاری از متخصصین معتقدند که جمهوری اسلامی ایران حتی در صورتی که هیچ مانعی برایش در تهیه امکانات لازم فراهم نباشد، دست کم بین ۳ تا ۵ سال زمان لازم دارد تا تغلیظ اورانیوم از میزان ۴ درصد کنونی به میزان مورد کاربرد برای بمب‌سازی برساند. بنابراین، این خطر یک خطر فوری نبوده و متخصصین غربی بهتر می‌دانند که بحث غنی سازی در حقیقت پوششی است که امریکا در جنگ روانی خود برای آماده‌سازی افکار عمومی به منظور آغاز جنگ از آن استفاده می‌کند. تاکیدهای اخیر آقای البرادعی در مخالفت با فضای سنگین تبلیغاتی و تحریکات ایالات متحده در آماده سازی برای جنگ در حقیقت گواه بر آن است که بحث غنی‌سازی بیشتر شباهت به همان ادعای امریکا در کشف سلاح‌های کشتار جمعی در عراق دارد.

دو – پس از حمله امریکا به عراق و نابسامانی کنونی در این کشور، اجماع جهانی چنانکه آقای زیدآبادی در نوشته خود بدان اشاره می‌کند، وجود ندارد. درست است که فرانسه پس از روی کار آمدن آقای سارکوزی نقش تونی بلر را در دوران آماده‌سازی فضای حمله به عراق ایفا می‌کند اما همچنان در شورای امنیت مخالفت روسیه و چین مانعی جدی در مقابل امریکاست. چنانکه حتی هفته گذشته با تمام تلاش امریکا شورای امنیت از ارائه قطعنامه جدید خودداری کرد و بحث را به ماههای آینده موکول نمود.

سه – فرض اینکه امریکا و متحدانش برای جلوگیری از ساخت سلاح اتمی حاضربه توسل به زور هستند نیز تا آنجایی که در محافل سیاسی متنفذ در امریکا و دیگر کشورها مطرح است، ۱۰۰درصد قطعیت ندارد. بسیاری از سیاستمداران حتی در امریکا از جمله آقای برژینسکی معتقدند که گرچه باید از تمام امکانات لازم برای جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح هسته‌ای استفاده کرد، ولی جنگ را به عنوان یک راهکار نپذیرفته و معتقدند که شاید امریکا مجبور باشد که با یک ایران اتمی نیز زندگی کند همانگونه که با چین، کره، هندوستان، پاکستان و روسیه اتمی بدون توسل به جنگ زیسته است.

این بخش از سیاستمداران امریکایی معتقدند که خطر یک ایران اتمی بسیار کمتر از مخاطراتی است که جنگ، بی‌ثباتی و آینده نامعلوم پس از جنگ برای منطقه و منافع دراز مدت امریکا در منطقه و جهان ببار خواهد آورد.

در مورد ایران و مقامات ایرانی نیز بنظر میرسد آقای زیدآبادی به آنچه آقای احمدی‌نژاد در شعارهای پوپولیستی خود در اینجا و آنجا می‌گوید، زیادی باور کرده‌اند تا آنجا که به این باور رسیده‌اند که “مقامهای جمهوری اسلامی برای دستیابی به چرخه سوخت هسته‌ای خود را مصمم نشان می‌دهند، حتی اگر این مساله به اعمال تحریم‌های شدید اقتصادی و یا جنگ منجر شود.”

اصل مقدس نظام جمهوری اسلامی

همه ما می‌دانیم که در میان مقامات جمهوری اسلامی همچنان که از ابتدای تاریخ آن تا به امروز شاهدش بوده‌ایم، هیچ اصل مقدسی وجود ندارد. تنها اصل مقدس آنها حفظ نظام اسلامی است، یا به گفته‌ی آقای خمینی “حفظ بیضه اسلام” که همان حکومت اسلامی است. بسیاری از این مقامات حتی همین امروز که رهبری نظام بحث هسته‌ای را ممنوعه اعلام کرده‌اند، اینجا و آنجا از تقدم حفظ نظام اسلامی بر هر پروژه دیگری حتی پروژه هسته‌ای صحبت می‌کنند. پافشاری بخشی از مقامات جمهوری اسلامی ایران برای دستیابی به چرخه‌ی کامل سوخت، و آمادگی آنها حتی برای مقابله نظامی و جنگ نه بدین معناست که آنها دستیابی جمهوری اسلامی به بمب اتمی را حافظ نظام اسلامی می‌دانند بلکه این پروژه در حقیقت ابزاری است در دست عده‌ای از مقامات امنیتی و نظامی اولا برای کنترل یک بودجه چند میلیارد دلاری مخفی که هیچ مرجع قانونی نظارتی بر آن ندارد و دوما این پروژه و تحریکات منطقه‌ای حاصل از آن موجب آن شده است که شمشیر حمله نظامی بر سر کشور همیشه نگه داشته شده و آنها از فضای حاصل از آن ابتدا در تثبت موقعیت نظامیان در حکومت سود برده و دوما هر مخالفی را به بهانه‌ی شرایط فوق‌العاده و خطر حمله نظامی و تحریکات خارجی به عوامل دشمن و جاسوس و برانداز نسبت داده و سرکوب می‌نمایند و تا آنجا که می‌توانند فضای امنیتی کنونی را ادامه دهند.

بخش قابل توجهی از رهبران جمهوری اسلامی از جمله گروه بزرگی از روحانیت چه در محافل حکومتی و چه در حاشیه این محافل بطور قطع اگر احساس نمایند که ادامه پافشاری بر پروژه هسته ای می تواند به یک درگیری جدی نظامی که در چشم‌انداز آن آینده حکومت غیرقابل پیش بینی است منجر گردد، مطمئنا همانگونه که رهبر ایشان جام زهر را سر کشیدند، به موقع لازم به توقف این پروژه تن خواهند داد.

اما نکته اصلی اینجاست که مجموعه حاکم در کشور برخلاف آنچه بخشی از اپوزیسیون تحلیل می‌کند، معتقدند که حتی تقابل نظامی با امریکا به فروپاشی نظام اسلامی منتهی نخواهد شد. گروه نظامی امنیتی حتی در چشم انداز یک تقابل نظامی محدود که صدالبته خسارات غیرقابل جبرانی را به کشوروارد خواهد آورد، موقعیت خود را در محموعه آرایش سیاسی کنونی محکمتر و حذف رقبای مزاحم را در همان دوران بحران و تقابل نظامی میسرتر می‌بینند. شاید درست به همین دلیل است که با آگاهی از تقابل نظامی احتمالی با شعارهای تحریک کننده به استقبال جنگ می‌روند. اما همه اینها به این معنا نیست که مجموعه نظام و رهبری آن و حاشیه موثر در تصمیم گیریها حاضرند با پافشاری بردستیابی به چرخه کامل سوخت و غنی سازی تا مرحله لازم برای استفاده نظامی به رویارویی نظامی با امریکا تن دردهند.

جنگ اجتناب ناپذیر است؟

آقای زیدآبادی با صغرا و کبرا چیدن فوق سعی می‌کند که مخاطب خود را به این نتیجه برساند که ”جنگ اجتناب ناپذیر شده است.” و حالا که چنین وضعیتی پیش آمده، هیچ تلاشی نه ” نقد، موعظه و التماس، بر آهن سرد مقامات ایرانی کارگر نخواهد افتاد و نه کشورهای غربی که به اندازه کافی برای خود استراتژیست دارند” لازم است که به حرفهای ما گوش دهند و بنابراین ”کار چندانی از ما ایرانی‌ها بر نمی‌آید. ” به همین دلیل ایشان به این نتیجه می‌رسد که ” اگر کسی فکر می‌کند که مخالفت روشنفکران جهان و یا تظاهرات مردم کشورهای غربی در شرایطی که جنگ اجتناب ناپذیر شده است می‌تواند مانع بروز جنگ شود، خطا می‌کند” و تلاش گنجی را در این عمل کوششی ”رمانتیک و شاید هم فانتزی” قلمداد می‌کند.

نتیجه بحث زیدآبادی تصویری از وضع موجود ارائه می‌دهد که نه تنها جنگ را در آن اجتناب ناپذیر می‌داند و هر حرکتی را در جهت مقابله با آن فانتزی خوانده و دعوت به سکوت می‌کند، بلکه متاسفانه به نوعی خود در حمایت از جنگ مخالفین جنگ را تشویق به سکوت می‌نماید. مدعای او این است که ”معمولا هنگامی می‌توان با حمله نظامی و یا تحریم اقتصادی علیه یک کشور با قاطعیت مخالفت کرد که امکان اصلاحی یا کورسوی امیدی در آنجا وجود دارد. ” از آنجایی که تحلیل زیدآبادی براین است که نه کورسوی امیدی و نه هیچ امکان اصلاحی در جمهوری اسلامی ایران باقی نمانده است، پس منطقا به نظر می‌رسد که از نگاه ایشان نه تنها نباید با حمله نظامی و تحریم اقتصادی مخالفت کرد، بلکه باید بطور ضمنی یا با سکوت و یا با حمایت همراهی به استقبال از حمله نظامی و تحریم‌های اقتصادی رفت.

چکیده مطلب آقای زیدآبادی در همینجاست. ایشان به گنجی معترضند حالا که امکان اصلاح و کورسوی امیدی نیست، جنگ علاج ماست. پس چه بهتر که ساکت بنشینیم و خاک در چشم جنگ طلبان نپاشیم.

جناب زیدآبادی، اجازه دهید فرض را بر این بگذاریم که نظر شما کاملا درست است، که جنگ اجتناب ناپذیر شده است، هیچ اقدامی هم جلوگیر آن نیست، نه شورای امنیت، نه محافل مخالف جنگ در ایالات متحده، نه اعتراض محافل صلح طلب جهانی و روشنفکران متعهد وهیچ امیدی به تغییر رویه در رهبری نظام اسلامی هم نیست. شما به لحاظ اخلاقی به عنوان یک روشنفکر، یک شهروند دمکرات ایرانی آیا به فاجعه‌ای که در شرف تکوین است مخالفتی نمی‌کنید؟ همه تلاش اکبر گنجی حتی به قول شما اگر فانتزی و رمانتیک هم باشد، در همین جهت است. او مخالف جنگ است. نامه او هم اعلام مخالفت با فاجعه در شرف تکوین جنگ است و هم اعلام انزجار از رفتار سرکوب گرانه رهبری نظام اسلامی در تمام سالهای گذشته. چه ایرادی به آن است که شما بی‌ارزشش می‌خوانید؟

در تعجبم از مهندس سحابی که چرا با اینهمه صراحت در کلام زیدآبادی، اکبر گنجی را متهم به حمایت از مداخله خارجی کرده است.

با احترام،
رضا فانی یزدی
۷ اکتبر ۲۰۰۷

* برگرفته از مطلب “سيصد روشنفكر جهاني” نوشته احمد زیدآبادی، روزآنلاین، ۱۲ مهرماه ۱۳۸۶
http://www.roozonline.com/archives/2007/10/post_4181.php