من آنقدر ساده لوح نبودم که فکر کنم که حاصل رنج و عذاب وارده به قربانیان یک جنایت بزرگ به آنها شرافت می بخشد و یا به آنها قدرتی می دهد تا به شیوه های برتر اخلاقی عمل کنند. اینکه قربانیان دیروز victims به احتمال زیاد تبدیل به قربانی کنندگان victimisers امروزی می شوند، درس خشونت سازمان یافته ایست که از تجربه یوگسلاوی سابق، سودان، کنگو، رواندا، سریلانکا، افغانستان و بسیاری از جاهای دیگر می توان گرفت. من هنوز از معنای سیاهی که دولت اسرائیل از هلوکاست ساخته و بیرون آورده و سپس در یک ماشین سرکوب آن را نهادینه کرده بود در شوک بسر می بردم. به نظر می رسید که کشتار هدفمند فلسطینی ها، ایست های بازرسی، تخریب خانه ها، دزدی زمین، بازداشت های خودسرانه و نامحدود، و شکنجه های گسترده در زندان ها نشان از اعلام یک اخلاق ملی بی رحمانه بود: اینکه نوع بشر به دو دسته قوی و ضعیف تقسیم می شود، و اینکه کسانی که قربانی شده اند یا انتظار دارند که قربانی شوند، باید بگونه ای پیشگیرانه دشمنان خود را نابود کنند.
پانکاج میشرا**
۲۱ مارش ۲۰۲۴
ترجمه: رضا فانی یزدی
ژان آمری*** Jean Amery نویسنده اتریشی در سال ۱۹۷۷، یک سال قبل از اینکه خودکشی کند، با گزارش هایی در رسانه ها مبنی بر شکنجه سیستماتیک زندانیان عرب در زندان های اسرائیل مواجه شد. آمری در سال ۱۹۴۳ در بلژیک زمانی که مشغول پخش اعلامیه های ضد نازی بود دستگیر شد، او به شدت و به طرز وحشیانه ای توسط گشتاپو شکنجه شد و سپس به آشویتس فرستاده شد. او گرچه توانست زنده بماند، اما هرگز نتوانست به عذاب های خود به عنوان آنچه در گذشته اتفاق افتاده است نگاه کند. او اصرار داشت که کسانی که شکنجه می شوند همچنان در شکنجه باقی می مانند و این ضربه روحی که به آنها وارد شده جبران ناپذیر است. آمری هم مثل بسیاری دیگر از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی ها در دهه ۱۹۶۰ ” رابطه ای وجودی” با اسرائیل احساس کرد.
آمری شاید یکی از اولین کسانی بود که به منتقدان چپ گرای دولت اسرائیل حمله کرد و آنها را «بی فکر و بی وجدان» نامید، ادعایی را که اکنون توسط رهبران و حامیان دولت اسرائیل می شنویم که منتقدین چپگرای این دولت را تحت عنوان ” Anti-Semites” یهودی ستیزانی که تحت پوشش ضد امپریالیستی و ضدصهیونیستی خود را پنهان کرده اند، مورد حمله قرار می دهند.
گزارشهای “جسته گریخته” از شکنجه در زندانهای اسرائیل، آمری را بر آن داشت که در میزان همبستگی خود با دولت یهود تجدید نظر کند. او در یکی از آخرین مقالاتی که منتشر کرد، نوشت: “من فوراً ازهمه یهودیانی که میخواهند انسان باقی بمانند میخواهم که در محکومیت شکنجههای سیستماتیک در زندانهای اسرئیل با من همراه شوند. جایی که بربریت شروع می شود، حتی پیوندهای وجودی هم باید تمام شود.”
آمری به ویژه در سال ۱۹۷۷ ازستایش های اغراق آمیز از مناخیم بگین به عنوان نخستوزیر اسرائیل بسیار ناراحت شد. بگین کسی بود که اقدام به بمب گذاری در هتل کینگ دیوید را در سال ۱۹۴۶در اورشلیم سازماندهی کرده بود که در آن ۹۱ نفر کشته شده بودند. اولین نماینده صریح برتری طلبی یهودی بود که همچنان بر اسرائیل حکومت می کند. او همچنین اولین کسی بود که به طور معمول از هیتلر و هولوکاست و کتاب مقدس در هنگام حمله به اعراب و ساختن شهرکها در سرزمینهای اشغالی استفاده کرد. در اولین سالهای تاسیس اسرائیل ، دولت اسرائیل رابطهای دوگانه با هلوکاست و قربانیان آن داشت. اولین نخست وزیر اسرائیل، دیوید بن گوریون، در ابتدا بازماندگان هلوکاست را «زباله های انسانی» می دید و ادعا می کرد که آنها تنها به این دلیل زنده مانده اند که «بد، خشن و خودخواه» بوده اند. اما بگین، این رقیب بن گوریون، یک عوام فریب لهستانی بود که قتل شش میلیون یهودی را به یک مشغله ملی و مبنایی جدید برای هویت اسرائیل تبدیل کرد. تشکیلات اسرائیل شروع به تولید و انتشار نسخه بسیار خاصی از هلوکاست کرد، روایتی که می توانست از آن برای مشروعیت بخشیدن به یک صهیونیسم ستیزه جو و توسعه طلب استفاده شود.
آمری به لفاظی های جدید بگین و پیامدهای مخرب آن برای یهودیان خارج از اسرائیل اشاره کرده و می گوید که بگین در حالیکه «با تورات در آغوشش و توسل به وعدههای کتاب مقدس» ظاهر شده، اما آشکارا از دزدی سرزمین های فلسطینی سخن میگوید و از یهودیان می پرسد که آیا این “برای یهودیان در دیاسپورا دلیل کافی نیست که در رابطه خود با اسرائیل تجدید نظر کنند “. آمری از رهبران اسرائیل می خواهد ” قبول کنند که، آزادی شما تنها با آزادی پسرعموی های فلسطینی شما قابل دستیابی است، نه علیه آنها .”
پنج سال بعد، بگین با تاکید بر اینکه اعراب نازی های جدید و یاسر عرفات هیتلر جدید هستند، به لبنان حمله کرد. در زمانی که رونالد ریگان او را به انجام یک “هولوکاست” متهم کرد و به او دستور داد که به آن پایان دهد، نیروهای دفاعی اسرائیل (IDF) ده ها هزار فلسطینی و لبنانی را به قتل رساندند و بخش های زیادی از بیروت را نابود کردند. در رمان کاپو (۱۹۹۳)، نویسنده صربستانی-یهودی، الکساندر تیشما (Aleksandar Tišma )، انزجار بسیاری از بازماندگان هلوکاست را از تصاویری که از لبنان بیرون میآمد، اینچنین به تصویر میکشد: ” یهودیان، خویشاوندان، پسران و نوههای آنها و هم دوره هایشان، زندانیان سابق اردوگاههای کار اجباری نازی ها، حالا سوار بر تانک ها به پیش می تازند، پرچمها را در میان شهرکهای بیدفاع، میان بدن های پاره پاره شده انسان ها که با گلولههای مسلسل از هم پاشیده به اهتزاز در میآورند، و بازماندگان را در اردوگاه هایی که با سیم خاردار حصار شده اند، جمع میکردند.”
پریمو لوی**** (Primo Levi) که همزمان با آمری وحشت آشویتس را تجربه کرده و میشناخت و همچنین با دولت جدید یهود وابستگی عاطفی داشت، به سرعت اقدام به انتشار نامهای سرگشاده و اعتراضی بر علیه رهبری دولت اسرائیل کرد و در مصاحبه ای در همین رابطه گفت: «اسرائیل به سرعت در حال سقوط است. سقوط به یک انزوای کامل… ما باید به انگیزه های همبستگی عاطفی خود با اسرائیل غالب شده تا بتوانیم در خونسردی اشتباهات طبقه حاکم فعلی اسرائیل را بررسی و استدلال کنیم. او به یهودیان توصیه کرد که باید از شر آن طبقه حاکم خلاص شوند.» در چندین اثر داستانی و غیرداستانی، لوی نه تنها در مورد دوران زندگی خود در اردوگاههای مرگ و میراث دردناک و غیرقابل حل آن نوشت، بلکه بیشتر نگران تهدیدهای همیشه موجود آن برای نجابت و حیثیت انسانی بود. او به ویژه از استثمار بگین از شوآ (هلوکاست) خشمگین بود. دو سال بعد، او استدلال کرد که “مرکز ثقل جهان یهود باید به عقب برگردد، باید از اسرائیل خارج شود و به دیاسپورا بازگردد.”
بدگمانی هایی که آمری و لوی بیان می کنند امروزه به شدت تحت عنوان یهودی ستیزی محکوم می شوند. باید توجه کرد و شایان ذکر است که بسیاری از این گونه تجدید نظرها درباره صهیونیسم و نگرانیها در مورد درک یهودیان در جهان در میان بازماندگان و شاهدان هلوکاست همزمان با اشغال سرزمین فلسطین توسط اسرائیل و اسطوره سازی های جعلی و دستکاری شده دولت اسرائیل برانگیخته شد. یشا یاهو لیبوویتز(Yeshayahu Leibowitz )، متکلم دینی یهودی که در سال ۱۹۹۳ برنده جایزه اسرائیل شد، قبلاً در سال ۱۹۶۹ نسبت به “نازی شدن” اسرائیل هشدار داده بود. در سال ۱۹۸۰، ستون نویس اسرائیلی بواز اورون (Boaz Evron) مراحل این سقوط اخلاقی را به دقت چنین شرح داد: تاکتیک ترکیب کردن فلسطینی ها با نازی ها و فریاد زدن مبنی بر اینکه یک هلوکاست دیگر قریب الوقوع است، برای این بود که مردم عادی اسرائیل را از ترس نابودی از “هر گونه محدودیت اخلاقی” رها کند، چرا که وقتی کسی خود را معرض خطر نابودی می بیند، خود را از هرگونه ملاحظات اخلاقی در تلاش برای حفظ و نجات خود معاف دیده و به هر کاری دست می زند. او همچنین نوشت که ، یهودیان ممکن است در نهایت با “غیر یهودیان بهعنوان مادونانسان” رفتار کنند و “نگرشهای نژادپرستانه نازیها” را تکرار کنند.
ایورون همچنین خواستارآن بود که با حامیان اسرائیل در میان جمعیت یهودی آمریکایی ( که در آن زمان تازه مهاجرت کرده بودند و خیلی سرسخت طرفدار اسرائیل بودند) بسیار محتاطانه برخورد کرد. او استدلال می کرد که برای آنها، قهرمان سازی از اسرائیل “نیازی وجودی است، چرا که آنها همه رشته های اصلی دیگر اتصال خود به هویت یهودی را از دست داده بودند.” به گفته اورون، در واقع، فقدان این هویت وجودی به قدری مهم بود که نمی خواستند اسرائیل از وابستگی فزاینده خود از حمایت یهودیان آمریکا خلاص شود. آنها باید احساس نیاز کنند. آنها همچنین نیاز به «قهرمان اسرائیلی» تحت عنوان یک جبران اجتماعی و عاطفی در جامعهای دارند که در آن یهودی ها معمولاً به عنوان مظهر ویژگیهای مبارزی مردانه و سرسخت تلقی نمیشوند. بنابراین، اسرائیل تصویری دوگانه و متناقض در اختیار یهودی آمریکایی قرار میدهد – ابرمرد شرور، و قربانی بالقوه هولوکاست – که هر دوی آنها از واقعیت بدور هستند.
زیگمونت باومن، فیلسوف یهودی لهستانی الاصل و پناهنده فراری از نازیسم که سه سال از زندگی خود را در دهه ۱۹۷۰ در اسرائیل با حال و هوا و روحیه جنگ طلب و ستیزه جویانه آن گذراند، از آنچه به عنوان “خصوصی سازی” هلوکاست توسط اسرائیل و حامیانش می دید، ناامید شد و این کشور را ترک کرد. او در سال ۱۹۸۸ نوشت: آنچه “به عنوان یک تجربه خصوصی برای یهودیان، و به عنوان موضوعی میان یهودیان و کسانی که از آنها متنفربودند” حتی زمانی که شرایطی که آن را ممکن کرد برای بار دیگر در سراسر جهان ظاهر شود، به یادگار مانده است، این است که همان بازماندگان هلوکاست، که از یک باور آرام به اومانیسم سکولار به جنون جمعی غوطه ور شده بودند، شهودی را دریافت کردند که خشونتی که آنها از آن جان سالم به در برده بودند- که در وسعتش بی سابقه بود – یک انحراف در یک تمدن اساساً سالم و مدرن نیست، و نمی توان تماما تقصیر آن را به پای تعصب هولناک علیه یهودیان گذاشت. فناوری و تقسیم کار منطقی مردم عادی را به جایی رسانده بود که می توانستند با وجدانی آسوده درچنین عملیات کشتار جمعی مشارکت کنند، ارتکاب جنایت و کشتاری در این اندازه و حتی با حسن نیت و بدور از کمترین تلاشی برای جلوگیری از چنین شیوههای کشتار نیاز به بیشتر از یهودستیزی آگاهانه داشت.
وقتی اخیراً برای تهیه این مطلب به سراغ کتابهایم رفتم، متوجه شدم که قبلاً زیر بسیاری از قسمتهایی را که در اینجا نقل میکنم خط کشیده بودم. در دفتر خاطرات من جملاتی از جورج اشتاینر George Steiner بود چون ” دولت-ملتی که در حال آمادگی برای جنگ است، یادگاری است تلخ، نشانه ای از پوچی در قرن شلوغ مردان، و جمله ای از ابا ایبان Abba Eban که نوشته بود” وقت آن رسیده است که روی پای خود بایستیم، نه روی پای آن شش میلیون مرده.” بیشتر این حاشیهنویسیها به اولین سفر من به اسرائیل و سرزمینهای اشغالی آن برمیگردد، زمانی که من با صداقت و بیگناهی به دنبال پاسخگویی به دو سؤال بودم که ذهنم را گیج و درگیر کرده بود: چگونه اسرائیل با چنین قدرت وحشتناکی زندگی و مرگ را بر جمعیت پناهندگان اعمال کرد. و چگونه جریان مسلط در محافل سیاسی و رسانه ای در غرب می تواند چنین ظلم ها و بی عدالتی های آشکارا و سیستماتیک را نادیده گرفته و حتی توجیه کند؟
من با شائبه احترام به صهیونیسم در یک خانواده طبقه بالا از ملی گرایان هندو در هند بزرگ شده بودم. علت ظهور صهیونیسم و ناسیونالیسم هندو در اواخر قرن نوزدهم بیشتر به دلیل تجربه تحقیر بود. بسیاری از ایدئولوژیست های آنها در آرزوی غلبه بر چیزی بودند که به عنوان فقدان مردانگی جلوه می کرد که در میان یهودیان و هندوها شرم آور تصور می شد. برای ناسیونالیستهای هندو در دهه ۱۹۷۰ شکست در رقابت با حزب حاکم کنگره ملی در هند، حزبی که حامی فلسطین و مخاالف صهیونیستهای سازش ناپذیری مانند بگین، آریل شارون و اسحاق شامیر بود، این حس تحقیررا بوجود آورده بود. ( البته در دوران کنونی دیگر آن حسادت از بین رفته است: غول های ثروت هندو بزرگترین کلوپ هواداران بنیامین نتانیاهو در جهان را تشکیل می دهند.) هنوز یادم هست که روی دیواراتاقم عکسی از موشه دایان، رئیس ستاد ارتش اسرائیل و وزیر دفاع در طول جنگ شش روزه را چسبانده بودم، حتی مدتها پس از اینکه شیفتگی کودکانه ام به قدرت زمخت آنها در وجودم محو شد، هنوز من دست از دیدن اسرائیل به شیوه ای که رهبرانش از دهه ۱۹۶۰ از این کشور به عنوان مکانی برای رستگاری برای قربانیان هلوکاست، و تضمین ناگسستنی در برابر تکرار آن کرده بودند، بر نداشته بودم.
میدانستم که وضعیت بد یهودیان قربانی در دوران فروپاشی اجتماعی و اقتصادی آلمان در دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ تا چه اندازه در وجدان رهبران اروپای غربی و آمریکا تاثیر گذاشته است، به طوری که حتی بازماندگان هلوکاست با آغوش سرد مواجه شدند و در اروپای شرقی با آزار و اذیت های تازه روبرو بودند. با وجود اینکه به درستی آرمان فلسطین باور داشتم ، اما هنوز مقاومت در برابر منطق صهیونیستی برایم سخت بود: اینکه چرا یهودیان نمی توانند در سرزمین های غیریهودی زنده بمانند و باید کشوری برای خود داشته باشند. من حتی فکر می کردم نیاز به توجیه حق وجود برای اسرائیل ناعادلانه است، چرا اسرائیل به تنهایی در بین همه کشورهای جهان نیاز به توجیه حق وجود برای خود دارد.
من آنقدر ساده لوح نبودم که فکر کنم که حاصل رنج و عذاب وارده به قربانیان یک جنایت بزرگ به آنها شرافت می بخشد و یا به آنها قدرتی می دهد تا به شیوه های برتر اخلاقی عمل کنند. اینکه قربانیان دیروز victims به احتمال زیاد تبدیل به قربانی کنندگان victimisers امروزی می شوند، درس خشونت سازمان یافته ایست که از تجربه یوگسلاوی سابق، سودان، کنگو، رواندا، سریلانکا، افغانستان و بسیاری از جاهای دیگر می توان گرفت. من هنوز از معنای سیاهی که دولت اسرائیل از هلوکاست ساخته و بیرون آورده و سپس در یک ماشین سرکوب آن را نهادینه کرده بود در شوک بسر می بردم. به نظر می رسید که کشتار هدفمند فلسطینی ها، ایست های بازرسی، تخریب خانه ها، دزدی زمین، بازداشت های خودسرانه و نامحدود، و شکنجه های گسترده در زندان ها نشان از اعلام یک اخلاق ملی بی رحمانه بود: اینکه نوع بشر به دو دسته قوی و ضعیف تقسیم می شود، و اینکه کسانی که قربانی شده اند یا انتظار دارند که قربانی شوند، باید بگونه ای پیشگیرانه دشمنان خود را نابود کنند.
اگرچه خودم قبلا نوشته های ادوارد سعید را خوانده بودم، اما وقتی خودم متوجه شدم که حامیان بلندپایه اسرائیل در غرب چگونه بطور موذیانه بقای ایدئولوژی نیهیلیستی را که توسط همه رژیمهای اسرائیل از زمان بگین بازتولید شده است را حمایت می کنند، شوکه شدم. این به نفع خود آنهاست که به جنایات اشغالگران توجه کنند، حتی اگر چنین نمی کنند حداقل به درد و رنج محرومان توجه کنند. اما هیچ کدام از این موارد مورد موضوع بررسی موشکافانه در مطبوعات معتبر جهان غرب نیست. هر کسی توجه مردم را به حمایت و تعهد کور واشنگتن به اسرائیل جلب کند، متهم به یهودی ستیزی و نادیده گرفتن درس های هلوکاست می شود.
آگاهی تحریف شده از هلوکاست تضمینی است برای اسرائیلی ها در زمانی که دیگر قادر به تحمل بدبختی خود نیستند، تا بتوانند با وحشیگری قابل پیش بینی علیه ستمگران خود قیام کنند، آنها را به عنوان نازی تقبیح و محکوم کرده که بدنبال تکرارهلوکاست دیگری هستند. در خواندن و حاشیهنویسی نوشتههای آمری، لوی و دیگران، سعی میکردم به نحوی احساس سرکوب شده نادرستی را که پس از قرار گرفتن در معرض تفسیرغم انگیز اسرائیل از هلوکاست، و گواهیهای شایستگی اخلاقی که از طرف متحدان غربی به این کشور اعطا شده بود، را در وجودم کاهش دهم. من به دنبال اطمینان از طرف افرادی بودم که با بدن های ضعیف خود فهمیده بودند، وحشت هیولایی را که توسط یک دولت ملی ظاهرا متمدن اروپایی بر میلیون ها رفته و در وجود آنها تجربه شده بود و تصمیم گرفته بودند که در برابر تغییر شکل معنای هلوکاست و سوء استفاده از حافظه ان محافظت کنند.
علیرغم ملاحظات فزاینده در مورد اسرائیل، یک طبقه سیاسی و رسانه ای در غرب به طور مداوم حقایق تلخ اشغال نظامی و الحاق بدون کنترل سرزمینهای فلسطینی را توسط عوام فریبان قومی اسراییلی تحت این عنوان تعبیر می کند که؛ اسرائیل حق دارد: به عنوان تنها دموکراسی خاورمیانه، از خود دفاع کند، بویژه در مقابله با وحشی هایی که به دنبال نسل کشی آنها هستند. در نتیجه، قربانیان وحشی گری های اسرائیل در غزه امروز حتی نمی توانند به طور مستقیم از نخبگان غربی بدنبال به رسمیت شناختن مصیبت هایی که بر آنها وارد می شود باشند، چه رسد به تسکین دردهایشان. در ماههای اخیر، میلیاردها نفر در سراسر جهان شاهد یورش وحشیانه ای بودهاند که قربانیان آن، همانطور که Blinne Ní Ghrálaigh وکیل ایرلندی که نماینده آفریقای جنوبی در دیوان بینالمللی دادگستری لاهه است، میگوید: “آنها در استیصال و ناامیدی گزارشهایی زنده از نابود شدن خود را ارسال می کنند، که تا به حال بیهوده بوده است، امیدوارند که شاید جهان روزی کاری برای آنها بکند”.
اما جهان، یا به طور خاص غرب، هیچ کاری انجام نمی دهد. بدتر اینکه ، شاهد نابودی غزه هستیم، گرچه گزارش هایی توسط عاملان آنها پخش می شود اما این وضعیت هر روز با اعمال ابزارهای هژمونی نظامی و فرهنگی غرب پنهان تر شده، اگر نگوییم که کاملا انکار می شود: از رئیس جمهور ایالات متحده که ادعا می کند فلسطینی ها دروغگو هستند تا سیاستمداران اروپایی که می گویند اسرائیل حق دفاع از خود را دارد و وقتی در مقابل خبرگزاری های معتبری که گزارش قتل عام و کشتارهای غزه را می دهند قرار می گیرند با سکوت و انفعال برخورد می کنند. ما در موقعیتی بی سابقه قرار گرفته ایم، هرگز این همه از مردم جهان در گذشته شاهد کشتاری در این مقیاس و بصورت زنده (Real Time) نبوده اند. با این حال کرخ شدن احساسات، بیرحمی، ترس و سانسورغالب، نه تنها به شوک و اندوه ما اجازه بروز نمی دهد که حتی به تمسخر گرفته می شود. بسیاری از ما با دیدن بعضی از عکس ها و فیلم هایی که در چند ماهه گذشته از غزه بیرون می آیند، بی سر و صدا دیوانه شده ایم. تصاویری از جهنم اجسادی که در هم پیچیده شده و در گورهای دسته جمعی دفن شدهاند، اجساد کوچک کودکانی که توسط والدین عزادار آنها جابجا و نگهداری میشوند و یا در ردیفهایی منظم روی زمین گذاشته شدهاند. زندگی روزانه برای ما با اطلاع از اینکه در حالی که ما به زندگی خود ادامه می دهیم، صدها انسان عادی مانند خودمان به قتل می رسند، یا مجبور می شوند شاهد قتل فرزندانشان باشند، بسیار تلخ و ناگوار است.
آنهایی که در چهره جو بایدن به دنبال نشانهای از رحمت، و نشانهای از پایان خونریزی هستند، زمانی متوجه تغییر در چهره بی تفاوت، سرد و بیروح و یکنواخت او می شوند که با پوزخندی کوچک و عصبی دروغهای اسرائیلی ها را درباره بریدن سر کودکان اسراییلی تکرار می کند. کینه توزی و ظلم و ستم سرسختانه بایدن به فلسطینی ها خود یکی از معماهای وحشتناک این زمانه است که سیاستمداران و روزنامه نگاران غربی به ما ارائه کرده اند. هلوکاست حداقل دو نسل از یهودیان را دچار آسیب های روانی کرد، قتل عام و گروگانگیری در اسرائیل در۷ اکتبر توسط حماس و دیگر گروه های فلسطینی ترس از نابودی دسته جمعی را در میان بسیاری از یهودیان برانگیخت. اما از همان ابتدا واضح بود که رهبران کنونی اسرائیل که متعصب ترین گروه در طول تاریخ این کشور است برای سوء استفاده از حس گسترده خشونت، سوگ و وحشت بوجود آمده تا آنجا که ممکن است کوتاهی نخواهد کرد.
برای رهبران غربی آسان بود که انگیزه خود را از همبستگی بی قید و شرط با یک رژیم افراطی کنترل کرده و در همان حال خواهان ضرورت تعقیب و محاکمه کسانی باشند که در ۷ اکتبر به جرم جنایات جنگی مقصر شناخته شده بودند. باید پرسید که پس چرا کیر استارمر(Keir Starmer ) وکیل سابق حقوق بشر، ادعا کرد که اسرائیل حق دارد “با قطع آب و برق” فلسطینی ها را مجازات کند؟ باید پرسید چرا آلمان با تب و تاب شروع به فروش تسلیحات بیشتر به اسرائیل کرد (و با دروغ های رسانه ای و سرکوب رسمی بیرحمانهاش، بهویژه بر علیه هنرمندان و متفکران یهودی، درس تازهای از تقویت جنایت قومگرایانه را به جهان ارائه کرد؟) ؟ چگونه می توان عناوین خبری بی بی سی و نیویورک تایمز را توضیح داد وقتی خبر از “پیدا شدن جسد کودک ۶ ساله،هند رجب، چند روز پس از تماس تلفنی او برای کمک در غزه “را می بینید و یا “اشک های پدری در غزه را که ۱۰۳ نفر از خویشاوند خود را از دست داد” و یا گزارش پلیس از”مردی که پس از آتش زدن خود در مقابل سفارت اسرائیل در واشنگتن می میرد” میدهند؟ چرا سیاستمداران و روزنامه نگاران غربی ده ها هزار فلسطینی کشته و زخمی را به عنوان خسارت جانبی جنگ معرفی کرده اند، جنگی که به ادعای ارتش اسرائیل در دفاع از خود و به یکی از اخلاقی ترین ارتش های جهان تحمیل شده است؟
پاسخهای بسیاری از مردم در سراسر جهان نمیتواند به تلخی نژادی طولانی مدت آلوده نباشد. جورج اورول در سال ۱۹۴۵ اشاره کرد که فلسطین یک «مسئله رنگی» است، و گاندی نیز به همین صورت به این مسئله نگاه کرد و از رهبران صهیونیست خواست که به تروریسم علیه اعراب با استفاده از سلاح های غربی و کشورهای پسااستعماری متوسل نشوند. همان کشورهایی که از به رسمیت شناختن کشور اسرائیل خودداری کردند. آنچح را که W.E.B. دوبوآ ان را «خط رنگ»**** مشکل اصلی سیاست بینالملل نامید که نلسون ماندلا را برانگیخت و گفت که آزادی آفریقای جنوبی از آپارتاید «بدون آزادی فلسطینیها ناقص است».
جیمز بالدوین (James Baldwin) زمانی که دولت یهودی که به رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی اسلحه می فروخت، ادعا کرد که این کار تجسم نژاد پرستی سفید پوستان (white supremacy ) است و نه دموکراسی، او تلاش کرد که از آنچه از آن به عنوان «سکوت پرهیزگارانه» در مورد رفتار اسرائیل میخواند، هتک حرمت کند. محمد علی (قهرمان بوکس جهان) فلسطین را مصداق بی عدالتی شدید نژادی می دانست. بنابراین، امروز رهبران قدیمیترین و برجستهترین فرقههای مسیحی سیاهپوست ایالات متحده که اسرائیل را به نسلکشی متهم کردهاند و از بایدن خواستهاند تا به همه کمکهای مالی و نظامی به این کشور پایان دهد، همین کار را انجام میدهند.
در سال ۱۹۶۷، بالدوین به اندازه کافی بی نزاکت بود که بگوید “رنج یهودیان به عنوان بخشی از تاریخ اخلاقی جهان شناخته شده است و این برای سیاهپوستان صادق نیست.” در سال ۲۰۲۴ اما بسیاری از مردم می توانند ببینند که در مقایسه با قربانیان یهودی نازیسم، کشتار میلیون ها نفری که توسط برده داری از بین رفتند و یا هولوکاست های ویکتوریای متعدد (Victorian Holocausts ( “اشاره به کشتارهای دوران استعماری” در آسیا و آفریقا و حملات هسته ای به هیروشیما و ناگازاکی به سختی به یاد می آیند. میلیاردها غیر غربی در سال های اخیر به دلیل جنگ فاجعه بار غرب علیه تروریسم، “اپارتاید واکسن” –اشاره به تبعیض در پخش واکسن کووید به کشورهای غیر غربی در دوران پاندمی اخیراست – در دوران پاندمی و ریاکاری اشکار در مورد وضعیت اوکراینی ها و فلسطینی ها به شدت سیاسی شده اند. آنها به سختی می توانند متوجه نسخه ای جنگ طلبانه از “انکار هولوکاست” در میان نخبگان کشورهای امپریالیستی سابق نشوند، که از پرداختن به گذشته خشونت و غارت نسل کشی کشورشان امتناع می کنند و سخت تلاش می کنند تا هر بحثی را در مورد این موضوع به عنوان “بیداری” بی حد و حصر از مشروعیت خارج کنند. روایت های رایج از توتالیتاریسم در غرب (با این ادعا که غرب همیشه بهتر است) سعی در نادیده گرفتن توصیف های تند از نازیسم (که توسط جواهر لال نهرو و ایمه سزار شده ) که نازیسم را به عنوان “دوقلوی” رادیکال امپریالیسم غربی توصیف کرده اند، دارند; آنها شرم دارند از اینکه به رابطه میان کشتار مردم بومی در مستعمرات و وحشت نسل کشی علیه یهودیان در داخل اروپا بپردازند.
یکی از خطرات بزرگ امروزی سخت تر شدن هر چه بیشتر “خط رنگ” به یک خط جدید، خط ماژینو (Maginot Line)*** ** است ( اشاره به سخت تر شدن تبعیض و نژاد پرستی). برای اکثر مردم غیرغربی، که تجربه اولیه تمدن اروپایی برای آنها از طریق تهاجم و کشتارهای وحشیانهای بود که در دوران تهاجم استعماری کشورهای غربی بر آنها وارد شده بود، هلوکاست به عنوان یک جنایت، بیسابقه به نظر نمیرسید. اکثر مردم غیرغربی پس از بازسازی ویرانی های دخالت های وحشیانه امپریالیسم در کشورهای خود، در موقعیتی نبودند که ابعاد وحشتی را که دوقلوی رادیکال امپریالیسم (نازیسم) بر یهودیان اروپا تحمیل کرده بود را درک کنند. بنابراین وقتی رهبران اسرائیل حماس را با نازی ها مقایسه می کنند و دیپلمات های اسرائیلی در سازمان ملل ستاره های زرد می پوشند، مخاطبان آنها تقریباً منحصراً غربی ها هستند. قرار نیست بیشتر کشورهای جهان بار گناه اروپاییان مسیحی در هلوکاست را به دوش بکشند و ایجاد اسرائیل را یک ضرورت اخلاقی برای تبرئه گناهان اروپاییان قرن بیستم بدانند. اکنون بیش از هفت دهه است که این بحث در میان “مردم تیره پوست تر” تغییر نکرده است و آن اینکه: چرا باید فلسطینیها به خاطر جنایاتی که فقط اروپاییها در آن شریک بودند، زمین های خود را از دست داده و مجازات شوند؟ و آنها در مقابل این ادعای غربی ها مبنی بر اینکه اسرائیل حق دارد از موجودیت خود دفاع کند و این که اسرائیل دولتی است که پس از هلوکاست شکل گرفته است می توانند بیشتر از ۱۳۰۰۰ کودک را قتل عام کند، اظهار بیزاری و انزجار می کنند.
در سال ۲۰۰۶، تونی جودت (Tony Judt) قبلاً هشدار داده بود که “هولوکاست دیگر نمیتواند برای توجیه رفتار اسرائیل به کار گرفته شود” زیرا تعداد فزایندهای از مردم “نمی توانستند به سادگی بپذیرند که چگونه میتوان از وحشتهای که محصول آخرین جنگ اروپاست مجوزی برای چشم پوشی ازرفتار غیر قابل قبول، در زمان و مکان دیگری استفاده کرد.” او هشدار داد که ” جنون آزار و اذیت اسرائیل با این ادعا که – همه بدنبال از بین بردن ما هستند – دیگر موجب همدردی با آنها نمیشود و اعلام خطر کرد از اینکه –صحبت از خطر یهودیستیزی جهانی-تبدیل به یک ادعایی شده که فقط بکار آنها می آید، رفتار بی پروای اسرائیل و این تفسیر اصرار آمیز آنها از اینکه تمام انتقادات از آنها یهودستیزی است، اکنون منبع اصلی احساسات ضد یهودی در اروپای غربی و بخش بزرگی از آسیا است. این وضعیت را در این روزها متمدن ترین دوستان اسرائیل برانگیخته اند.
همانطور که یووال آبراهام (Yuval Abraham )، روزنامهنگار و مستندساز اسرائیلی میگوید، “سوء استفاده وحشتناک” از اتهام یهودیستیزی توسط آلمانیها معنای آن را خالی میکند و “در نتیجه یهودیان سراسر جهان را به خطر میاندازد”. بایدن به این استدلال خائنانه ادامه می دهد با این ادعا که امنیت جمعیت یهودی در سراسر جهان به اسرائیل بستگی دارد و یا همانطور که عذرا کلاین (Ezra Klein ) ستون نویس نیویورک تایمز اخیراً گفته است: «من یک فرد یهودی هستم. آیا می توان گفت که در حال حاضر احساس امنیت بیشتری می کنم؟ آیا به دلیل اتفاقاتی که در آنجا می افتد می توانم بگویم که حال حاضر احساس کمتری از یهودی ستیزی در جهان وجود دارد؟، به نظرمن یک خیزش عظیم یهودی ستیزی بوجود آمده است، حتی برای یهودیانی که در اسرائیل نیستند، اما بخاطر آنچه در اسرائیل اتفاق می افتد آسیب پذیر شده اند.
این سناریوی ویرانگر به وضوح توسط بازماندگان هلوکاست چنانکه قبلاً هم اشاره کردم پیشبینی شده بود. آنها قبلا هشدار داده بودند که استفاده ابزاری از خاطره هلوکاست آسیب زننده است. باومن (Bauman ) پس از دهه ۱۹۸۰ مکرراً هشدار داد که چنین تاکتیکهایی توسط سیاستمداران بیوجدانی مانند بگین و نتانیاهو تضمین کننده “پیروزی پس از مرگ برای هیتلر است، هیتلر که رویای ایجاد درگیری بین یهودیان و کل جهان را در سر میپروراند” و “جلوگیری از همزیستی مسالمتآمیز یهودیان با دیگران”. آمری (Améry ) نیز که در سالهای آخر زندگی خود به دلیل «یهودی ستیزی رو به رشد» مستاصل شده بود، از اسرائیلی ها درخواست کرد که حتی با تروریست های فلسطینی نیز رفتاری انسانی داشته باشند، به طوری که همبستگی بین صهیونیست های خارج از کشور مانند خودش و اسرائیل « بنیادی برای اشتراک دو جریان محکوم به نابودی در جهان نشود».
در این زمینه به رهبران فعلی اسرائیل امید زیادی نمی توان داشت. کشف آسیب پذیری شدید آنها در برابر حزب الله و همچنین حماس باید آنها را بیشتر مایل به پذیرش ریسک یک توافق جامع صلح کند. با این حال ، با تمام بمب های ۲۰۰۰ پوندی که بایدن به آنها داده به نظر می رسد که آنها با شدت بیشتری به دنبال نظامی سازی هر چه بیشتر مناطق اشغالی در کرانه باختری و غزه هستند. چنین خودآزاری همان اثردراز مدتی است که بواز ایورون (Boaz Evron ) از آن می ترسید وهشدار می داد که “ذکر مداوم هولوکاست، ضدیت و نفرت از یهودیت در همه نسل ها” در نتیجه به آنجا منجر می شود که “یک رهبری را نمی توان از تبلیغات خود جدا کرد و طبقه حاکم اسرائیل مانند سران یک فرقه عمل می کند که در دنیای اسطوره ها و هیولاهایی که توسط دستان خود ایجاد شده است، دیگر چنان گرفتار شده اند که قادر به درک آنچه در دنیای واقعی در حال اتفاق افتادن است و یا فرآیندهای تاریخی که در آن دولت گرفتار می شود، عمل می کند”.
چهل و چهار سال بعد از اینکه ایورون (Evron) این را نوشت، امروز پر واضح است که حامیان غربی اسرائیل بدترین دشمنان این کشور بوده اند، و موجود تحت قیومت خودشان را عمیق تر به توهم انداخته اند. همانطور که ایورون گفت، قدرت های غربی علیه “منافع خود عمل می کنند و به اسرائیل یک رابطه ترجیحی خاص را اعمال می کنند، بدون اینکه اسرائیل خود را ملزم به تقابل به مثل ببیند”. در نتیجه ، “رفتار ویژه ای که با اسرائیل شده است، که در حمایت اقتصادی و سیاسی بی قید و شرط با این کشور بیان شده است ” شاهد ایجاد “یک مدل گلخانه ای اقتصادی و سیاسی در اطراف اسرائیل هستیم که آن را از واقعیت های اقتصادی و سیاسی جهانی جدا می کند”. نتانیاهو و گروهش پایه نظم جهانی را که پس از افشای جنایات نازی ها بازسازی شد، تهدید می کنند. حتی قبل از غزه، هلوکاست جایگاه مرکزی خود را در تخیل ما از گذشته و آینده کم کم داشت از دست می داد. درست است که هیچ جنایت تاریخی به این اندازه گسترده و جامع در خاطره ما به یادگار نمانده است. اما فرهنگ یادبود در مورد هلوکاست اکنون دیگر همه آنچه را که می توانسته در طول تاریخ طولانی خود انباشت کند، انباشته است. این تاریخ نشان می دهد که خاطره هلوکاست به طورارگانیک فقط از آنچه بین سال های ۱۹۳۹ و ۱۹۴۵ اتفاق افتاد به وجود نیامد; این ساختمان، اغلب و بسیار به عمد و با اهداف سیاسی خاص ساخته شده است. در واقع، اجماع لازم در مورد برجسته بودن جهانی هلوکاست به دلیل فشارهای آشکارا و فزاینده ایدئولوژیک که بر حافظه تاریخی آن وارد شده است، در معرض خطر قرار گرفته است.
این که رژیم نازی آلمان و همکاران اروپایی آن شش میلیون یهودی را به قتل رسانده بودند، پس از سال ۱۹۴۵ به طور گسترده ای شناخته شده بود. اما برای سال های زیادی این واقعیت شگفت انگیز، بازتاب سیاسی و فکری کمی داشت. در دهه های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ هلوکاست به عنوان یک جنایت جدا از سایر جنایات جنگی دیگر دیده نمی شد، جنایآتی چون تلاش برای نابودی جمعیت اسلاو، کولی ها ، افراد معلول و همجنسگراها. البته، اکثر مردم اروپا دلایل خاص خودشان را در این مورد داشتند که در مورد کشتار یهودیان فکر نکنند. آلمانی ها غرق در آسیب های روانی در نتیجه بمبآران ها و اشغال سرزمین خود توسط قدرت های متفقین و اخراج جمعی آنها از اروپای شرقی بودند. فرانسه، لهستان، اتریش و هلند که مشتاقانه با نازی ها همکاری کرده بودند، می خواستند خود را به عنوان بخشی از یک “مقاومت” شجاعانه در برابر هیتلریسم معرفی کنند. هنوز مدت ها پس از پایان جنگ در سال ۱۹۴۵ یادآوری های زیادی از مشارکت و همکاری های ناشایست میان آنها و نازی ها وجود داشت. نازی های سابق در آلمان به عنوان صدراعظم و رئیس جمهور مشغول کار بودند. رئیس جمهور فرانسه فرانسوا میتران همکار رژیم ویشی (طرفدارو دست نشانده نازی) بود. در اواخر سال ۱۹۹۲ کورت والدهایم رئیس جمهور اتریش بود با وجود اینکه شواهدی از نقش و دخالت او در جنایات نازی ها وجود داشت.
حتی در ایالات متحده، تا سالها “سکوت عمومی و نوعی انکار آماری در مورد هولوکاست” وجود داشت، همانطور که ایدیت زرتال (Idith Zertal) در هولوکاست اسرائیل و سیاست ملیت در سال ۲۰۰۵ می نویسد. تا مدت ها بعد از سال ۱۹۴۵ بود که از هولوکاست به طور عمومی یادآوری شد. در خود اسرائیل ، آگاهی از هلوکاست برای سال ها به بازماندگان آن محدود بود، و شگفت انگیز است که به خاطر داشته باشید که رهبران جنبش صهیونیستی از آنها به عنوان کسانی یاد می کردند که غرق در تحقیر بودند. بن گوریون در ابتدای به قدرت رسیدن هیتلر از او به عنوان کسی که موجب “اوجگیری و تقویت سیاسی و اقتصادی پروژه صهیونیسم” است نام برده بود. بن گورین بازمانده های هلوکاست را “زباله های انسانی از اردوگاه های مرگ هیتلر” می خواند و آنها را مواد مناسبی برای ساختمان یک دولت جدید و قدرتمند یهودی در نظر نمی گرفت. بن گوریون گفت: ” آنچه را که آنها تحمل کرده بودند ، روحشان را از همه خوبی ها پاک کرد.”سال فریدلندر (Saul Friedlander) برجسته ترین مورخ هلوکاست، اسرائیل را تا حدی به این دلیل ترک کرد که نمی توانست تحمل کند که ازهلوکاست به عنوان ابزاری برای اقدامات سختگیرانه ضد فلسطینی استفاده می شود. او در خاطرات خود، تحت عنوان “آنجا که حافظه می برد” در سال ۲۰۱۶ می نویسد، به یاد می آورد که اساتید دانشگاهها در ابتدا این موضوع را رد می کردند و آن را به مرکز یادبود و مستند سازی یاد وشم (Yad Vashem ) واگذار کردند.
با محاکمه آدولف آیشمن بود که نگرش ها کم کم پس از سال ۱۹۶۱ شروع به تغییر کرد. در کتاب “هفتمین میلیون” که روایتی است به قلم تام سیگاف (Tom Segev) در سال ۱۹۹۳، مورخ اسرائیلی روایت می کند که بن گورین ، که توسط بگین و سایر رقبای سیاسی او به بی حسی به بازماندگان هلوکاست متهم شده بود، تصمیم گرفت با برگزاری محاکمه یک جنایتکار جنگی نازی اقدام به “تطهیر ملی” کند. او امیدوار بود که یهودیان کشورهای عربی را در مورد هلوکاست و یهودستیزی اروپایی (که هیچ کدام از آنها در آن زمان با آن آشنا نبودند) آموزش دهد و آنها را با یهودیان اروپایی تبار در جامعه ای که کاملا واضح بود که یک جامعه ناقص و ناهمگون است، پیوند دهد. سگاف ادامه می دهد که چگونه این روند را بعدا مناخین بگین برای ایجاد یک آگاهی جعلی از هلوکاست در میان یهودیان با پوست تیره تر در پی گرفت، همانها که مدت ها هدف تحقیر نژادپرستانه توسط سفیدپوستان نژاد پرست در کشورهای خود بودند. بگین با وعده واگذاری زمین های دزدیده شده از فلسطینی ها و ارتقا وضعیت اجتماعی و اقتصادی بهتری نسبت به عرب های محروم و فقیر، مرهمی بر جراحات آنها از آسیب های طبقاتی و نژادی زندگی گذشته آنها گذاشت.
این توزیع دستمزد اسرائیل همزمان با فوران سیاست هویت در میان اقلیت ثروتمند در ایالات متحده بود. همانطور که پیتر نوویک (Peter Novick) با جزئیات شگفت انگیز در کتاب خود “هولوکاست در زندگی آمریکایی ” به تاریخ ۱۹۹۹ توضیح می دهد، هلوکاست تا اواخر دهه ۱۹۶۰ در زندگی یهودیان آمریکا “به این اندازه بزرگ نبود”. فقط چند کتاب و فیلم به این موضوعی اشاره کرده بودند. فیلم قضاوت در نورنبرگ (۱۹۶۱) که قتل عام یهودیان را در طبقه بندی جنایات نازیسم برجسته و بزرگتر کرده بود.قرار داد. نورمن پودورتز (Norman Podhoretz )، سرپرست صهیونیست های محافظه کار نو در دهه ۱۹۸۰ نورمن در مقاله خود “سرنوشت روشنفکر و یهودی” که در Commentary مجله یهودی در سال ۱۹۵۷ منتشر شد، هیچ چیزی در مورد هولوکاست نگفت. سازمان های یهودی که به خاطر نظارت بر افکار صهیونیسم به بدی شناخته می شدند در ابتدا از بزرگداشت برای قربانیان یهودی اروپا مایوس شدند. آنها تلاش می کردند که هر چه زودتر قواعد جدید بازی ژئوپلیتیک را یاد بگیرند. در تغییرات دمدمی مزاج در اوایل جنگ سرد به یکباره اتحاد جماهیر شوروی از یک متحد سرسخت علیه آلمان نازی به یک شر استبدادی تبدیل شد؛ آلمان از یک شر استبدادی به یک متحد دموکراتیک سرسخت علیه شر استبدادی تبدیل شد. به همین دلیل بود که سردبیر مجله Commentary از یهودیان آمریکایی خواست تا “نگرش واقع گرایانه ای را به جای یک نگرش تنبیهی و متهم کننده” نسبت به آلمان ، که اکنون ستون “تمدن دموکراتیک غربی” بود ، در وجود خود بپروراند.
این دستکاری و فریب گسترده توسط رهبران سیاسی و فکری جهان آزاد بسیاری از بازماندگان هلوکاست را شوکه و آزرده کرد. در عین حال، آنها در آن دوران به عنوان شاهدان منحصر به فرد و ممتاز دنیای مدرن محسوب نمی شدند. آمری (Améry ) که از “فلسفه گرایی فضول” آلمان پس از جنگ متنفر بود، از تشدید تقویت “نارضایتی” خصوصی خود در مقالات با هدف “ضمیر بدبخت” خوانندگان آلمانی کاهش داد. او در یکی از این یادداشت ها به سفری که به آلمان در اواسط دهه ۱۹۶۰ دارد می پردازد. در همان حالی که درباره آخرین رمان سائول بلو (Saul Bellow) با روشنفکران جدید «تصفیه شده» کشور بحث می کرد، نمی توانست «چهره سنگی» آلمانی های معمولی را در مقابل انبوهی از اجساد فراموش کند و متوجه شد که “کینه” جدیدی علیه آلمانی ها و جایگاه رفیع آنها در تالارهای باشکوه غرب دارد. تجربه آمری از «تنهایی مطلق» در برابر شکنجهگرانش در گشتا پو “اعتماد او به دنیا” را از بین برده بود. تنها پس از آزادی بود که او دوباره با بقیه بشریت “درک متقابل” پیدا کرد، زیرا به نظر میرسید “کسانی که مرا شکنجه کرده بودند و به یک حشره تبدیل کرده بودند” باعث “تحقیر” میشدند. اما ایمان شفابخش او به “تعادل اخلاق جهانی” پس از در آغوش کشیدن آلمان توسط غرب و جذب مشتاقانه نازیهای سابق در “بازی قدرت” جدید توسط جهان آزاد به سرعت در هم شکست.
آمری اگر یادداشت کارکنان کمیته یهودیان آمریکا را در سال ۱۹۵۱ دیده بود حتی بیشتر احساس خیانت می کرد، در این یادداشت اظهار تاسف شده بود از اینکه ” برای اکثر یهودیان استدلال در مورد آلمان و آلمانی ها هنوز زیر ابر سیاهی از احساسات قوی پنهان شده است. نویک (Novick ) توضیح می دهد که یهودیان آمریکایی، مانند دیگر گروه های قومی بیمناک بودند که از اتهام وفاداری دوگانه اجتناب کنند و از فرصتهای در حال گسترش جدیدی که توسط آمریکای پس از جنگ ارائه میشد، استفاده کنند. آنها در جریان محاکمه آیشمن که به طور گسترده منتشر شده و جنجال برانگیز بود، بیشتر متوجه حضور اسرائیل شدند و پذیرش این واقعیت که یهودیان اهداف و قربانیان اصلی هیتلر بودند را برای آنها غیرقابل اجتناب می کرد. اما تنها پس از جنگ شش روزه در سال ۱۹۶۷ و جنگ یوم کیپور در سال ۱۹۷۳، زمانی که اسرائیل از نظر وجودی توسط دشمنان عرب خود در معرض تهدید به نظر می رسید، هلوکاست به طور گسترده در اسرائیل و ایالات متحده به عنوان نماد آسیب پذیری یهودیان در دنیایی همیشه خصمانه شناخته شد. سازمانهای یهودی شروع به استفاده از شعار «دیگر هرگز» برای لابی کردن برای سیاستهای آمریکا به نفع اسرائیل کردند. ایالات متحده، با شکست تحقیرآمیز در شرق آسیا، تازه اسرائیل را به عنوان یک قدرت به ظاهر شکست ناپذیر دیده و به آن به عنوان یک قدرت نیابتی ارزشمند در خاورمیانه توجه پیدا کرده و شروع به کمک های گزاف خود به دولت یهود کرد.
از طرف دیگر، روایتی توسط رهبران اسرائیلی و گروههای صهیونیستی آمریکایی ترویج میشد مبنی بر اینکه هلوکاست خطری فوری و قریبالوقوع برای یهودیان است، این روایت در دهه ۱۹۷۰ به عنوان مبنایی برای تعریف خود جمعی برای بسیاری از یهودیان آمریکایی تبدیل شد.
یهودیان آمریکایی در آن زمان تحصیلکرده ترین و مرفه ترین گروه اقلیت در آمریکا بودند و به طور فزاینده ای بی دین بودند. با این حال، در جامعه به شدت قطبی شده آمریکا در اواخر دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، جایی که جداسازی قومی و نژادی به امری عادی در میان احساس گسترده بی نظمی و ناامنی مبدل شده و فاجعه تاریخی به نشانی از هویت و درستی اخلاقی تبدیل شد، یهودیان جذب شده در امریکا روز به روز بیشتر خود را به خاطره هلوکاست وابسته کرده و با اسرائیلی که از نظر آنها در معرض تهدید نسل کشان یهودی ستیز بود ارتباط شخصی برقرار کردند. سنت سیاسی رایج یهودی که به اموری چون نابرابری، فقر، حقوق مدنی، محیط زیست، خلع سلاح هستهای و ضد امپریالیسم توجه داشت، یکباره تبدیل به سنتی شد که علامت مشخصه آن توجه بیش از اندازه او به تنها دموکراسی خاورمیانه (اسرائیل) بود. در مجلاتی که از دهه ۱۹۶۰ به بعد آلفرد کازین (Alfred Kazin )، منتقد ادبی نگهداری میکرد، به طور متناوب بین گیجی و تحقیر در ترسیم رواندرامهایی هستیم که به ایجاد وفادارترین حوزه انتخابیه اسرائیل در خارج از این کشور کمک می کند:
دوره کنونی “موفقیت” یهودیان روزی به عنوان یکی از بزرگترین طنزها به یاد خواهد ماند. یهودیان در دام گرفتار شدند، یهودیان به قتل رسیدند و …! از خاکستر تمام این سوگواری اجتناب ناپذیر و بهره برداری از هولوکاست … اسرائیل به عنوان “حافظ ” یهودیان، هولوکاست به عنوان کتاب مقدس جدید ما، بیشتر از کتابی برای مرثیه خوانی. کازین به فرقه امریکایی الی ویزل (Elie Wiesel ) حساسیت داشت، فرقه ای که ادعا می کرد هلوکاست غیر قابل درک، غیر قابل مقایسه و غیر قابل ارائه است و فلسطینی ها حقی برای اورشلیم ندارند. از نظر کازین “طبقه متوسط یهودیان امریکایی” در ویزل، “عیسی هولوکاست” را یافته بودند که جانشین جای خالی مذهبی خودشان بود.
قدرت سیاست هویتی (identity politics) اقلیت آمریکایی در طول تنها سفر پریمو لاوی که در سال ۱۹۸۵ به این کشور صورت گرفت، از بین نرفت. او به شدت از ویزل به خاطر احاطه فرهنگ مصرفی از هولوکاست (که ادعا می کرد دوست بزرگ لاوی در آشویتس بوده است ؛ لوی البته به یاد نمی آورد که هرگز با او ملاقات کرده باشد) ناراحت شده بود و از فضولی بی اندازه میزبان آمریکایی که به یهودیت او وسواس نشان می داد، گیج شده بود. او در نامه ای به دوستانش در تورین با گلایه نوشت که آمریکایی ها “یک ستاره داوود” را به او چسباندند. در یک سخنرانی در بروکلین ، لوی، نظر او را در مورد سیاست خاورمیانه پرسید، به محض اینکه او شروع به گفتن کرد که ” اسرائیل از نظر تاریخی یک اشتباه بود.” شور و ولوله اي در سالن به پا شد و مدير جلسه مجبور شد که ادامه آن گفتگو را متوقف کند. در اواخر همان سال مجله Commentary که در حال حاضر به شدت طرفدار اسرائیل است، یک نئوکان ۲۴ ساله را برای حمله های زهرآگین به لوی استخدام کرد. به اعتراف خود لوی، این تبهکاری فکری (که توسط نویسنده ای که اکنون به شدت پشیمان و ضد صهیونیست شده است) به خاموش کردن “اراده زندگی” او کمک کرد.
ادبیات اخیر امریکا به وضوح این پارادوکس را نشان می دهد که هر چه بیشتر از هلوکاست می گذرد، نسل های بعدی یهودیان امریکایی بیشتر مجذوب این حافظه تاریخی می شوند. من از بی احترامی ایزاک باشویس سینگر(Isaac Bashevis Singer ) نویسنده لهستانی متولد ۱۹۰۴ که از بسیاری جهات یکی از نویسنده های اساسی یهودی در قرن بیستم است، شوکه شدم که چگونه بازماندگان هلوکاست را در داستان های خود به تصویر می کشد و هر دو دولت اسرائیل و غیر یهودیان امریکایی مشتاق فلسفه را مسخره می کند. به نظر می رسد که او تقریبا در رمان “سایه ها در هادسون Shadows on the Hudson ” تلاش کرده است تا ثابت کند که سرکوب، شخصیت اخلاقی انسانها را بهبود نمی بخشد.
اما نویسندگان یهودی بسیار جوان تر و سکولارتر از سینگر بیش از حد در آنچه گیلیان رز (Gillian Rose ) در مقاله تلخ خود در مورد لیست شیندلر (Schindler’s List ) به نام “تقوای هولوکاست Holocaust Piety ” نوشته است، غرق شده اند. وود (Wood ) در یک بررسی در LRB از کتاب “تاریخ عشق The History of Love ” که توسط نیکول کراوس (Nicole Krauss ) در سال ۲۰۰۵ تقریبا همزمان در اسرائیل ، اروپا و ایالات متحده تنظیم شده است، اشاره می کند که نویسنده آن که متولد ۱۹۷۴ است ” به گونهای پیش میرود که انگار هولوکاست همین دیروز اتفاق افتاده است “. وود نوشت، یهودی بودن رمان «به زور همذات پنداری کراوس با آن به فریبکاری و داستان نویسی تبدیل شده است». چنین «شور یهودی»، با حاشیه “نقالی” به شدت با کارهای بلو (Bellow ) و نورمن میلر(Norman Mailer ) و فیلیپ راث (Philip Roth ) ، که «علاقه زیادی به سایه هلوکاست نشان نداده بودند» در تضاد بود.
میل و وابستگی شدید به هلوکاست بخش مهمی از ژورنالیسم آمریکا را نشانه گرفته و جایگاه آن را کاهش داده است. در نتیجه، مذهب سکولار-سیاسی هلوکاست و همذات پنداری بیش از حد آن با اسرائیل از دهه ۱۹۷۰، سیاست خارجی امریکا را به عنوان حامی اصلی اسرائیل، به طرز مهلکی مخدوش کرده است. در سال ۱۹۸۲، کمی قبل از اینکه ریگان صراحتاً به بگین دستور داد تا «هولوکاست» خود را در لبنان متوقف کند، یک سناتور جوان آمریکایی که به الی ویزل به عنوان معلم بزرگ خود احترام می گذاشت، با نخستوزیر اسرائیل ملاقات کرد. مناخین بگین خود در روایتی حیرتانگیز از این جلسه می نویسد که: سناتور آمریکایی تلاشهای جنگی اسرائیل را ستایش کرده و با افتخار گفته بود که اگر لازم بود باید بیشتر از اینها ادامه پیدا می کرد، حتی اگر به معنای کشتن زنان و کودکان باشد. خود بگین از سخنان جو بایدن، سناتور ان زمان و رئیس جمهور آینده آمریکا متحیر شد. او در پاسخ به بایدن تاکید می کند که “نه قربان” و ادامه می دهد که “بر اساس ارزشهای ما، صدمه زدن به زنان و کودکان، حتی در جنگ، ممنوع است… این معیار تمدن بشری است، آسیب نرساندن به غیرنظامیان”.
یک دوره طولانی زندگی در صلح نسبی، بسیاری از ما را نسبت به مصائب پیش از آن غافل کرده است. تنها تعداد معدودی از مردمی که امروز زندگی می کنند می توانند تعریفی از جنگ تمام عیاری را که در نیمه اول قرن بیستم تجربه کرده اند، را بازگو کنند. بیشتر مردم نمی توانند مبارزات امپریالیستی و ملی در داخل و خارج اروپا، بسیج توده ای ایدئولوژیک، فوران های فاشیسم و میلیتاریسم را به یاد بیاورند. نزدیک به نیم قرن تجربه وحشیانه ترین درگیری ها و بزرگترین فروپاشی های اخلاقی در تاریخ بشر، هشداری بود که نشان داد که هیچ محدودیت مذهبی و یا اخلاقی وجود ندارد و نمی تواند جلودار کارهایی باشد که انسان ها توان و جرات انجام آن را داشتند. عقل سکولار و علم مدرن که جانشین و جایگزین دین سنتی شده، نه تنها ناتوانی خود را در تشریع رفتار انسانی آشکار کرد، که نشان داد که چگونه در شیوه های جدید و کارآمد کشتار که در آشویتس و هیروشیما بکار برده شد، دخیل بودند.
در دهههای بازسازی پس از ۱۹۴۵، بار دیگر به آرامی به مفهوم جامعه مدرن، به نهادهای آن بهعنوان نیرویی متمدن کننده و بدور از ابهام، و به قوانین آن به عنوان سدی در مقابل هوسهای شرورانه می توان ایمان آورد. این باورتجربی توسط یک الهیات سکولار منفی که پس از افشای جنایات نازیها به دست آمده بود، مورد تقدیس و تایید قرارگرفت: دیگر هرگز (Never Again).
ضرورت قطعی و نیاز پس از جنگ به تدریج با تأسیس سازمان هایی مانند دیوان بین المللی دادگستری و دادگاه کیفری بین المللی و سازمان های مراقب حقوق بشر مانند عفو بین الملل یا دیده بان حقوق بشر شکل نهادی پیدا کرد. مهمترین سند پس از سالهای جنگ، مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر در سال ۱۹۴۸، مملو از ترس از تکرار گذشته آخرالزمانی نژادی اروپا است. در دهههای اخیر، با محو شدن تصورات اتوپیایی از نظم اجتماعی-اقتصادی بهتر، ایدهآل حقوق بشر جایگاه مهمتری را از خاطرات شر بزرگ که در دوران هلوکاست بوقوع پیوست را، بدست آورد.
از اسپانیاییهایی که پس از سالها دیکتاتوری بیرحمانه برای عدالت ترمیمی-جبرانی (reparative justice ) میجنگند، آمریکاییهای لاتینی که از طرف ناپدید شده های (desaparecidos) خود و بوسنیاییهایی که بدنبال حمایت در مقابل پاکسازی قومی صرب ها هستند، تا کره ای هایی که بدنبال جبران خسارت برای آرامش خاطر زنانی هستند که توسط ژاپنیها در جنگ جهانی دوم به بردگی برده شده بودند، و خاطرات رنجهای یهودیان به دست نازیها، همه اجزای ساختمانی است که بر اساس تعریف از ایدئولوژی افراطی و قساوت، و مطالبه برای اعاده حیثیت و برسمیت شناختن وغرامت، بنا شده است.
این خاطرات به تعریف مفاهیم مسئولیت، گناه جمعی و جنایت علیه بشریت کمک کرده است. گرچه این واقعیت نیز وجود دارد که به طور مستمر توسط شارحان بشردوستانه نظامی این حقوق مورد سوء استفاده قرار گرفته اند تا آنجا که حقوق بشر را تا بدانجا تقلیل داده اند که انسانها فقط به شکل وحشیانه کشته نشوند. بدبینی در حال رشد کنونی نتیجه شیوه های از پیش تعیین شده و فرمایشی بزگداشت های هلوکاست، سفرهای رسمی به آشویتس، رفاقت آشکار با نتانیاهو در اورشلیم است که به بهای ارزانی به احترام به سیاستمداران یهودی ستیز، آژیتاتورهای اسلام هراس و ایلان ماسک تبدیل می شود. و یا در زمانی که شاهد این هستیم که نتانیاهو در ازای حمایت از خود، سیاستمداران آشکارا ضد یهودی در اروپای شرقی را که به طور مداوم به دنبال بازآفرینی جلادان محلی کشتارهای یهودیان در دوران هلوکاست هستند ، را مورد عفو اخلاقی قرار می دهد.
با این حال، در غیاب چیزی موثرتر، هلوکاست به عنوان معیاری برای سنجش سلامت سیاسی و اخلاقی جوامع ضروری باقی می ماند. یادآوری آن، اگرچه مستعد سوء استفاده است، اما همچنان می تواند برای پرده برداشتن از شرارت های توطعه آمیز تر مورد استفاده قرار گیرد. وقتی به نوشتههای خودم در مورد تحسینکنندگان ضد مسلمان هیتلر و نفوذ بدخواهانه آنها بر هند امروز نگاه میکنم، شگفتزده میشوم از اینکه چقدر از تجربه تبعیض و تعصب یهودیان گفته و هشدار داده ام که امکان ظهور چه بربریتی با شکستن برخی تابوها ممکن میشود.
همه جهان شمولی ارجاع ما به هلوکاست به عنوان معیار همه جنایات و یهود ستیزی به عنوان جنایتکارانه ترین شکل تعصب و تبعیض، در خطر ناپدید شدن هستند چرا که ارتش اسرائیل بی رحمانه فلسطینی ها را قتل عام می کند، آنها را از گرسنگی می کشد، خانه ها، مدارس، بیمارستان ها، مساجد، کلیساها را ویران می کند. آنها را در اردوگاههای کوچکتر و کوچک تر بمباران میکند، در حالی که همه کسانی را که مخالف رفتار او بوده و خواهان توقف این جنایات هستند را از سازمان ملل متحد، عفو بینالملل و دیدهبان حقوق بشر گرفته تا دولتهای اسپانیا، ایرلند، برزیل و آفریقای جنوبی و واتیکان را بهعنوان یهودیستیز یا مدافعان حماس محکوم میکند. اسرائیل این روزها در حال انفجار و ویران کردن بنای هنجارهای جهانی ساخته شده پس از ۱۹۴۵ است، که هنوز لرزان از جنگ فاجعه آمیزی که مرتکیبن آن مجارات نشده و جنگ با تروریسم و جنگ تلافی جویانه ولادیمیر پوتین در اوکراین است. گسست عمیقی که ما امروز بین گذشته و حال احساس می کنیم، گسستی در تاریخ اخلاقی جهان از آغاز زمان ۱۹۴۵ است، تاریخی که در آن هلوکاست برای سالیان متمادی رویداد مرکزی و مرجع جهانی بوده است.
زلزله های بیشتری در پیش است. سیاستمداران اسرائیلی تصمیم گرفته اند از تشکیل کشور فلسطین جلوگیری کنند. بر اساس یک نظرسنجی اخیر، اکثریت مطلق (۸۸ درصد) یهودیان اسرائیل بر این باورند که میزان تلفات فلسطینی ها قابل توجیه است. دولت اسرائیل از ارسال کمک های بشردوستانه به غزه جلوگیری می کند. بایدن اکنون اعتراف میکند که دوستان اسرائیلیاش در «بمباران بیرویه» مقصر هستند، اما اجباراً تجهیزات نظامی بیشتری را در اختیار آنها قرار میدهد. در ۲۰ فوریه، ایالات متحده با رای خود برای سومین بار در سازمان ملل آرزوهای اکثریت مردم جهان را که ناامیدانه در انتظار پایان دادن به حمام خون در غزه بودند را مورد تحقیر قرار داد. در ۲۶ فوریه، بایدن در حالی که مشغول لیسیدن قیف بستنی خود بود، خیالات خود را برای آتش بس موقت مطرح کرد که به سرعت توسط اسرائیل و حماس رد شد. در بریتانیا، سیاستمداران حزب کارگر و حزب محافظه کار به دنبال فرمول های شفاهی هستند که بتواند افکار عمومی را خشنود کند و در عین حال پوشش اخلاقی برای کشتار غزه فراهم کند. گرچه غیر قابل باور است، اما شواهد انقدر زیاد شده است که گویا: ما شاهد نوعی فروپاشی در دنیای آزاد هستیم.
در عین حال، غزه برای افراد ناتوان بیشماری به شرط اساسی آگاهی سیاسی و اخلاقی در قرن بیست و یکم تبدیل شده است، درست همانطور که در جنگ جهانی اول برای یک نسل در غرب بود. افزون بر این، به نظر میرسد که تنها کسانی که وجدانشان از فاجعه غزه بیدار شده است، میتوانند ارجاع به هلوکاست را از دست نتانیاهو، بایدن، شولز و سوناک نجات دهند و اهمیت اخلاقی آن را دوباره جهانی کنند، به گفته امری (Améry )، فقط به آنها میتوان اعتماد کرد تا آنچه را که او “تعادل اخلاقی جهانی” می نامید، بار دیگر بازگرداند. بسیاری از افردی که به اعتراض به خیابانهای شهرهای خود هفته به هفته می آیند، هیچ ارتباط مستقیمی با گذشته اروپایی هلوکاست ندارند. آنها اسرائیل را بر اساس اقداماتش در غزه قضاوت می کنند و نه بر اساس خواست تقدس شده از هلوکاست که برای امنیت کامل و دائمی اسرائیل ساخته شده است. صرف نظر از اینکه آنها درباره هلوکاست چیزی میدانند یا که نه، اما نتایج و درس های زمخت سوسیال داروینیستی ” بقای یک گروه از مردم به قیمت گروهی دیگر ” را که اسرائیل از آن میگیرد را رد میکنند. انگیزه آنها از آرزوی ساده برای حمایت از آرمان هایی است که پس از سال ۱۹۴۵ در سطح جهانی مطلوب به نظر می رسید: احترام به آزادی، مدارا در برابر عقاید و روش های زندگی دیگران، همبستگی با رنج های انسانی و احساس مسئولیت اخلاقی در قبال افراد ضعیف و آزار دیده. این مردان و زنان میدانند که اگر درسی از هلوکاست مانده باشد، “دیگر هرگز برای هیچکس” است، شعاری که امروز فعالان جوان و شجاع یهودی برای صلح در خیابانها فریاد می کنند. (اشاره به اعتراضات جوانان اسراییلی در این روزها تحت عنوان گروه”صدای یهودیان برای صلح Jewish Voice for Peace” است.)
این احتمال وجود دارد که ببازند. احتمالا اسرائیل ، با جنون برای بقا، آن “یادگار تلخ”ی نباشد که جورج اشتاینر(George Steiner) آن را نامیده است، بلکه نشانه ایست از آینده یک دنیای ورشکسته و فرسوده. حمایت تمام عیار از اسرائیل توسط شخصیت های راست افراطی مانند خاویر مایلی (Javier Milei ) از آرژانتین و ژایر بولسونارو(Jair Bolsonaro) از برزیل و حمایت از این کشور توسط کشورهایی که ناسیونالیست های سفید پوست در آن زندگی سیاسی را آلوده کرده اند، چون ایالات متحده، بریتانیا، فرانسه، آلمان، ایتالیا نشان می دهد که جهان حقوق فردی، مرزهای باز و قوانین بین المللی در حال پسرفت است. این امکان وجود دارد که اسرائیل در پاکسازی قومی غزه و حتی کرانه باختری نیز موفق شود. شواهد زیادی وجود دارد که نشان می دهد ترازوی جهان اخلاقی به سمت عدالت خم نمی شود، قدرتمندان می توانند قتل عام خود را ضروری و عادلانه جلوه دهند. دشوار نیست که تصور کنیم اسرائیل نتیجه پیروزمندانه از یورش کنونی نصیب اش شود. ترس از شکست فاجعهبار بر ذهن معترضانی که سخنرانیهای انتخاباتی بایدن را مختل میکنند و در مقابل گروه های هوادار او با فریادهای “چهار سال دیگر” از سالن اخراج میشوند، سنگینی میکند.
ناباورانه نسبت به آنچه که هر روز در فیلمهای غزه میبینند و با ترس از بیرحمی لجام گسیخته بیشتر، آن دسته از مخالفان آنلاین شاهد آن هستند که رکن چهارم حکومت های غربی (اشاره به رسانه ها) که چه راحت هر روز با قدرتی بیشتر و بیرحمانه تر به تسخیر آنها در می اید. متهم کردن اسرائیل به ارتکاب نسلکشی، بگونه ای وانمود می شود که انگار آنها عمداً عقاید «معتدل» و «معقول» را نقض میکنند که این کشور و همچنین هلوکاست را خارج از تاریخ مدرن توسعهطلبی نژادپرستانه قرار میدهد. و احتمالاً قادر به متقاعد کردن هیچ کس از جریان اصلی سیاسی غرب نیستند.
اما آمری (Améry ) خود، وقتی با کینههای خود وجدان بدبخت زمانهاش را خطاب میکرد، اصلاً به قصد متقاعد کردن صحبت نمیکرد. او می گفت که: “من فقط کورکورانه حرفم را روی ترازو میاندازم، هر چه وزنش می خواهد باشد.” (به قول ما ایرانی ها: تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.) او که احساس میکرد توسط جهان ازاد فریب خورده و رها شده است، خشم خود را آشکارمیکرد: “تا جنایت برای جنایتکار به واقعیتی اخلاقی تبدیل شود، تا او را بدرون حقیقت قساوت خود بکشاند.
این روزها به نظر می رسد که مدعیون پر سر و صدای اسرائیل کمی بیشتر را هدف گرفته اند.
در برابر اعمال وحشیانه و تبلیغات از طریق حذف و ابهام، اکنون میلیونها نفر در فضاهای عمومی و رسانههای دیجیتال، خشم و کینه خود را اعلام میکنند. در این روند، آنها زندگی را بر خود برای همیشه تلخ می کنند. اما، شاید، همین خشم آنها به تنهایی در حال حاضر تسکینی برای کاهش احساس تنهایی مطلق فلسطینی ها، و تا حدودی راهی باشد برای رهایی و رستگاری خاطره هلوکاست.
متن انگلیسی این مطلب به قلم پانکاج میشرا در لینک زیرقابل دسترسی و مطالعه است.
https://www.lrb.co.uk/the-paper/v46/n06/pankaj-mishra/the-shoah-after-gaza
توضیحات مترجم در مورد بعضی از افراد و اصطلاحات بکار برده شده برای فهم آسان تر این مطلب در داخل متن و در زیر آمده است.
شوآ (Shoah) کلمه عبری برای “فاجعه” است. این اصطلاح به طور خاص برای یهودیان به معنای کشتن نزدیک به شش میلیون یهودی در اروپا توسط آلمان نازی و همکارانش در طول جنگ جهانی دوم بکار می رود. کشورهای انگلیسی زبان بیشتر از کلمه هولوکاست استفاده می کنند که کلمه ای یونانی به معنای قربانی کردن در آتش است. در متن انگلیسی همه جا از کلمه شوآ استفاده شده است که من برای فهم راحت تر کلمه هلوکاست را که در زبان فارسی هم برای این جنایت تاریخی بکار می برند، بکار برده ام.
* پانکاج میشرا (Pankaj Mishra)، یک سوسیالیست هندی، رمان نویس و مقاله نویسی است که در سال ۱۹۶۹ متولد شد. از او کتاب های متعددی چاپ شده است که از برخی از آنها تحت عنوان: وسوسه های غرب، عصر خشم: تاریخ حال، از خرابههای امپراتوری: روشنفکرانی که آسیا را بازسازی کردند و چنداین رمان که جدیدترین آنها فرار و پنهان است، به چاپ رسیده است. او ستون نویس بخش عقاید در نشریه بلومبرگ و همچنین مطالب زیادی در نشریات دیگر مانند گاردین، نیویورک تایمز، نیویورکر و چاپ شده است است. نوشتههای بسیار جنجال برانگیز بوده است. او در سال ۲۰۱۴ جایزه ویندهام-کمپبل (Windham–Campbell) در بخش ادبیات غیرداستانی را دریافت کرد.
**ژان آمری Jean Amery (۳۱ اکتبر ۱۹۱۲ – ۱۷ اکتبر ۱۹۷۸)، متولد هانس شایم مایر، مقاله نویس اتریشی الاصل بود که آثار او اغلب بر اساس تجربیات او در طول جنگ جهانی دوم بود. مشهورترین اثر او، در محدودیتهای ذهن: تفکرات یک بازمانده در مورد آشویتس و واقعیتهای آن (۱۹۶۶)، نشان میدهد که شکنجه اساس و «جوهر» رایش سوم بوده است. از دیگر آثار برجسته او می توان به «پیری» (۱۹۶۸) و «درباره خودکشی: گفتمانی درباره مرگ داوطلبانه» (۱۹۷۸) اشاره کرد. او پس از سال ۱۹۴۵ نام مستعار ژان آمری را برگزید. آمری در سال ۱۹۷۸ در اثر خودکشی درگذشت.
آمری در ژوئیه ۱۹۴۳ توسط نازی ها دستگیر شد و به طور معمول در مرکز گشتاپوی بلژیک در فورت بریندونک شکنجه شد. وقتی مشخص شد که هیچ اطلاعاتی از او استخراج نشده است، او را این بار نه به عنوان زندانی سیاسی که به عنوان یک یهودی به آشویتس فرستادند.
برای اطلاع بیشتر از زندگی او می توانید به وبگاه آشویتس در مطلبی که در باره او نوشته شده مراجعه کنید.
https://www.auschwitz.at/jean-amery-hans-mayer-en
*** پریمو میشل لوی (ایتالیایی۳۱ ژوئیه ۱۹۱۹ – ۱۱ آوریل ۱۹۸۷) شیمیدان، پارتیزان، نویسنده و بازمانده هولوکاست یهودی-ایتالیایی بود. او نویسنده چندین کتاب، مجموعه داستان کوتاه، مقاله، شعر و یک رمان بود. مشهورترین آثار او عبارتند از: اگر این انسان است (۱۹۴۷، منتشر شده با عنوان بقا در آشویتس در ایالات متحده)، گزارش او از سالی که به عنوان زندانی در اردوگاه کار اجباری آشویتس در لهستان تحت اشغال نازی ها گذراند. و جدول تناوبی (۱۹۷۵)، مجموعهای از داستانهای کوتاه عمدتاً زندگی نامهایاز خودش که هر کدام از آنها بهعنوان یک عنصر شیمیایی نامگذاری شدهاند، زیرا در هر داستان نقشی ایفا میکند، که مؤسسه سلطنتی آن را بهترین کتاب علمی تا کنون نامیده است. لوی در سال ۱۹۸۷ بر اثر جراحات ناشی از سقوط از یک آپارتمان از طبقه سوم درگذشت. مرگ او رسماً خودکشی اعلام شد، اما برخی پس از بررسی دقیق، احتمال دادند که سقوط او تصادفی بوده است، زیرا او هیچ یادداشتی برای خودکشی از خود به جای نگذاشته است، شاهدی نیز در کار نبوده است، و او داروهایی مصرف میکرد که میتوانست بر فشار خون او تأثیر بگذارد و باعث شود به طور تصادفی سقوط می کند.
**** اصطلاح خط رنگ (color line) در ابتدا به عنوان اشاره ای به جدایی نژادی که پس از لغو برده داری در ایالات متحده وجود داشت استفاده می شد. مقاله ای از فردریک داگلاس با عنوان “خط رنگ” در نشریه North American Review در سال ۱۸۸۱ منتشر شد.
***** خط ماژینو (Maginot Line) یک خط استحکامات دفاعی به طول 280 مایل است که توسط فرانسه در دهه 1930 در امتداد مرز شرقی خود با آلمان ساخته شد. این خط شامل پناهگاههای زیرزمینی، میدانهای مین، باتریهای اسلحه و قلعهها بود و برای جلوگیری از تهاجم آلمان نازی طراحی شده بود. این خط به نام وزیر جنگ فرانسه آندره ماژینو نامگذاری شد.