بار دیگر با اوجگیری جنبش اعتراضی در درون کشور که مسلما پیروزی آن در گرو همراهی همه نیروهای اجتماعی در کشور خواهد بود و نیازمند تلاش همه ما برای فراگیرتر شدن هر چه بیشتر آن است، بازعده ای در خارج از کشور با برداشتن علم مبارزه با جریانات چپ و شعارهای تنفرانگیز اسلام ستیزانه و اسلام هراسی و مخالفت با مظاهر و مناسک دینی و توهین به مقدسات مورد احترام مردم مسلمان در کشور تحت عنوان مبارزه با جمهوری اسلامی ایران پا پیش گذاشته و نه فقط مانع از پیوستن میلیونها نفر به جنبش اعتراضی شده اند که بهانه های لازم را جهت سرکوب و منزوی تر شدن هر چه بیشتر جوانان در عرصه خیابان ها ممکن کرده اند.
چپ ستیزی، مسلمان ستیزی و اسلام هراسی راه چاره امروز برای تحقق یک نظام دموکراتیک در فردا نیست. همچنین برای ایجاد یک نظام دموکراتیک در آینده نمی توان از امروز با بخشهای بزرگی از جامعه سیاسی ایران که سابقه تاریخی در کشور ما دارند و در آینده نیز نقش مهمی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بازی خواهند کرد دشمنی ورزید.
چپ ستیزی و دشمنی با گروه های اسلامی در میان برخی از شخصیت های سیاسی امروز و فضای رسانه های خبری و مطبوعاتی و شبکه های اجتماعی در حقیقت تصویری از نظام مطلوب سیاسی این شخصیت ها در آینده را برای کشور ما به نمایش می گذارد.
تشدید تنفر و ایجاد فضای انزجار از گروه های چپ و مسلمانان تحت هر عنوانی نشان از تفکر فاشیستی در محافل مسلط در رسانه هاست. آنها از همین امروز تصویر سرکوب گروه های بزرگی از سیاسیون و مردم را در آینده نشان داده و در صدد آماده ساختن زمینه های پذیرش اجتماعی چنین سرکوبی در آینده اند
بی جهت نیست که هرگاه از جنایت های جمهوری اسلامی ایران در چند دهه گذشته صحبت می شود بلافاصله جریانات چپ را به عنوان مسئول این جنایت ها معرفی می کنند در حالی که به یقین می دانیم که تمام گروههای چپ در فاصله چند سال نخست انقلاب یکی پس از دیگری به بدترین شکل ممکن توسط نظام جمهوری اسلامی ایران سرکوب شدند. بسیاری از اعضای آنها در زندان ها تحت شدیدترین شکنجه های غیرانسانی و قرون وسطایی قرار گرفته و بسیاری از آنها اعدام شده و هزاران نفر از اعضای این سازمان های سیاسی به حبس های طولانی مدت محکوم گردیده و باز بسیاری از آنها در تابستان خونین ۱۳۶۷ قربانی قتل عام شدند.
هدف از در کنار هم گذاردن گروه های چپ با جنایت های جمهوری اسلامی ایران فقط مرور تاریخ گذشته نیست بلکه تلاش سازمانیافته ایست برای به وجود آوردن زمینه های سرکوب آنها در آینده سیاسی کشور و بی اعتبار کردن بخش بزرگی از تجربه و سنت سیاسی کشور ما. مطمئنم که بسیاری از ما که دوران بلوغ خود را در سال های نخست انقلاب گذراندیم کمابیش از نقش گروه های چپ در دوران پیش و پس از انقلاب اسلامی در ایران اطلاع کافی داریم و به خوبی میدانیم که این گروهها هیچ نقشی در تصمیم گیری های جمهوری اسلامی ایران نداشته اند و حتی اگر در دوره کوتاهی مشوق بعضی از سیاست های رهبری نظام اسلامی بوده و یا بخشی از رفتارهای خشونت آمیز در سرکوب مخالفان در سالهای اولیه انقلاب را تایید کرده یا بر آن چشم بسته اند، باز هم نمی توان آنها را مسئول چنین جنایاتی معرفی کرد. تلاش امروز برخی از طرفداران سلطنت در طرح اتهام مشارکت گروه های چپ در سرکوب های حکومتی فقط و فقط به خاطر تولید سناریویی برای استفاده در آینده است که بتوان با تکیه بر چنین روایت های جعلی به سرکوب و قتل عام آنها بپردازند.
جنایت های دوران سلطنت را نیز نمی توان به دلیل مقایسه با میزان جنایت های دوران حکومت جمهوری اسلامی به فراموشی سپرد چرا که اگر نسلی جنایتی را که بر پدرانشان رفته است به هر دلیلی فراموش کند، اگر خود قربانی جنایت نشود مسلما جنایت به سراغ فرزندان آنها خواهد رفت، شاید این همان بلایی بود که بر سر ما در جمهوری اسلامی ایران آمد و در دهه اولیه عمر این نظام ابتدا به سراغ خودمان آمد و ما را به قربانگاه برد و امروز سراغ فرزندانمان آمده و دارد از آنها قربانی می گیرد.
مهم نیست که جنایت توسط چه کسی و در چه دوره تاریخی اتفاق افتاده است، مهم این است که نباید بخشید و نباید فراموش کرد. فراموش نمی کنیم چرا که دیگر نمی خواهیم تکرار شود. جنایات را نباید فراموش کرد که یادمان نرود. اگر یادمان رفت باز بر می گردد. جنایتکاران را نباید بخشید که اگر ببخشیم باز عده ای دیگر هوس جنایت کردن می کنند. اما فراموش نکردن و نبخشیدن به معنای تکرار جنایت نیست و نباید هرگز دوباره برای انتقام از جنایات گذشته به جنایت جدید متوسل شد.
اگر حزب توده ایران و دیگر گروهای چپگرا ازبخشی از سیاست های جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن دفاع کرده اند که یقینا چنین بوده است، حتما باید گفت که اشتباه سیاسی کرده اند و یا حتی اگر چشم خود را به جنایت های نظام جمهوری اسلامی ایران در چند سال اولیه پس از انقلاب بسته اند و یا حتی از آن جنایت ها به طور مستقیم و یا غیر مستقیم حمایت کرده اند، باز باید گفت که اشتباه فاحش سیاسی کرده و باید آن بخش از تاریخ گذشته خود را نقد کنند. همه ما باید این نقد به گذشته را بپذیریم حتی جوان های دیروز چون من به عنوان یک توده ای جوان در آن دوران باید به اشتباهات خود اقرار کرده و خود و سیاستهای احزاب و سازمانهایی را که هوادار و یا عضو آنها بوده ایم را مورد نقد قرار داده و متاسف باشیم و از گذشته بیاموزیم که دیگر چنین اشتباهاتی تکرار نشود.
اما باز باید توجه کنیم که هیچ کدام از احزاب و سازمانهای چپ مرتکب جنایت نشدند و مسولیت همه آن جنایات بر عهده رهبران نظام اسلامی در ایران است. گرچه اشتباه برخی احزاب سیاسی در آن دوران بسیار بزرگ بوده و به عنوان نقطه سیاهی در پرونده آنها برای همیشه باقی خواهد ماند ولی آنها را برای اشتباه سیاسی و تحلیل نادرست درهیچ دادگاهی نمی توان آنها مجرم شناخت. موضع سیاسی آنها در آن زمان از نظر اخلاقی محکوم است، ولی از نظر حقوقی موضوعیت ندارد. آنها هیچ نقشی در آمریت و عاملیت جنایت نداشته اند. بنابراین تفاوت کیفی است بین آنهایی که در دستگاه حکومت جمهوری اسلامی ایران بوده اند و آنهایی که از آن حکومت دفاع سیاسی کرده اند.
هیچکدام از احزاب و سازمانهای سیاسی که در سالهای اول انقلاب از جنایت های جمهوری اسلامی ایران حمایت کرده و یا به هر دلیلی چشم بر آن ها بسته اند را نباید و نمی توان به لحاظ حقوقی مجرم و همدست جنایتکاران دانست.
جنایت ها را جمهوری اسلامی ایران و دست اندرکاران آن – از رهبری نظام در دوره های گوناگون گرفته تا آنهایی که در دادگاههای انقلاب اسلامی احکام را صادرکرده و یا بازجوها و یا دادستان هایی که با پرونده سازی موجبات مرگ هزاران نفر را فراهم کرده اند – مرتکب شده اند و همان ها باید در آینده محاکمه شده و پاسخگو باشند.
چپ ستیزی و ایجاد فضای دشمنی با نیرو های چپ را در چند دهه گذشته از طرف دو گروه به طور سازمان یافته می توان مشاهده کرد.
گروه اول، نظام جمهوری اسلامی ایران است که درست از فردای انقلاب با ایجاد فضایی دشمنانه و با تلاش در نشان دادن چهره ای ضد ملی، خائن و جاسوس از نیرو های چپ در کشورموفق شد تا زمینه های سرکوب تک تک آنها را فراهم کرده و نهایتا در موقعیت مناسب به سراغ یک یک آنها رفته و این نیروها را یکی پس از دیگری به گونهای وحشیانه سرکوب کرده و از پا در آورد. بدین ترتیب تقریباً موجبات نابودی فیزیکی آنها را برای چندین دهه در فضای سیاسی و گفتمان های اجتماعی کشور فراهم کرد. و باز در ادامه همان سیاست سرکوب به کمک تبلیغات مسموم در فضای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی کشوردر جهت توجیه آن جنایت ها بر آمده و آنها را از نظر سیاسی-فرهنگی و تعلقات ملی زیر امواج سرکوب رسانه ای و تبلیغاتی دستگاه های امنیتی خود گرفته تا کشتار آنها را تحت عنوان دشمنان مردم توجیه کند و هزینه ننگین این جنایت تاریخی را به گونه ای شیادانه از دوش خود برداشته و بر دوش قربانیان جنایت بگذارد. متاسفانه باید اذعان داشت که دستگاه سرکوب حکومت دینی در این زمنیه بسیار موفق عمل نموده، چرا که روایت رایج در میان نسل جوان امروز از چپ و تاریخ آن در حقیقت همان روایتی است که در محافل امنیتی-اطلاعآتی-ژورنالیستی دستگاه استبداد دینی آفریده شده و اگر تفاوتی هم دیده می شود بیشتر تفاوتی از جنس زبان است که زبان اولی زبان محاکمه و مرگ بود و زبان دومی به عاریت گرفتن معدودی اصطلاحات روشنفکرانه لیبرالی و مد جدید است وگرنه اصل روایت، همان روایتی است که بازجو ها و دادستان ها ساخته و پرداخته بودند و موارد کیفر خواست ما دردادگاه هایی بود که به اتهام همان موارد کیفر خواست قضات شرع در دادگاه های انقلاب برای ما احکام اعدام را صادر می کردند.
گروه دوم که در مخالفت با نیروهای چپ در این روزها میدان دار شده اند و سابقه بهتری از جمهوری اسلامی در چپ کشی ندارند و اکنون بیشتر از همیشه به این چپ ستیزی دامن می زنند سلطنت طلب ها و طرفداران نظام پادشاهی در ایران هستند.
سلطنت طلب ها و طرفداران نظام پادشاهی به دو دلیل از نیروهای رادیکال و چپ در جامعه ایران متنفر بوده و از هر فرصتی برای بدنام کردن آنها و بیرون کردن آن ها از فضای سیاسی و عمومی در کشور سود جسته وازهم اکنون به دنبال زمینه سازی برای حذف آنها از آینده سیاسی کشور بوده و زمینه های سرکوب آنها را در آینده هموار می کنند.
دشمنی هیستریک طرفداران سلطنت ابتدا بر این باور بنا شده که نیروی چپ در فروپاشی سلطنت و از دست دادن قدرت محمد رضا شاه پهلوی نقش اصلی را ایفا کرده است، بنابراین در صدد انتقام تاریخی هستند.
دوم برای توجیه جنایاتی است که در دوران حکومت سلطنتی در ایران انجام شده است. همه ما می دانیم که بیشترین قربانیان در تمام دوران سیاه سلطنت پهلوی ها از نیروهای چپ و ملی بودند، از گروه ۵۳ نفر و قتل های معروف دوران رضا شاه توسط پزشک احمدی گرفته که بهترین فرزندان مملکت همچون دکتر ارانی ها را به مسلخ مرگ برد تا کشتار دکتر فاطمی و توده ای ها پس از کودتای سیاه ۲۸ مرداد تا اعدام اعضای سازمان چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق ایران در دهه ۵۰ که تا آخرین روزهای حکومت دیکتاتوری محمد رضا شاه ادامه داشت.
نظام سلطنتی و پادشاه ایران محمدرضا شاه پهلوی از دشمنان قسم خورده نیروهای چپ و ملی در ایران بود و تا آنجا که در توان اش بود به سرکوب این احزاب و سازمان ها پرداخت. در دوران حکومت او بسیاری از اعضا و هواداران نیروهای چپ و ملی دستگیر، شکنجه و زندانی شدند و چند صد نفر از اعضای این گروهها در دادگاههای نظامی تحت امرشاه به اعدام محکوم شده و خانواده های آنها برای همیشه داغدار شدند.
تحت عنوان مقابله با جدایی طلبی، حکومت دست به کشتار جمعی بعضی از احزاب چپ و رادیکال محلی و مردم در بعضی از مناطق کشور زد. در آذربایجان و کردستان این کشتارها منجر به قتل عام هزاران نفر و دستگیری و ویران کردن خانه و آشیانه بسیاری شد و متاسفانه حکومت این قتل عام جمعی را هر ساله تحت عنوان “روز نجات آذربایجان” جشن می گرفت و باز تاسف آور این که همین گفتمان جنایتکارانه کم کم به کمک رسانه ها و تبلیغات چی های حکومتی به روایت بخشی از مردم تبدیل شد و هنوز که هنوز است بسیاری از مردم نه تنها چشم بر این جنایت ها بسته اند که جنایت حکومتی را تحت عنوان مقابله با جدایی طلبی می ستایند و هزینه ننگین این جنایت ها را بر دوش قربانیان می گذارند.
پس بی دلیل نیست که هواداران سلطنت نیز چون هواداران و دلبستگان به حکومت دینی برای توجیه جنایات تاریخی خود در ستیز با احزاب چپ هنوز به دنبال نشان دادن چهره ای از چپ هستند که بتوان هم کشتار گذشته را توجیه کرد و هم در آینده بتوان مانع از حضور نیروهای چپ در صحنه سیاسی کشور شد. به هواداران سلطنت باید گفت که نمی توان بر جنایتهای نظام گذشته در سرکوب آزادی چشم پوشید و یا آنها را در پرتو پیشرفت های صنعتی در کشور در آن دوران توجیه کرد و مدعی فردایی دمکراتیک برای کشور بود.
در ادامه این نوشته به دلایل اسلام هراسی و وجوه مشترک چپ ستیزی و اسلام هراسی خواهم پرداخت.
یکشنبه ۲۵ دی ۱۴۰۱