ک• نمی دانم چرا در سالگرد این فاجعه خونین درست زمانی که همه با بازماندگان قربانیان همدردی می کنند آقای فرخنده به تحریر این خزعبلات متوسل شده و چنین کاری کرده اند. این روزها، روزهایی است که باید با همدردی با خانواده های قربانیان به آنها تسکین خاطر داد و به آنها کمک کرد که پس از سالها تحمل این رنج جانکاه کمی آرامش پیدا کنند …
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
پنجشنبه ٣ شهريور ۱٣۹۰ – ۲۵ اوت ۲۰۱۱
کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال ۱۳۶۷ یکی از سیاه ترین برگ های تاریخ معاصر کشور ماست. اگر دادگاه بین المللی کیفری لاهه* دو دهه زودتر بنیان گذارده می شد و بصورت قانونی امکان رسیدگی به جنایت کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را می یافت به احتمال زیاد تعدادی از رهبران جمهوری اسلامی به جرم نسل کشی و جنایت علیه بشریت در این دادگاه به محاکمه کشیده می شدند.
کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ هیچ توجیه قابل قبولی نداشت و ندارد و به عنوان یک جنایت حکومتی در تاریخ این کشور ثبت شده است . فتوای آیت الله خمینی که در حقیقت حکم قتل عام زندانیان بود چنان بی رحمانه بود که این روزها هیچ کدام از مریدان ایشان حاضر نیستند به هیچ شکل و عنوانی و تحت هیچ بهانه ای مسئولیت آن را به دوش گرفته و یا ازاین اقدام جنایت کارانه آیت الله خمینی در آن سال دفاع کنند. 23 سال پیش آیت الله منتظری با صراحت و شجاعت منحصر به فرد در مقابل این اقدام جنایتکارانه رهبری نظام ایستاد و تحت هیچ شرایطی حاضر به توجیه و پذیرش این جنایت نشد و دامن خود را از آلوده شدن به این جنایت تاریخی با بخشیدن عطای نیابت رهبری به لقایش پاکیزه نگاه داشت.
آیت الله موسوی اردبیلی، رئیس شورایعالی قضایی آن دوران نیز با این ادعا که در آن زمان ایشان مخالف این اقدام جنایتکارانه بوده است جاضر نیست ننگ این جنایت را بپذیرد و دنبال راه توجیحی هم برای آن نیست.
آقای میر حسین موسوی نیزبه روایت مشاور ارشد ایشان در خارج از کشور ضمن محکوم نمودن آن جنایت از وقوع آن در زمان نخست وزیری خویش اظهار بی اطلاعی می کند. بسیاری از اصلاح طلبان امروز و مسئولین دیروز نظام از وقوع این جنایت هولناک اظهار تاسف کرده اند جالب اما این است که پس از 22 سال آقای حمید فرخنده در توجیه آن جنایت کشف کرده اند که “اگر بجای آیت الله خمینی و روحانیان پیرو او هرکدام از نیروهای سیاسی (حزب توده ایران و سازمان فدائیان اکثریت فدائیان اقلیت، سازمان پیکار، حزب کومله، حزب دمکرات کردستان، سازمان راه کارگر و سازمان مجاهدین خلق ) بقدرت رسیده بودند کم و بیش همان زندان ها را برپا می کردند، میهمانان اتاق های اوین بسیار می بودند، بساط داغ و درفش و کشتار و تسویه بنام “حفظ نظام انقلابی” صورت می گرفت. البته تفاوت هایی در شکل و ابعاد سرکوب ها حتما وجود داشت و چه بسا خونین تر نیز بود و اضافه براین احتمال خطراتی مانند تجزیه بخشی از خاک کشور نیز کم نبود. **
آقای فرخنده با یک داستان سرایی سراسر مالیخولیایی با این مدعا که فرض محال، محال نیست می گویند “فرض کنیم سازمان چریک های فدایی خلق در آستانه انقلاب … توانسته بود نقش رهبری انقلاب را در دست گیرد. … فرض کنیم در این میان آیت الله خمینی حاکمیت مارکسیست ها بر بزرگ ترین کشور شیعه را برنمی تابید … فرض کنیم که … نفوذ فکری حزب توده ایران بویژه جناح نورالدین کیانوری در حکومت روز بروز افزایش می یافت. … فرض کنیم اختلافاتی دیرپا میان دوجناح در حکومت بالا گرفته بود. جناحی به رهبری ایرج اسکندری-که هم در حکومت و هم در میان مردم دارای نفوذ و احترام بود… فرض کنیم جناح کیانوری دنبال بهانه می گشت تا جناح اسکندری را از صحنه حذف کند….”** و خلاصه ایشان پس از این همه فرضیات مالیخولیایی این سوال را کشف کرده اند که: “آیا تفسیر لنینی از کسب و حفظ قدرت سیاسی وقوع فاجعه در زندان های کشور را حتمی نمی کرد”**. و از اینجا نتیجه گرفته اند که حتما اگر سازمان چریکهای فدایی خلق در آستانه انقلاب از توان فکری (…) برخوردار بود و قدرت را در دست می گرفت و اگر (…) روحانیون مثل مجاهدین افغانستان بر علیه این حکومت کمونیستی حکم جهاد می دادند، و اگر چنین و چنان بود و کیانوری هم روز به روز دست بالا را در حکومت می گرفت و اختلاف او با رفیقش اسکندری که مخالف مشی کیانوری بود بالا می گرفت خلاصه نتیجه این می شد که چند سال پس از انقلاب گروه فداییان اکثریت و کیانوری و دارو دسته او مخالفین خود را، یعنی جناح اسکندری را به بهانه حفظ انقلاب قتل عام می کرد. نتیجه اینکه کشتار زندانیان سیاسی باز هم اتفاق می افتاد البته اینبار به دست کمونیست ها ودر اشکال شاید خونین ترو شبیه به آنچه در کامبوج مثلا اتفاق افتاد و تازه علاوه بر کشتار احتمالا کشور عزیز ما هم دچار تجزیه می شد پس خوشا به حال مردم و کشور ما که نه تنها شاهد چنین خونریزی نشد که از تجزیه کشور هم سر سالم به در بردیم.
از این داستان و فرضهای محال آن … تر نمی توان فرض کرد. نمی دانم چرا ایشان این همه به خود فشار آورده اند و این فرض های محال را در ذهن محدود خود ساخته اند، به ایشان توصیه میکنم به جای آفرینش این فرضیه های محال به تاریخ مراجعه کنید. درست همزمان با انقلاب ایران، ساندینیست ها که همان برادرزاده فدائیان بودند وبا رفقای توده ای هم سر و سری داشتند و از قضا در میان آنها همه رقم چپ از مارکسیست روسی گرفته تا مائویست چینی و تروتسکیست هم وجود داشت در نیکاراگوئه در پی یک مبارزه مسلحانه خونین قدرت را در دست گرفتند واین در حالی بود که بسیاری از رفقای آنها هم در آن دوران قتل عام شده، شکنجه شده، زندان کشیده و در نبرد برای تصرف قدرت جان خود را از دست داده بودند. همین ساندینیست های کمونیست پس از دستیابی به قدرت، به عنوان اولین اقدام اعدام را لغو کردند، آنها نه تنها هیچ کدام از عناصر حکومت سوموزا را اعدام نکردند بلکه درست چند سال پس از انقلاب در همان زمانی که همه قدرت حکومتی را در دست داشتند اقدام به برگزاری یک انتخابات آزاد نمودند و بدون خون ریزی و قتل عام مخالفین خود، پس از شکست در انتخابات، قدرت را به مخالفین خود تحویل داده و بدون هیچ تلاشی برای سرکوب و کشتار و ترور مخالفین در داخل و خارج از کشور از خیر قدرت حکومتی گذشتند.
درست یک سال پس از قتل عام زندانیان سیاسی در مرداد و شهریور سال ۶۷ در تمام شرق اروپا همان کشورهای کمونیستی که احزاب کمونیست در آنها قدرت را تمام در اختیار داشتند یکی پس از دیگری در سال ۱۹۸۹ یعنی یک سال پس از قتل عام وحشیانه سال ۱۳۶۷در زندانهای ایران، قدرت را واگذار نمودند.
در تمام این کشورها، لهستان، آلمان شرقی، چکسلواکی، مجارستان، بلغارستان، آلبانی، و رومانی همان رفقای کمونیست از نوع کیانوری سر کاربودند. شما جامعه را چنان از کیانوری ها و امثال او می ترسانید که خمینی رو سفید شده و جنایت های او در مقابل جنایت های احتمالی که به قرار فرضیه های شما قرار بود به دست کیانوری ها انجام شود بسیار کم جلوه می ماند و باید شکر گذار بود که خمینی به قدرت رسید.
در تمام این کشورها امثال کیانوری ها سر کار بودند، ژنرال یاروزلسکی در لهستان، اریش هونکر در آلمان شرقی، یا نوش کادار در مجارستان و ژیکوف در بلغارستان و هوشک در چکسلواکی و انور خوجه و رآمیز آلیا در آلبانی و حتی چائوشسکو در رومانی هم زندانیان مخالف را زمانیکه حکومتشان با خطر واژگونی مواجه شد قتل عام نکردند. پس بی جهت داستان سرایی می کنید که اگر چنین بود و چنان بود و کیانوری در قدرت بود و اسکندری در زندان و چه می شد و چه می شد، کیانوری دستور قتل عام زندانیان را می داد و قتل عام 67 و شاید از آن بدترهم انجام می شد. تازه شاید کشور هم تجزیه می شد. آقای عزیز، تاریخ نشان داد که در هیچ کدام از کشورهایی که امثال کیانوری ها در قدرت بودند حکومت هایشان نه مردم را در خیابانها قتل عام کردند، نه در دادگاه های چند دقیقه ای دسته دسته جوانان را محکوم به اعدام کرده و در ملاء عام به دار کشیدند و نه زمانی که موجودیت حکومتشان به خطر افتاد به کشتار دسته جمعی زندانیان دست زدند.
کیانوری و کمونیست های ایرانی که دیگر از خود روس ها کمونیست تر و دو آتشه تر نبودند. از شما می پرسم که در اتحاد شوروی در زمان فروپاشی نظام سوسیالیستی چند نفر را کشتند؟ در کدام کشور و در کدام زندان، زندانیان مخالف حکومت سوسیالیستی را قتل عام کردند؟
راه دور نرویم، اجازه بدهید در همان دوران تاریخی به همسایه های خودمان نگاه کنیم.
آیا در افغانستان در دوران نورمحمدترکی و حفیظ الله امین و ببرک کارمل و نجیب وقتی مجاهدین مسلمان افغانی از پاکستان و ایران به این کشور حمله می کردند، دولت کمونیستی در زندانهایش مجاهدین وابسته به این گروه ها را قتل عام می کرد؟
آیا در ترکیه وقتی پ ک ک به مقرهای نظامی دولت ترکیه حمله می کرد، نظامیان حاکم بر ترکیه در آن زمان زندانیان پ ک ک را در زندانها دسته جمعی می کشتند؟
آیا صدام وقتی اعضای سپاه بدر (گروه نظامی مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق) که در آن سالها در ایران ساکن بودند و در کنار سربازان و پاسداران ایرانی در جنگ ایران و عراق برعلیه نیروهای عراقی وارد عملیات می شدند، و در حقیقت همان کاری را می کردند که مجاهدین خلق در دیگر سوی جبهه های می کرد، با هر حمله سپاه بدر آیا صدام زندانیان شیعه در زندانهای عراق را دسته دسته اعدام می کرد؟
پس فرض و فرضیه محال لازم نیست. کافی است چشمانتان را باز کنید ودور و برتان را ببیند.
به خاطر بیاورید که؛ صدام، نظامیان ترکیه، کمونیست های حاکم در افغانستان، کمونیست های حاکم در کشورهای سوسیالیستی درست در همان زمانی که جمهوری اسلامی ایران به بهانه همراهی مجاهدین در کنار نیروهای عراقی در جنگ زندانیان را قتل عام کرد، با زندانیان خود چه می کردند؟
هیچ کدام از آنها دست به کشتار جمعی اسیران و زندانیان نزدند.
واقعا تاسف آور است که شما پس از گذشت دو دهه از وقوع این جنایت و درست در زمانی که دیگر هیچ کس حاضر نیست به هیچ شکلی آن جنایت را توجیه کند با این ادعا و فرضیات بی پایه و بی معنی مدعی شده اید که اگر فدائیان، توده ای ها و یا پیکاری و مجاهد و حزب دمکرات و … هم به قدرت می رسیدند، “باز کم و بیش همان زندان ها را برپا می کردند، مهمانان اتاق های اوین بسیار بودند، بساط داغ و درفش و کشتار و تسویه …” برپا بود و “چه بسا خونین تر نیز بود و اضافه بر این احتمال خطراتی مانند تجزیه بخشی از خاک کشور نیز کم نبود.”
نمی دانم چرا در سالگرد این فاجعه خونین درست زمانی که همه با بازماندگان قربانیان همدردی می کنند شما به تحریر این خزعبلات متوسل شده اید و چنین کاری را کرده اید. این روزها، روزهایی است که باید با همدردی با خانواده های قربانیان به آنها تسکین خاطر داد و به آنها کمک کرد که پس از سالها تحمل این رنج جانکاه کمی آرامش پیدا کنند.
شما به جای اینکه احساس همدردی کنید و کمک کنید تا از هتک حرمتی که به قربانیان رفته اعاده حیثیت شود، مدعی شده اید که اگر آنها در قدرت بودند بدتر از قاتلین خود رفتار می کردند. شما متاسفانه به در سالگرد این جنایت شوم به جای محکوم نمودن جنایتکاران، قربانیان را محکوم کرده اید!
رضا فانی یزدی
rezafani@yahoo.com
سوم شهریور ۱۳۹۰
* نمایندگان 120 دولت در تاریخ 15 ژوئن 1998 اساسنامه دادگاه کیفری بین المللی را در رم تایید کرده و در تاریخ 1 ژوئیه سال 2002 با تصویب آن توسط 60 کشور دادگاه کیفری لایحه برای رسیدگی به جنایات علیه بشریت، نسل کشی و تجاوز و جنایت های جنگی تشکیل شد. این دادگاه به جرائمی در هر کدام از حوزه های فوق که پس از تشکیل دادگاه یعنی پس از سال 2002 توسط افراد حقیقی اتفاق افتاده است رسیدگی می کند. متاسفانه از آنجا که کشتار سال 1367 (1988) توسط مقامات مسئول در جمهوری اسلامی چهارده سال پیش از تشکیل این دادگاه رخ داده است، از حوزه رسیدگی این دادگاه خارج بوده و امکان رسیدگی به این جنایت از طریق این دادگاه ممکن نیست.
** مقاله حمید فرخنده تحت عنوان ” اعدامهای ۶۷ از کدام نگاه؟”
news.gooya.com