وقتی اولین بار این شعر نیما را خواندم نوجوانی بودم در دوره اول دبیرستان ولی تصویری را که نیما در این شعر ارائه کرده بود آنچنان بر جان و تنم موثر افتاد که برای تمام زندگی به صدای وجدانم مبدل شد و آهنگ گوشم. در هر لحظه که شاد و خندان بودم و روی ساحل آرام در کار تماشا، و به یادم می انداخت که یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند، روی این دریای تند و تیره و سنگین.
بزرگتر شدم، به زندان افتادم، از اعدام جستم ولی سال ها در زندان بسر بردم و باز این شعر نیما بود که به وقت شادی و غم به یادم می آورد که :
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره، جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
و آن صدا، صدای رفقایم بود. صدای خودم بود که زیر شکنجه و از درون سلول های انفرادی و در تنهایی موج سنگین شکنجه و بازجویی و مرگ را با دستان خسته می کوبیدیم و فریاد می زدیم و امید کمک داشتیم از آنها که روی ساحل آرام در کار تماشا بودند.
زندان تمام شد. با سهیلا ازدواج کردم و به ساحل آن سوی دنیا رفتم. فرزندانم میترا و البرز به دنیا آمدند و زندگی به شادی و خوشی می گذشت. بچه ها به کلاس فارسی می رفتند و زبان ما را کم و بیش می فهمیدند. ناخودآگاه به وقت شادی صدای نیما یا شاید بهتر است بگویم همان که داشت در آب جان می سپرد از زبانم جاری می شد و همین آغاز شعر را می خواندم که:
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید،
یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
با اینکه میترا و البرز هنوز خردسال بودند ولی شعر نیما آنقدر قوی و تاثیرگذار بود که هر وقت آن را میخواندم به شدت روح آنها متاثر می شد و به من می گفتند: بابا لطفاً لحظه های شاد و خوب زندگی مان را خراب نکن!
میترا حساس تر بود و انگار تصویر فردی را که داشت در آب جان می سپرد تصور می کرد و قلب کوچک اش آنقدر آزرده می شد که تحمل شنیدن بقیه شعر را نداشت. یادم نمی آید که هیچ وقت همه آن شعر را برایشان خوانده باشم.
از هفته گذشته که اسرائیلی ها بمباران مناطق مسکونی در غزه را شروع کرده اند و بیرحمانه به کشتار مردم بی گناه مشغول اند، روزی نیست که میترا زنگ نزند و گریه نکند. کشتار کودکان بی گناه در غزه او را بسیار متاثر کرده و استیصال از اینکه مردم پیرامون او کمترین توجهی به این همه جنایت که در آن سوی دنیا در حال وقوع است نمی کنند کلافه اش کرده است. متاسف است از اینکه چنین جنایاتی در مقابل چشمان ما اتفاق میافتد و ما هیچ کاری نمیکنیم و گلایه می کند که چرا بشریت شاهد این فاجعه است و با بی تفاوتی از کنار آن می گذرد.
امروز صبح سهیلا پستی را که میترا در اینستاگرام گذاشته بود نشانم داد، تصویر دختر زیبای فلسطینی که در پشت سرش ویرانی و خرابی به جا مانده از بمب های اسرائیلی دیده می شود و میترا به انگلیسی شعر نیما را ترجمه کرده و در کنار آن تصویر گذاشته بود.
انگار این بار آن دختر بود که داشت فریاد میزد که آی آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانید ما را دارند در این زندان بزرگ که نامش غزه است سلاخی میکنند. میترا فریاد آن دختر فلسطینی را در شعر نیما پیدا کرده بود و حالا داشت فریاد او را در صفحه خودش پژواک می داد که ما داریم در این آتش و ویرانی دست و پا میزنیم و شما در آن سوی ساحل شاد و خندانید و آسوده در کار تماشایید.
دلم خون شد از دیدن آن تصویر و قلبم آکنده از اندوه از اینکه دخترم در اوج ناتوانی و در عین حال حس همدردی با آن کودک فلسطینی ساکن غزه به یاد شعر نیما افتاده بود، همان شعری که هر وقت برایش می خواندم اندوه وجودش را می گرفت و لحظه های خوش زندگی را برایش غم انگیز می کرد و از من خواهش میکرد که از خواندن شعر خودداری کنم. وقتی امروز سهیلا آن پست را نشانم داد فهمیدم چه غم و غصه ای بر قلب جوان او فشار آورده است که به یاد نیما افتاده و آن تصویر دردآور شعر نیما را به یاد او آورده بود و با ترجمه آن شعر داشت داد آن کودک فلسطینی را در صفحه اینستاگرام خودش بازفریاد می کرد تا که شاید عده ای از آدم های شاد و خندان در این ساحل آرام بشنوند صدای آن کودک فلسطینی را که زیر آوار و ویرانه های باقی مانده از بمباران های وحشیانه دولت اسرائیل می سوزند و جان می دهند.
دلم به حال نسل خودمان سوخت که چگونه به راحتی به بهانه دشمنی با جمهوری اسلامی چشم بر این همه جنایت می بندیم و همه این جنایت ها را به حساب حکومت اسلامی در ایران می گذاریم و شب آسوده می خوابیم و با چهار تا فحش و بدوبیراه به مسوولین نظام جمهوری اسلامی و گروه های فلسطینی آنها را مسبب همه جنایت ها دانسته و با وجدان مان کنار می آییم و سر بر بالین گذاشته و آرام در این ساحل نشسته و شاد و خندان روزمان را شب می کنیم.
نمی دانم که فردا وقتی فرزندان ما به تاریخ امروز نگاه کنند چه احساسی نسبت به ما پدران و مادران خودشان خواهند داشت که با این همه ادعای مبارزه با دیکتاتوری و بی عدالتی بر علیه نظام اسلامی در کشور خومان کمترین اعتراضی به این کشتار و بی عدالتی در حق مردم فلسطینی نکرده و به بهانه اینکه جمهوری اسلامی به حماس کمک کرده است چشم بر این جنایات بسته ایم.
اما خوشحالم که فریاد نیما “فریاد آی آدم ها”ی او پس از این همه سال آنچنان در قلب فرزندان ما خانه کرده است که صدای آن انسانی را که با چشم های از وحشت دریده، سربرون از آب آورده، سایه هاشان را ز راه دور دیده… می شنوند و قلب های کوچک شان به درد می آید و فریاد او را بازفریاد می کنند.
رضا فانی یزدی
۱۷ ماه مه ۲۰۲۱
شعر نیما:
آی آدم ها
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در آب دارد می سپارد جان
یک نفر دارد که دست و پای دائم می زند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که می دانید
آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفتستید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید
آن زمان که تنگ می بندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من ؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید
نان به سفره جامه تان بر تن
یک نفر در آب می خواند شما را
موج سنگین را به دست خسته می کوبد
باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده
سایه هاتان را ز راه دور دیده
آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابیش افزون
می کند زین آبها بیرون
گاه سر . گه پا
آی آدم ها
او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید
می زند فریاد و امید کمک دارد
آی آدم ها که روی ساحل آرام ، در کار تماشائید !
موج می کوبد به روی ساحل خاموش
پخش می گردد چنان مستی به جای افتاده ، بس مدهوش
می رود نعره زنان. وین بانگ باز از دور می آید :
آی آدم ها ..
و صدای باد هر دم دلگزاتر
در صدای باد بانگ او رساتر
از میان آب های دور ی و نزدیک
باز در گوش این نداها
آی آدم ها…
بیست هشتم اردیبهشت ۱۴۰۰