*جنايت اعدام دسته جمعي زندانيان سياسي در سال 67 طرحي از پيش تعيين شده بود که متاسفانه با حماقت رهبري سازمان مجاهدين در حمله نظامي در آخرين روزهاي جنگ امکان تحقق آن پديد آمد.
* باز شدن پرونده هاي سال 67 و روشن شدن چگونگي اين جنايت نه تنها مرور یک پرونده جنايي کم نظير در تاریخ، که جواب سوالات کودکانی است که به دنبال راز سرنوشت پدربزرگها و مادربزرگهاي خويشند.
رضا فاني يزدي
rezafani@yahoo.com
اواخر شهريور ماه پانزده سال پيش در همين روزها اكثريت ما زندانيان باقي مانده در زندان هاي كشور از ماجراي اعدام هاي دسته جمعي خبردار بوده و خود در انتظار مرگ در قرنطينه ها و يا بندهاي ماتم زده و غم فروخورده خالي از ياران سالهاي گذشته با سايه مرگ بر سر گذران مي کرديم.
فاجعه اعدام هاي سال 67 نه تنها از نكبت بار ترين فجايع در تاريخ معاصر ايران، که در نوع خود در تاريخ معاصر جهان نيز کم نظير بوده است. تنها مشابه آن را مي توان در آخرين ماههاي جنگ جهاني دوم و انتقال يهوديان از سراسر اروپا و گسيل آنها به اتاق هاي گاز در آشويتس بخاطر آورد. انتقام وحشيانه اي که در آخرين روزهاي فاشيسم گروهي بي گناه تاوان آن را با جان خود پس از سالها و ماهها اسارت مي بايد مي پرداختند.
داستان ما نيز در ايران شباهت عجیبی به اين ننگ تاريخي داشت.
آخرين روزهاي جنگ هشت ساله ايران و عراق بود. همه مي دانستند که جنگ به زودی تمام خواهد شد. از داخل و خارج حداکثر فشار بر رهبري جمهوري اسلامي براي پذيرش قطعنامه 598 وارد مي آمد. آمريكا نيز با سرنگوني ايرباس جمهوري اسلامي به رهبري نظام اولتيماتوم مي داد. از درون جريان آيت الله منتظري حداکثر فشار را براي پايان دادن به جنگ با سخنراني ها و پيام هاي دروني و بيروني شدت بخشيده بود. جامعه خسته و ناتوان از ادامه جنگ، جوانان فراري در خارج و مخفي در درون براي فرار از اعزام به جبهه ها، سرداران نظامي خسته و مايوس و نااميد از فتح کربلا و عزيمت براي رهايي قدس و رهبر پير، فرتوت، مريض و در انتظار مرگ.
امام امت چاره اي جز نوشیدن جام زهر نداشت. ديگر توان ادامه جنگ ميسر نبود. جام زهر اما آغشته به خون هزاران جوان و زنداني بي گناه و دربند و به سلامتي شکست بلندپروازي هاي احمقانه برخي از تازه سرداران و مشاورانی چون هاشمي رفسنجاني سر کشیده شد.
اما چرا رژيم به چنين جنايتي دست زد؟
سالهاي طولاني جنگ و فشار طاقت فرساي حاصل از آن در تمامي عرصه هاي زندگي سياسي و اجتماعي كشور مجال کلام را از هر سخن ديگري در کشور گرفته بود. جنگ شده بود مسئله اصلی کشور و همه چيز و همه کس فداي جنگ بود.
بیضه اسلام در خطر بود و هر حرکت اعتراضي به بهانه منحرف نمودن جريان اصلي بشدت سرکوب مي گرديد. جامعه اي که سايه مرگ تمامي محلات و کوچه هاي آن را آذين بندي و حجله دار کرده بود، در هر سراي و محله حجله شهداي پاسدار و بسيجي به پا بود و اجساد شهدا هر هفته گروه گروه تشييع مي گرديد.
جان انسان ها بس ارزان بود. فاصله مرگ و زندگي براي يک فرزند يا پدر خانواده اي، نداشتن يک کارت پايان خدمت يا شناسنامه اي بود كه مايه اعزام به جبهه بود. رفتن به جبهه را تقريبا داوطلبانه کرده بودند. بخش وسيعي از جوانان کشور تقريبا هر روز داوطلبانه دستگير شده و به جبهه هاي جنگ اعزام مي گرديدند و داوطلبانه مي جنگيدند که راه فراري نبود.
به هر حال هر چه بود جنگ بود و خرابي هاي آن، مسئله زندانها حداقل در داخل کشور مسئله اصلي و درجه اول جامعه نبود ولي همه مي دانستند که با اتمام جنگ، رژيم بايد جوابگوي محافل حقوق بشري و خارجي در رابطه با زندانها باشد. براي ما نيز مثل روز روشن بود که پس از جنگ نوبت ماست. اينکه چه پيش آيد، کسي نمي دانست ولي همه مي دانستيم که مسئله حقوق بشر در ايران و شرايط زندانها مشکل رژيم خواهد بود. هيچ کس حتي بدبين ترين ما تصور قتل عام را نداشت.
اما واقعا چرا اينها دست به اين جنايت زدند؟
مطمئنا مسئله زندانها بايد به گونه اي حل مي شد. رژيم نمي خواست پس از پذيرش قطعنامه و تثبيت صلح در منطقه با مسئله نقض حقوق بشر و مسئله زندانها مواجه باشد. اين ديگر يک مسئله صرفا خارجي نبود. هزاران زنداني در کشور و خانواده هاي آنها پس از جنگ مطمئنا ساکت و آرام نمي نشستند. حرکت هاي اعتراضي آيت الله منتظري به حمايت از بهبود وضعيت زندانها و بدينگونه افشاء اعمال ضد بشری جنايتكاران جمهوري اسلامي در محافل داخلي نظام نيز مسئله زندانها را پس از جنگ در دستور کار قرار مي داد.
بيماري آيت الله خميني و نگراني او از آينده پس از مرگش ايشان را بشدت نگران جمهوري اسلامي پس از مرگ خود کرده بود. تمام تلاش رهبر اين بود که مشکلات اصلي نظام را حداقل به شکلي سروسامان داده و سپس چشم از جهان فرو بندد. عمده ترين مسائل روز پس از جنگ، مسئله اپوزيسيون در داخل جامعه و حل اختلافات داخل نظام بود. مطمئنا هيچ کس ديگري نمي توانست از عهده حل اين معضلات برآيد. تصورکنيد که بدون حضور خميني چه کسي و چگونه مي توانست قطعنامه 598 را بپذيرد، يا چگونه مي شد که آيت الله منتظري اميد امت و امام را کنار زد. آن روزها آيت الله منتظري محبوبيت فوق العاده اي در محافل گوناگون حاکميت از جمله سپاه پاسداران، قوه قضائيه و دستگاه هاي مختلف دولتي داشت. يا تصميم به کشتار زندانيان سياسي در اين ابعاد وحشتناک را چه کسي مي توانست فرمان دهد؟ هرکدام از اين حرکات مي توانست رژيم را در ورطه بحران سياسي وارد کند که چه بسا به فروپاشي آن منتهي مي گرديد. پس بايد پذيرفت که اقدام خميني در آن دوران از ديدگاه خود او براي حفظ نظام معني و مشروعيت پيدا مي کرد. اما آيا مي توان تمام بار اين جنايت را به دوش خميني گذاشته و ديگران را مبرا از اين جنايت هولناک دانست؟
نقش ديگران چه بود و چه کساني و چگونه در سمت و سوي تصميمات به خميني کمک کرده و اين جنايات را طراحي نمودند؟
نزديکترين مشاور آيت الله خميني و تنگ ترين حلقه دور ايشان را مثلت سيد احمد، خامنه اي و هاشمي رفسنجاني تشكيل مي داد. بقول خود رفسنجاني در خاطرات روزانه ايشان که از پشت پرده سخن مي گويند، به نقل از خميني «مملکت بر کاکل ايشان مي چرخيد.»
رياست جمهوري را آقاي خامنه اي و رياست مجلس و نمايندگي تام الاختيار ايشان در قواي نظامي و مجلس مصلحت نظام بر عهده رفسنجاني و معتمد ترين فرد، سيد احمد بود. اين حلقه سه نفره نگران از آينده و مطمئن از بيماري رهبر و چشم به انتظار مرگ آيت الله خميني در صدد فراهم نمودن شرايط و زمينه هاي اقتدار حاکمیت پس از مرگ آيت الله خميني بودند. باند هاشمي رفسنجاني به عنوان مرکز توطئه و قدرتمند ترين عنصر حاکميت به منظور اجراي سناريوي ظهور خود به عنوان سردار سازندگي و ارائه چهره اي اصلاح طلب مي بايد كه تمامي موانع پيش پاي خود را براي آينده اي که خود توانايي از ميان برداشتن آنها را نداشت، از آخرين روزهاي حيات رهبر سود جسته و به نام و هزينه ايشان به رفع اين موانع اقدام نمايد.
حضور هزاران زنداني سياسي در زندانهاي کشور و حل مسئله زندانها يكي از جدي ترين اين موانع بود. جريان آيت الله منتظري پس از مرگ آقاي خميني مي توانست با بهره برداري از مسئله زندانها، و فراهم نمودن شرايط آزادي اكثريت زندانيان و عفو عمومي به محبوبيت خود افزوده و با سودجويي از اين اقدام سياسي به محبوبيت خود در غياب حضور رهبري خميني، به تفوق سياسي و برتري در نبرد دروني حاکميت به حريف پيشي گيرد. باند هاشمي-خامنه اي–سيد احمد به خوبي از اين چشم انداز آينده و جهت گيري جريان آيت الله منتظري آگاهي داشت و به کمک عناصر موثر در قوه قضائیه و وزارت اطلاعات و باندهاي مافيايي شبکه اشباح در صدد بر آمدند که اين وقوع امکان را بر حريف غير ممکن نمايند. در همين رابطه بود که اين جريان از دو سو به تضعيف موقعيت آيت الله منتظري اقدام نمود.
- از ميان برداشتن ايشان و حذف جريان حامي ايشان به طرق گوناگون، از اعدام سيد مهدي هاشمي گرفته تا اخراج و تصفيه وسيع هواداران ايشان در نهادهايي چون سپاه و دادستاني ها و ساير مراکز قدرت تا حمله نهايي و اقدام آقاي خميني در جهت قلع نيابت رهبري از آقاي منتظري و خانه نشيني و حبس خانگي ايشان.
- از ميان برداشتن زمينه هاي موجود براي جريان منتظري در مانور براي آزادي زندانيان (اعدام دسته جمعي زندانيان و حذف صورت مسئله بدين ترتيب )
جنايت اعدام دسته جمعي زندانيان سياسي در سال 67 طرحي از پيش تعيين شده بود که متاسفانه با حماقت رهبري سازمان مجاهدين در حمله نظامي در آخرين روزهاي جنگ امکان تحقق آن پديد آمد.
حضور افراد نفوذي وزارت اطلاعات در زندان ها و توابين مخفي، باز شدن فضاي زندانها و تشويق به موضع گيري هاي سياسي، تغييرات اساسي در نقل و انتقالات درون زندانها، شايعه پراکني ها و گسترش و پخش اخبار نادرست به درون زندانها، و شناسايي اكثريت اپوزيسيون فعال و افراد سالم زنداني، و ميدان دادن به برخي حركات اعتراضي و بعضا تشويق به برخي اعتراضات از طرف عناصر نفوذي، به اضافه كم تجربگي زندانيان و عدم شناخت زندانيان از طرح هاي وحشيانه اعدام هاي دسته جمعي که در مخيله هيچ يک از ما نمي گنجيد، حاكي از آن است که اين جنايت تا حدود زيادي از قبل طراحي و فکر شده بود و صرفا عکس العملي به حمله مجاهدين نبود. اما حمله مجاهدين و حماقت سياسي رهبري آنها در اين امر، بهانه لازم را براي اجراي اين جنايت و تشويق آيت الله خميني به صدور فرمان در آن مقطع تاريخي موجب گرديد.
باند هاشمي-خامنه اي-سيد احمد موفق گردیدند که در آخرين روزهاي حيات خميني و به هزينه و نام ايشان موانع اصلي حاکميت بعدي خود را از ميان بردارند:
- پذيرش قطعنامه 598
- حذف جريان آيت الله منتظري
- قتل عام زندانيان سياسي و رهايي از مجامع بين المللي و حقوق بشر در رابطه با زندانها
سيد احمد که در نهايت حماقت خود را به جاي پدر در رهبري آينده نظام مي ديد، نيز در يک توطئه مشترک توسط هاشمي-خامنه اي از ميان برداشته شده و تمام شرايط براي ظهور سردار سازندگي فراهم گرديد. خامنه اي نيز در مقام رهبر تكيه زد.
پذيرش قطعنامه 598 و اعلام پايان جنگ، جنگ خانمان سوزی که بيش از نيم ميليون کشته و مجروح براي كشور به جاي گذاشته بود، و سکوت و بي خبري محض جامعه از آنچه در درون زندانهاي كشور مي گذشت و شادي مردم از پايان جنگ، باعث شد که ابعاد هولناک اين جنايت وحشيانه که بيش از پنج هزار نفر از بهترين فرزندان ملت را قرباني گرفته بود، در پرده اي از ابهام و خاموشي قرار گرفته، آنچنان که حتي بخش هايي از نزديکان حاکميت که بعضا معترض اين حركت وحشيانه بودند، دم فرو بسته و با سکوت خود، جنايت را تاييد نمودند، همانها امروز از اسارت خود مي نالند و نگران تکرار آن حوادث براي خود مي باشند.
آنچه مسلم است، ابعاد اين جنايت آنقدر وحشيانه و پليد بود که مطمئنا نمي توانست در توافق کامل همگان به انجام آن صورت گرفته باشد. ولي نمي توان به صرف اينكه آيت الله خميني فرمان را صادر کرده و هيئت سه نفره نيري-اشراقي-پورمحمدي به کمک دادياران زندانها و مسئولين وزارت اطلاعات و دستگاه جنايتكار قضايي به اجراي آن فرمان ننگين همت کردند، ديگران را بکلي بي گناه شمرده و تبرئه کرد.
سالها گذشته است و هنوز ابعاد اين فاجعه ننگين به تمامي روشن نشده است. خانواده هاي زندانيان هنوز از محل دفن فرزندان خود مطمئن نيستند، هنوز تعداد زيادي باقي مانده اثاثيه فرزندانشان و آخرين يادگار آنها را دريافت نكرده اند، معلوم نيست که اگر وصيت نامه اي به جاي مانده و نوشته شده، کجاست.
فرزندان خردسال زندانيان اعدام شده هنوز سراغ پدران و مادران خود را از پدربزرگها و مادربزرگها، عموها و داییها و خاله ها مي گيرند، هنوز بعضي از آنها منتظر پدران و مادران خود هستند، هنوز خيلي از آنها منتظر باز شدن سالن هاي ملاقات و از سرگیری ملاقات با پدران و مادران خود هستند. هنوز خيلي از آنها منتظرند که پدران و مادران آنها از تبعيد برگردند و آنهایی را که حالا ديگر بزرگ شده اند در آغوش بگيرند، به آنها از آن همه سالهاي دوري بگویند، آنها را ببوسند و ببويند و ناز کنند.
هنوز نازلي دختر خواهرم باور ندارد که پدرش بر نمي گردد، او کمتر از يک سال داشت که امين دستگير شد و کمتر از هشت سال، که پدرش را اعدام کردند. پدرش را از پشت ميله هاي زندان شناخت، امين هرگز موفق نشد که نازلي را در آغوش بفشارد، او را مثل هر پدر ديگري ببوسد و بالا و پايين بیندازد. امروز نازلي دختر زيبايي است با همان چشمان پدر در غربت اروپا در کنار مادرش که سالها و سالها هنوز در انتظار پدر گاه ساعتها تنها و غمگين از اين دنيا جدا شده و در سکوت مرگ با امين مي آميزد.
نازلي پس از آزادي من از زندان در بهار 68 و حتي هيچگاه بعد از آن از امين نپرسيد. هنوز نمي خواهد بداند که پدرش مرده است و ديگر بر نمي گردد. هيچ چيز از امين به يادگار براي نازلي نماند، نه تکه لباسي و نه يک دستخط ساده که نازلي را براي آخرين بار نوشته باشد.
داستان امين و نازلي، تاريخ غم و اندوهي است که بر هزاران خانواده در آن سالها گذشت و در اين سالها مي گذرد. هنوز هيچ مقام رسمي جمهوري اسلامي جوابگوي اين جنايت نشده است، نه جنايتکاران اقتدارگرا و نه شاهدان اصلاح طلب.
از جنگ سالها گذشت، از اعدام ها نيز سالها گذشت. نازلي هشت ساله امروز 23 ساله است. حالا ديگر وقت آن است که اين پرونده را باز کرد و جواب بچه هاي ديروز را داد. مادران و پدران زندانيان پير شدند، بعضي مثل پدر محمود* سالهاست که مرده اند، اما دختر جعفر و پسر منصوره از عموها و دايي هايشان مي پرسند، سياوش پسر محسن از پدرش مي پرسد، و صدها سياوش و نازلي و ليلي و سيامک و جوانان ديگر مي خواهند بدانند که بر پدران و مادران آنها چه گذشت، نازلي بايد بداند که به دختر يا پسر کوچولوی خودش که سراغ پدر بزرگ را مي گيرد، چه بگويد، بگويد که امين بابا بزرگشان کجاست.
قصه های بابابزرگ و مادربزرگ هايي که حتي محل دفن شان را کسي نمي داند سوال تاريخي است که هنوز نوه ها و نتيجه ها به دنبال آنند. باز شدن پرونده هاي سال 67 و روشن شدن چگونگي اين جنايت نه تنها مرور یک پرونده جنايي کم نظير در تاریخ، که جواب سوالات کودکانی است که به دنبال راز سرنوشت پدربزرگها و مادربزرگهاي خويشند.
رضا فاني يزدي
24 شهريور 1382